eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
321 عکس
119 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
لَوْ لاَ الدّینُ وَ التُّقی، لَکنْتُ أدْهَی الْعَرَبِ آفرین ! عجب ضربه‌ای زدی! صفحه را خوب ترکاندی! چه مشت محکمی بر دهان استکبار کوبیدی! سپاه پنجم ارتش بعث را دوباره منهدم کردی! احسنت به این ضربه جنگالی! بصیرت انقلابی که می‌گویند یعنی همین... زمان‌شناسی، درک موقعیت، آینده‌نگری، همه و همه در این حرکت حکیمانه موج می‌زند... . اخوی! داداچ! حواست هست؟! کجا رو می‌زنی؟ چی کار داری می‌کنی؟! سید هکر! کاش همون‌قدر که برای نبرد سایبری در جنگ‌الکترونیک انگیزه و مجاهدت داری، مبانی سیاست‌ورزی امیرالمؤمنین را هم مروری می‌کردی! در مکتب علی، نبرد قواعد خود را دارد... سیاست در دایره تقوا تعریف می‌شود، نه برعکس، که اگر این‌گونه نبود، علی(ع) سیاست‌مدارترین عرب بود، لَوْ لاَ الدّینُ وَ التُّقی، لَکنْتُ أدْهَی الْعَرَبِ. . تا کی باید آن‌قدر کودک بمانیم که ما هزینه درست کنیم و بزرگ‌ترمان بیاید و جبران نماید؟ اگر علی خون گریه‌کند از ما خودعمارپندارها جا دارد... سیدی که نمی‌شناسمت! دمت گرم! زدی دهان سالومه را سرویس کردی، خوب! با منطق کدام مکتب، مکالمات خصوصی او را با هر کس و ناکسی برملا می‌کنی؟ که چه شود؟ که چه اتفاقی بیفتد؟ که چه فتحی حاصل شود؟ خوش‌انصاف! اگر عرضه نداریم جمع کنیم، تفریق نکنیم، اگر توان جذب نداریم، دفع نکنیم... این‌گونه نبود... در مکتب حاج قاسم پدیدار می‌شود که روی پرویز پرستویی را نمایان می‌کند... در مکتب حاج قاسم رشد می‌کند که را برای تجلیل از روی صحنه می‌آورد... در مکتب ، وقتی امکانش فراهم می‌شود، به‌بهانه تألیف کتاب زائر می‌شود... این رفتار، برای انقلاب ثمر بیشتری دارد یا مثلاً برملاکردن رابطه مهاجرانی با فلان منافق فاسق و... کمی بیش‌تر بیاندیشیم... . پی‌نوشت۱: هرچند بنده بعید می‌دانم اصلا سیدی درکار باشد! هیچ بعید نیست این اقدام، حرکت خود جریان رسانه‌ای معاند و اصحاب و یاران امثال سالومه باشد... شواهد این حرف بماند برای بعد... . پی‌نوشت۲: چه‌قدر خوشحالم که بعضی دوستان به ظاهر انقلابی، در مجلس پیش‌رو جایی ندارند... لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً... . @qoqnoos2
هدایت شده از مدرسه عالی هنرهیأت
🔹 این کانال مجموعه آثاری است که به تازگی و در رویداد ملی‌هنری توسط هنرمندان جوان و انقلابی این کشور و در مدتی کوتاه خلق و تولید شده‌است. 🔹 همه در حد توان‌خود رسانه باشیم تا این آثار، در روزهای منتهی به شهادت و در فضای مجازی، دست به دست و به صورت حداکثری منتشر و در دسترس همه قرار بگیرد. ◾️ به کوری چشم آنهایی که می‌خواستند هیچ اثری از او نماند... @JanfadaArt
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت هشتم/دو) «یک‌دوره فشرده ولایت فقیه در بیت رهبری» در ادامه انگار خطابش را به آقا متوجه می‌کند و یک‌دوره فشرده ولایت فقیه را در چند بیت خلاصه می‌کند و ارائه می‌دهد: «طابَتْ بهِ الشّامُ للقُدسِ الشَّریفِ کَما طابَتْ بِنورِ مُحَیّاکُم خُراسانُ وأنتمُ الأصلُ، یا ظلَّ الإمامِ وما لِلشَّمْسِ ظِلّانِ، لی فی ذاکَ بُرهانُ مَن لیلةَ القدرِ یَدعو فی الختامِ لَکُمْ یا لیتَ عُمری لِذاکَ الشّیبِ قُربانُ هذا الدُّعاءُ کتابٌ فیه علّمَنا کلَّ الولایةِ والمکتوبُ عُنوانُ یا وارثَ الشَّمسِ یا بنَ الطُّهرِ یابن علی أَفرِد لنا الظِّلَّ، إن الظِّلَّ أوطانُ» و تک‌بیت آخر این شعر را هم تقدیم حضرت زهراء(س) می‌کند: «فی مولِدِ النّورِ شَطرٌ واحدٌ وکَفى «وإنّ فاطمةَ الزهراءَ قرآنُ» آن‌جا که می‌خواند: «یا وارث الشمس! یا بن الطُّهر! یا بن علی!» احساس می‌کنی جنس کلمات به سیاق است! ناخودآگاه یاد تعابیر می‌افتی، پس از دیدار آقا: «عزیز ما، ای وصی امام عشق! آنان که معنای «ولایت» را نمی‌دانند در کار ما سخت درمانده‌اند، اما شما خوب می‌دانید که سرچشمه این تسلیم و اطاعت و محبت در کجاست... ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما بازیافتیم، لبخند شما شفقت صبح را داشت و شب انزوای ما را شکست، سر ما و قدمتان که وصی امام عشق هستید و نایب امام زمان(ع).» 💠💠💠 در امتداد شعر قبل با خطاب قراردادن حضرت زهراء(س)، شعر دیگری را آغاز می‌کند: «کم انتظرتکِ... غیماً یرشحُ المطرا فهل تردّینَ مَنْ «کمْ کانَ مُنتظِرا»...! و کم أتیتکِ و الظلماءُ تخنقُنی فکنتِ -قبلَ السما- تُدْنینَ لیْ قمرا و کنتُ أهتفُ «یا زهراءُ» فی ظمَأی فتعبُرینَ کطیفٍ یُشبهُ النهَرا...! مددتَ کفیکَ... آلامُ الورى صغُرَتْ و ما سوى قلبکِ الحانی بهمْ کبُرا هُنا رحاکِ أحالتْ قمحهَا وطنا فکنتِ أشهى طعامٍ فی فمِ الفُقرا أفی سواکِ یصوغُ الشعرُ أشطُرَهُ و‌ أنتِ مَن فیکِ جاءتْ سُورةُ الشُعَرا...! أراکِ فی کلِّ شیءٍ وجـهَ عاطفةٍ و غیرَ وجهِکِ فی الأشیاءِ لستُ أرى أتیتُ زهراءُ و الأکدارُ تجرفُنی و ما سواکِ یزیحُ الهمّ و الکدرا أنا الذی... کلّما أُهدیکِ «فاتِحةً» تفتّحتْ مُدنٌ فی داخلی و قُرى فما «توضأتُ» إلا کنتِ «نافِلتی» و ما «توسّلتُ» إلا کنتِ لی «قدَرا»» در ادامه، جریان و شهیدان راه مقاومت را در سراسر جهان، امتداد راه حضرت زهراء(س) می‌داند: «أنتِ التی تمـلأ الدنیا مُقاوَمةً ما من شهیدٍ و إلا من دماکِ جرى» بعد هم را در امتداد همین مسیر یاد می‌کند: «و لم یکُن «قاسمٌ» إلا امتدادَ فِداً من بأسِ کفیکِ نالَ المجدَ و الظفَرا» مجدداً خطابش را مستقیماً به سوی آقا می‌کند و این منظومه فاطمی را کامل می‌کند: «و أنتَ یا سیدی من نسلِ فاطمةٍ أمرتَ للحُبَّ أن یسری بنا.. فسرى طریقُکَ الحقُّ قَـلَّ العابـرونَ بـهِ و لم یخب من بدرب الحقِّ قد عبرا فلمْ یخضوکَ إلا خیـبةً رجعـوا و لم تخضْ أنـتَ إلا عدتَ منتصرا کلٌ لهُ فی الهوى یا سیدی قـدرٌ و أحمدُ اللهَ إذ سـوّاکَ لی قـدَرا» عرض ارادت عاشقانه‌اش به آقا، رشک‌برانگیز است... به گمانم بیت آخر را نمی‌خواند: «آتیکَ من أرضِ نَصرِالله «عاملةٍ» بالحُبِّ مِن أهلِها و الحُبُّ سُلْطانُ» ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت نهم/یک) «در حقوق زن طلب‌کاریم ما...» بعد از یادداشت قبلی آقا پیام دادند: «خط عرض‌ادب‌کردن حضوری را خود شکست و اول از همه بالا رفت. اتفاقاً یادش رفت بالا بره، یادش انداختند و به سمت آقا چون دوید، یکی از محافظ‌ها جلوش رو گرفت که آقا گفتند: «بذار بیاد»» تشکر می‌کنم و شِکوه: «از خسارت‌های انتهانشستن همین می‌شود... 😅» هم زیرپوستی هم‌دردی می‌کند و دل‌داری می‌دهد: «من چی بگم؟ ما هم مثلاً جلو بودیم در حالی که اکبر آقای روی پای راست و آقا روی پای چپ‌مان نشسته بودند! 😄» 💠💠💠 تماشای مراحل ساخت و بالاآمدن بنای یک شعر، لذت‌بخش است... در همان جلسه نهایی هماهنگی که چندباری در این سلسله یادداشت، ذکرخیرش شد، هم شعرش را آورده بود، اما نیمه‌ساز! بیت‌هایی هنوز ساخته نشده بودند، هرچند جای‌شان در نقشه ساختمان شعر او مشخص بود و می‌دانست که قرار است در این نقطه چند بیت مثلاً درباره سروده شود، گاهی هم تک‌مصرعی مانده بود تا بیت کامل شود... همان بنای نیمه‌تمام را که نشان داد، دل از همه ربود... حتم داشتم با یک بنای باشکوه و همه‌چیزتمام مواجه خواهیم شد، همین هم شد... دعوت می‌کند از برای شعرخوانی... شروع می‌کند: «بسم الله الرحمن الرحیم السلام علیکم یا اهل بیت النبوة یا مولاتی یا فاطمةالزهراء اغیثینی آقاجان سلام علیکم...» از آقا اجازه می‌گیرد و با توصیف هنگامه میلاد حضرت زهراء(س) آغاز می‌کند: «شب اگر بی‌روح، اگر تاریک بود صبح دیدار خدا نزدیک بود آسمان محو تماشای زمین با چه ذوقی آمده روح‌الامین با خودش بیت‌الغزل آورده است عطری از روز ازل آورده است سوره‌ای آورده که منهاج ماست صبح میلادش شب معراج ماست جلوه‌ای از ذات ممدوح آمده از «نفخت فیه من روح» آمده وحی چون باران شد و بر خاک ریخت کوثری در ظرف «ما ادراک» ریخت» در این بین، ابیاتی هستند که در شعر اولیه انتشاریافته نیستند، مانند بیت بعد: «کوثر است و عز و مجد آورده است وه که قرآن را به وجد آورده است» با اشعاری غرق در تلمیح ادامه می‌دهد: «قصه شیرین «اعطینا»است او «قاب قوسین» است، «او ادنی»است او او کجا و مرزهای فهم ما غیر حیرت چیست از او سهم ما دست شاعر را پر از مضمون کند اهل‌بیت شعر را موزون کند» این بیت ظاهراً از همان ابیاتی است که چندبار مرمت شده تا با این قرائت اجرا شد: «دانه تسبیحش از الماس بود عقل کل در جامه احساس بود» به جای مصرع اول، یک‌جا آمده بود: «استعاره از خیالش، یاس بود» و یک‌جا هم به جای «خیال»، «حضور» آمده بود... مانند فضاسازی و چیدمان اجزای جایگاه هیأت که چندبار می‌چینی و خراب می‌کنی... و عاقبت هم آن‌چه نهایی می‌شود با همه قبلی‌ها فرق دارد و البته بهتر است! ادامه می‌دهد: «او نبوت را دلیل خاتمه است قصه‌ خلقت به نام فاطمه است» تشویق جمعیت بالا می‌رود و «احسنت» از هر گوشه‌ای برمی‌خیزد! «آیه تطهیر عین ذات اوست عشق از ذریه سادات اوست» این‌بار «به‌به» است که بر «احسنت» غالب شده! ««هل أتی» و «نور» و «قدر» و «کوثر» است دخترِ... نه مادر پیغمبر است» جلسه به وجد آمده و بعد از هر بیت واکنش نشان می‌دهند... باز هم صدای «به‌به» بلند است... «چیست دوزخ؟ شعله‌ای از قهر او چیست جنت؟ کوچه‌ای در شهر او در قیامت هم قیامت می‌کند او به لبخندی شفاعت می‌کند» باز هم تشویق حضار... «پیش او تکلیف فردا روشن است آرمان آفرینش، یک زن است نور عصمت جلوه تابنده‌اش زن اگر که اوست، مردان بنده‌اش او به نام زن اصالت می‌دهد چادرش عطر نجابت می‌دهد خلقت از دامان زن آغاز شد در مدینه زن تمدن‌ساز شد» این‌جا فرمایش آقا درباره موضع ما نسبت به مسأله زنان در مواجهه با غرب را که بارها مورد تأکید و تکرار قرار داده‌اند، به نظم درآورده است: «در حقوق زن طلبکاریم ما آی دنیا فاطمه داریم ما» این‌جا تشویق جماعت به اوج می‌رسد و «به‌به‌»های مکرر، مستی‌شان را افاقه نمی‌کند، به ناگاه صدای کف‌زدن در فضای حسینیه بلند می‌شود... عده‌ای لب می‌پیچانند و زیرلب غرولندی می‌کنند، عده‌ای هم انگار به لج این جماعت هم که شده، محکم‌تر کف دست‌های‌شان را بر هم می‌کوبند و خوش‌حالی از لب‌های خندان و چشم‌های گردشده‌شان بیرون می‌پاشد! ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت نهم/سه) «دست نزن باشعور!» با غزه ادامه می‌دهد و به می‌رسد: «سیلی طوفان بر این کابوس باش در میان شعله‌ها باش» این مصرع را هم شاید برای تبلیغ کانال آورده! «سنگ این آوار را سجیل کن نقطه پایان اسرائیل کن زخم تو آغاز فتحی دیگر است خون غزه از همه رنگین‌تر است صبح آزادی هوایت عالی است حیف، جای حاج قاسم خالی است» این‌جا صدای گریه جمعیت بلند می‌شود و شانه‌ها به لرزش درمی‌آید... دستان من هم به لرزه افتاده‌اند... این ابیات را با اشک می‌نویسم... «بعد او ما هم در آتش زنده‌ایم هم‌چنان با خاطراتش زنده‌ایم» و از این بیت منتقل می‌شود به خاطره اجرای حاج در دیدار فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با رهبر انقلاب در بیست‌وپنجم شهریور سال ۱۳۹۴؛ با حضور : «! یاد کن آن روز را خواندی از دل نغمه‌ای جانسوز را او همین‌جا، او همین‌جا گریه کرد «با نوای کاروان...» را گریه کرد یادتان می‌آید او این‌جا نشست؟ ساحلی در محضر دریا نشست؟ هرکه دید او را به حالش رشک برد تا شهادت محملش را اشک برد آشنا با گریه و درد است او با شهادت زندگی کرده‌است او» بعد از این تصویرسازی زیبا، آن هم با تکرار خاطره در همان صحنه خلق خاطره، خطاب را از به آقا برمی‌گرداند: «السلام ای محور هنگامه‌اش! ای همه حرف وصیت‌نامه‌اش دید آرامی، نشد آشفته او ای ستون خیمه‌ای که گفته او» با بغض می‌خواند: «یارت ای یار خراسانی چه شد؟ ای صبا! دست سلیمانی چه شد؟» صدای گریه جمعیت بلند و در هم آمیخته می‌شود... خطاب را به می‌کند: «ای نگین حلقه یک‌رنگ‌ها رفتی ای فرمانده دل‌تنگ‌ها در شکوه چشم تو دریای ما ای فراتر از دوقطبی‌های ما چشم‌هایت، مردم بیداری‌ات ای فدای رسم مردم‌داری‌ات ظلم را تشویش ناکامی تویی روح جمهوی اسلامی تویی! نام تو از قبل پر آوازه‌تر داغ تو این روزها شد تازه‌تر آه از دی‌ماه! از این آه سرد آه از دی‌ماه! از این ماه درد آه از بغضی که دارد مثنوی آه از ! باز پروانه فدای شمع شد بار دیگر جمع یاران جمع شد» این دو بیت اخیر، نشانه تکمیل و تکامل دائمی بنای این شعر است، واقعه‌ای که دوشب گذشته اتفاق افتاده، اثرش را در شعر امروز می‌بینیم... شعر خطاب به حاج قاسم ادامه می‌یابد: «جان‌فدا! با عشق جان دادی به ما راهِ رفتن را نشان دادی به ما ضرب در اخلاق بی‌پایان شدی تو فدای پرچم ایران شدی این حرم گفتی بهشت مردم است دست مردم، سرنوشت مردم است» شاید پشت پرده این بیت اخیر، اشاره‌ای نرم هم به انتخابات پیش‌رو داشته باشد...، امری که ضرورتش، این روزها بسیار بیش‌تر از گذشته احساس می‌شود... «فهم ما این است از فردای نور قله باشد استعاره از ظهور سرنوشت حق و باطل روشن است قله‌ انسان کامل روشن است اوج مقصود رسالت دیدنی‌است قله حق و عدالت دیدنی‌است قله را دیدیم، آن‌جا می‌رویم ما ز بالاییم و بالا می‌روم» عده‌ای دوباره خواستند دست بزنند، اما این‌بار فراگیر نشد و جمعیت همراهی نکرد، در این انتها بلند می‌گوید: «دست نزن باشعور!» حاج را امشب در مشهد می‌بینم، به مزاح می‌گوید از ما چیزی ننوشتی! من هم به شوخی پاسخ می‌دهم، تقصیر بود، آن‌قدر شیطنت کرد که نوبت به شما نرسید! بدون تعارف، اجرای اوج جلسه بود، همه‌کاری کرد، اشک و لبخند و تحسین و تشویق و فریاد مرگ بر اسرائیل مخاطب، همه و همه را با خود همراه کرد... با این عوض‌کردن خطاب‌ها، مانند شمشیرزنِ دودستی که در هر چهارسو می‌رزمد، می‌چرخید و با شمشیر شعرش بر سینه احساس مخاطبان زخم می‌زد... اگر جلسه امروز هیچ اجرای دیگری نداشت، همین یک اجرا کفایت می‌کرد... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ (یادداشت یکم) «زندگی من آدمی‌زادی نیست!» تا ا
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «نبودنت؛ بومی سیاه و کثیف» (یادداشت دوم/۱از۲) تا از قم بزنیم بیرون و برسیم به ، به نرسیدیم... وارد ورودی که شدیم، آستین‌ها را بالا زده بود، آماده برای وضو... اذان، قشنگ، وسط نوبت دوم پخش فیلم‌هاست... چنددقیقه‌ای بیش‌تر به ساعت ۱۷:۳۰ نمانده، مستقیم می‌رویم به سمت محل نمایش فیلم... شد اولین فیلم جشنواره که به تماشا نشستیم، فیلمی به تهیه‌کنندگی و کارگردانی ... همسر که چندی پیش ویدئویی از او همراه با تعداد دیگری از بازیگران منتشر شده بود و سروصدایی هم به پا کرد... البته کلمه «سابق»، داخل کمانک کنار اسم سهیلا گلستانی مقابل عنوان «همسر» در ویکی‌پدیا، در امتداد این نسبت تردید ایجاد می‌کند... «تقدیم به پدرم»؛ اولین چیزی است که روی پرده نقش می‌بندد... مرحوم پدر ، فرصت زیادی برای جلوه‌گری در سینما پیدا نکرد... سال ۷۳، در سن ۴۱ سالگی، در از دنیا رفت... فیلم با پخش تصاویری از قایق‌های معلق در امواج و جنازه‌هایی که از آب بیرون کشیده می‌شوند شروع می‌شود... برایت سؤال می‌شود که فیلم درباره چیست؟ سقوط هواپیمای ایرانی ۶۵۵؟ خانم می‌گوید از اسم فیلم احتمال می‌دادم و توقع داشتم درباره باشد! اما زهی خیال باطل! صحنه بعدی تصویری از بالاست که جماعتی در حال گفت‌و‌گو هستند و در این بین چندباری گنگ و مبهم حرف از می‌زنند... این‌جا هوش زنانه به کارش می‌آید و سریع می‌گوید: «درباره است» زنی از جمع جدا می‌شود و در امتداد ردی از خون، میان برف‌ها قدم برمی‌دارد... است... نقش اول فیلم... ... خانم می‌گوید: «هنوز این‌ها بازی می‌کنند؟ چه رویی دارند؟ هرچی خواستند به نظام گفتند، حالا هم...» راست می‌گفت، آخرین موردی که در یادم مانده، واکنش به قصاص قاتلان شهید مظلوم بود... تصویر جمله را استوری کرده بود: «به مامان چیزی نگو!» و نوشته بود: «به مامان چی گفتن؟ بمیرم براتون برای خودتون برای مامان‌هاتون 🖤» 💠💠💠 «نبودنت» «When you where not here» روی پرده نقش می‌بندد و بدون عنوان‌بندی می‌رود به «۵سال بعد» و ماه‌ها را از «آبان» شمارش می‌کند و قصه را می‌برد جلو... پنهانی برگشته، ! همسر ، پدر ... که پنج‌سال پیش، سیاوش را با خودش برده و برنگردانده... - تا حالا کجا بودی؟ کجا بودی این همه سال؟ من خیلی منتظر بودم، همه جا رو گشتم... داری منو می‌ترسونی، چی شده؟ سیاوش کجاست؟ - خوبه، داشتیم می‌رفتیم، قایق‌مون چپ کرد... - خب الان کجاست؟ - می‌گم خوبه - چرا این شکلی شدی؟ یک‌شب پیدایش می‌شود و همان یک‌شب هم کافی است برای بارورکردن ! هم زن جوان همسایه است که خوانده می‌شود... زنی شدیداً سیگاری، نافرم بزک‌کرده،... و در یک کلمه خراب، اما ظاهراً مهربان! شاید هم خاله به همان معنای چاله‌میدونی!... آن‌قدر که نگران ارتباط با است... عادلی که پروانه می‌گوید خودم بزرگش کردم... الحق که هم خوب در این نقش فرورفته و با آن خو گرفته! شخصیت ، هم برای کثیف‌ترکردن بوم سیاهی که ترسیم می‌کند لازم است، هم برای تکمیل جنبه جاذبه‌های جنسی فیلم تا در صورت مجوز نمایش عمومی، شاید بتواند برای گول‌زدن مخاطب با دو تریلر و پوستر متفاوت، در کنار نام‌های و ، سهمی از گیشه را هم تأمین یا تضمین نماید! ، اوستای سلمانی، که را در نبود زیر پر و بال گرفته، منتظر است رابطه پدر و مادر عادل به پایان برسد تا او هم به برسد...، مادر عادل... حیف که در این نقش حیف شده است... مادر هم بعد از رفتن و برنگشتن، فرزندش دچار افسردگی و بیماری شده... با همسری که در تلاش است اوضاع را کمی سامان دهد، ولی نمی‌تواند... ادامه دارد... @qoqnoos2
ققنوس
ولی خسته بودیم و یاران همدل... شاید این متن مؤدبانه‌ترین و آرام‌ترین متنی بود که می‌توانستم در این
روزهای بدون ابراهیم... ما روزهای بدون را درست فهم نکردیم... اما روزهای بدون ، روزهای سختی بود... این روزهای بدون هم... دیروز اگر وسط کارهای اربعین، کسی جرأت می‌کرد این‌جوری بپیچد جلوی کار امام حسین(ع)، در دولت یکی بود که حرف‌ها را بشنود و شاید بتواند کاری کند... اما حالا که نه هست و نه ... نه روی‌مان می‌شود اسباب زحمت و رنجش‌خاطر حضرت آقا را فراهم کنیم و نه صلاح می‌دانیم... می‌سوزیم و می‌سازیم... اما یقین داریم اخلال در کار ارباب، سنگین تمام می‌شود، سنگین‌تر از آن‌چه تصور کنیم... ✍ @qoqnoos2
ققنوس
«خوشگل‌ترین دکتر جهان در مسیرةالاحرار» (اربعین‌نوشت۶؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۱شنبه|۴شهریور۱۴۰
«خوشگل‌ترین دکتر جهان در مسیرةالاحرار» (اربعین‌نوشت۶؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۱شنبه|۴شهریور۱۴۰۳|۲۰صفر۱۴۴۶(روز اربعین)| قسمت ۲از۴ • در این بین هم می‌رسد، منبری برنامه امروز است... دقایقی سر سفره هم‌صحبت می‌شویم... یکی سید را به کناری‌اش نشان می‌دهد و آهسته می‌گوید داداش معروف است! دیگری هم باز آهسته توضیح می‌دهد که بله، اما با هم خیلی فرق دارند... را می‌برند برای جلسه و من هم عذرخواهی می‌کنم که حالم روبه‌راه شود، ملحق می‌شوم... • ، اخوی کوچک ، به خوشگل‌ترین دکتر جهان زنگ می‌زند، این را پشت تلفن هنگام سلام‌وعلیک می‌گوید، ... رسماً یک درمانگاه برپا کرده‌اند... داروخانه، پذیرش، اورژانس، اتاق دکتر و... به تفکیک آقایان و خانم‌ها... برای درمانگاه ساختمان نیمه‌کاره مجاور ورزشگاه را تسخیر کرده‌اند! • با سفارش کار به سرم و بتامتازون و... می‌کشد، اورژانس آقایان، چهار تخت و یک کف‌خواب دارد! من و روح‌الله روی دو تخت کنار هم درازکش می‌شویم...، به آقای صفری که زیرلب نوحه‌های سنتی می‌خواند و سرم را آماده می‌کند، می‌خورد که از بچه‌های بهداری زمان جنگ لشکر ۲۵ کربلا باشد، می‌پرسم می‌گوید نه، کردستان بودم، بانه... • تا از درمانگاه برگردیم منبر تمام شده و حاج شروع کرده... جایگاه هیأت را در تصاویر خبر حضور شیخ ابراهیم زکزاکی دیده بودم، باشکوه و هنرمندانه و هیأتی و ساده و کم‌خرج... به جز تصویر آقا و امام، تصاویر ، ، و شهید ، بنیانگذار انصارالله یمن، با پس‌زمینه پرچم‌های کشورهای‌شان، همه در پرچم‌های عمودی در دو طرف پرده‌نگاره شعار «کربلا، طریق‌الاقصی»، با شکوه و جلال نصب شده بود... • جلسه حال بسیار خوبی دارد، هم با آن همه کار و مشغله، همان جلوی منبر، مشغول باریدن است و این از ویژگی‌های بسیار مثبت اوست که بارها و بارها دیده‌ام... خیلی‌ها مثل خودم حواس‌مان نیست و قصه دلاک حمام را تکرار می‌کنیم که همه را پاک و پاکیزه راهی منزل می‌کرد و‌ خودش آخرشب کثیف و‌ آلوده برمی‌گشت... ، فیض روضه ارباب را با هیچ چیزی عوض نمی‌کند و هرچه هم می‌خواهد از همین مجلس فیض کسب می‌کند... المؤمن کَیّس! چه‌قدر خوش گذشت این سفر رو پر قو می‌خوابم شبا تا سحر.. صورتم گل انداخته هوای شام بهم ساخته اگه تو زیر دست و پا نبودی خُب منم نبودم اگه میون آتیشا نبودی خُب منم نبودم اگه سنگ از این و اون تو نخوردی خُب منم نخوردم اگه سیلی از خیزرون نخوردی خُب منم نخوردم.. تو خونه خولی موهات نسوخته خُب منم نسوختم اگه جایی با اضطراب نرفتی خُب منم نرفتم اگه توی بزم شراب نرفتی خُب منم نرفتم خوب‌خوب‌خوبم بابا فقط بریم از این‌جاروز اربعین، کربلا، ، استادی می‌کند و مجلسی می‌شود... در همین حال یادی از همه دوستان، عزیزان، حق‌داران، آباء و اجداد و اصلاب، ابناء و اولاد و ارحام و محارم، احباب و اصدقاء و اخلاء، اساتید و علما کردم... عزیزی که گفته بود هرکجا گنبدی دیدی یاد ما هم باش... استادی که گفته بود باید در پیام‌دادن به من احتیاط کند تا مبادا افشای سر کنم... هر کسی که التماس‌دعایی فرستاده بود و نفرستاده بود... • این‌که از علما و بزرگان دیار طبرستان یاد می‌کند، از مزیت‌های مجلس‌داری است... یادی از آیت‌الله ، حاج‌آقای ، آیت‌الله و... • در لابه‌لای جمعیت، را می‌بینم، سر ماجراهای ، به‌ویژه رویداد اخیر سفینة‌النجاة بیش‌تر شناختمش... مدیر مجموعه فاخر ، هنرمند متواضع، دل‌سوز، اهل تقوا، حق‌جو و حق‌طلب که هر استانی و هر جمع هنری، اقلاً یک دست از این نمونه را برای جبهه‌شدن اهالی خطه هنر نیاز دارد... • لابه‌لای عزاداران، بچه‌های ترکیه همراه با پرچم‌های‌شان جلب توجه می‌کنند، ظاهراً مهمانان بین‌المللی موکب از کشورهای مختلف حضور دارند... • آخر جلسه است و هنوز پانسمان سِرُم، خونی روی دستم... با یک دست سینه‌زدن کار راحتی نیست... بعد از چند تلاش ناموفق برای استحمام، راهی حمام می‌شوم، دوشی می‌گیرم و لباس‌ها را آبی می‌زنم و برمی‌گردم به همان اتاق کذایی! ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
«وقتی که آینه مرتضی شکست...» (چندخطی برای آقااحسان) قسمت ۱از۲ درست ایام سالگرد دیدار حضرت آقا با بچ
«وقتی که آینه مرتضی شکست...» (چندخطی برای آقااحسان) قسمت ۲از۲ نه، نه، بیا و از بازپرس... حاج قاسمی که دارد آن بالابالاها می‌خندد به ما زمینی‌ها... پرونده‌های حاجی که یکی‌دوتا نبود... نمی‌دانم... بود؟ اما می‌دانم اهل بغل‌کردن بود، آغوشش گشوده بود و ابروانش گشاده... در این طوفان‌های آخرالزمانی، زیر رگبار فتنه‌ها و شبهه‌ها و بی‌مهری‌ها و کج‌سلیقگی‌ها، چتر خیلی‌ها را زیر خودش جمع می‌کرد... آن‌چنان‌که آقا هم در آن دیدار تاریخی از امثال بنده و شما خواستند... که «عمده نظر و هدف شما باید این باشد که چتر گفتمان انقلابی را در کشور باز کنید...» «مخاطبان خودتان را مشخص کنید و افزایش دهید؛ یعنی مخاطب‌تان فقط آن جوانی که از پیش به شما معتقد است، نباشد. «اگر بیگانه هم با ما نشیند، آشنا خیزد» اگر بیگانه هم با شما نشست، باید آشنا بلند شود. به تعبیر رایج، قشر خاکستری و حتی قشر خاکستری متمایل به طرف سیاه را هم باید بربایید و جذب کنید...» آه! چه می‌گوید آقا... با که می‌گوید؟ تو که بهتر می‌دانی... نگو که نمی‌دانی... از بگویم یا از حاجی ... یا...؟ ▫️▫️▫️ در این میانه عده‌ای لاش‌خورمسلک هم فرصت را مناسب دیدند تا هر کدام از گوشه‌ای لگدی روانه کنند... عدة بالسیوف، عدة بالرماح... آن هم به بهانه انتقاد و نقد... نقد البته اشکالی ندارد... من هم از «آقازاده» خوشم نیامد، هم‌چنان که پیش‌تر هم از آقازادگی و فرهنگ بالانشینش... من هم از این‌که به بهانه «آقازاده»، بزرگ‌راه‌های تهران، آلبوم پرتره تکراری خانم کریمی شده بود، ناراحت بودم... من هم از دیدن «مستوران» حالم یک جوری شد! و شاید اصلاً دوست نداشتم باور کنم این کارها ربطی به اوج دارند... حتی به بهانه «هفت‌خوان اسفندیار» و «رستم و سهراب» هم نمی‌توانستم قبول کنم این حجم از بزک و آرایش و... بپاشد در سطح تابلوهای شهر یا روی صحنه تالار وحدت... من هم به بردن روی ناو جماران انتقاد داشتم، من هم به نوع تحویل‌گرفتن که به رهاکردنش ختم شد، انتقاد داشتم... و شاید ده‌ها مورد دیگر... نقد البته اشکالی ندارد... اما نقد، دیدن سره و ناسره، سالم و ناسالم، ضعف و قوت، خوبی و بدی، هر دو کنار هم است... وگرنه نقد نیست، هرچه می‌خواهد باشد... ▫️▫️▫️ دو خروار نقد هم اگر باشد، یک «چ» از چمران و یک نفر از آن «بیست‌وسه نفر» کافی است تا کفه سره بر ناسره و قوت بر ضعف بچربد... من اگر هرچه هم نقد داشته باشم، رد را در چهره نمی‌توانم فراموش کنم... گمانم خود هم هنوز نسبتش را نه با حیدر که با حاج قاسم فراموش نکرده باشد... اصلاً «بادیگارد» را فراموش کنم، «به‌وقت شام» را چه کنم؟ «تنگه ابوقریب» را فراموش کنم، «غریب» را چه کنم؟ «هیهات»، اگر «منصور» را فدای «مصلحت» کنم! «ایستاده در غبار»! «تنهاتر از مسیح»! ای «آسمان من»! لامصب! آن‌قدر کار کرده‌ای که با عناوینش می‌شود شعر گفت و شاعر شد! کارنامه این سال‌های تو و هم‌سنگرانت، هم‌سنگ ده‌ها سازمان و ساختار عریض و طویل و سنگین و خپل دولتی است... تو یکی از مصادیق جگر بودی در عرصه فرهنگ... در روزگار کرختی و بی‌غیرتی... و ما مگر چه‌قدر جگر داریم؟! برپاکردن آن ترکیب متفاوت از نور و صدا و تصویر از «شب آفتابی» تا «فصل شیدایی»، از «سرزمین خورشید» تا «روشنای شب تار»، جگر می‌خواست که تو داشتی... راه‌اندازی یک شبکه تلویزیونی مستقل، آن روزها که برای خیلی‌ها حتی در خواب و رویا هم نمی‌گنجید، جگر می‌خواست که تو داشتی... بالابردن بزرگ‌ترین دیوارنگاره کشور، جگر می‌خواست که تو داشتی... ورود جسورانه و فاتحانه در جشنواره فیلم فجری که سال‌ها بود از نام و نشان خود فرسنگ‌ها فاصله گرفته بود، جگر می‌خواست که تو داشتی... و بسیاری از کارها و اتفاقات دیگر که گزارش هرساله‌ات برای تقدیم محضر آقا، خود کتابی می‌شد... چیزی حدود ۱۴ جلد کتاب... ▫️▫️▫️ برادر احسان! آقای جگر! هر کجا هستی، هر کجا رفتی...، به سلامت... چه گاوداری بزنی یا با حاج خانم ترشی بیاندازی یا دست نوه‌هایت را بگیری، به باغ و بوستان ببری... ✍️ ▫️@qoqnoos2