eitaa logo
ققنوس
1.3هزار دنبال‌کننده
187 عکس
61 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب (قسمت سوم) «نقطه کور پشت ستون!» لحظاتی شکوه و جلال حاکم بر فضای حسینیه، گیج و منگت می‌کند، چشم می‌گردانم و حجم حسینیه را سیری می‌کنم... دنبال منطقی برای این‌که کجا باید مستقر شوم می‌گردم... منطقی نمانده! در این مرحله اگر قاعده‌ای هم برای چینش افراد وجود داشته، دیگر نیست! فاصله بین دو ستون را با دیواره‌ای کوتاه (شاید کمی بیش از نیم‌متر) که با ادامه زیلوهای کف حسینیه فرش شده‌ است، از باقی حسینیه جدا کرده‌اند، به‌عنوان بخش ویژه... می‌شوم آخرین نفر صف اول! جمعیت بیش از آن چیزی که اعلام شده بود، به نظر می‌رسد... در همین قسمت به اصطلاح ویژه! بسیاری هستند که نمی‌شناسم‌شان و البته در میانه جمعِ بیش‌تری که پشت این دیواره هستند، یاران آشنا بسیاربسیار بیشترند... جوادآقای می‌آید و یک‌نفر را که نمی‌شناسمش از عقب می‌برد و در جایی جلوتر و طبیعتاً مناسب‌تر مستقر می‌کند... اماره‌ای است بر اینکه منطقی وجود داشته، اگرچه دیگر نیست! اگرچه استدلال‌های برگزارکنندگان مراسم برای این جداسازی قابل فهم است، اما آرزو می‌کنی کاش می‌شد به نحوی تدبیر کرد که فرق و فاصله‌ای بین جمعیت نباشد و عادی و ویژه‌ای وجود نداشته باشد... اما انصافاً مدیریت این جمع مملو از شور و انرژی، بسیار سخت است، شاید سخت‌تر از هر دیدار دیگری! جمعی شیدا و بی‌قرار، آن هم بعد از چندسال محدودیت و فراق... اگر همین دیواره کوتاه هم وجود نداشت، بعید نبود که با ورود آقا، فوران آتش‌فشان عشق و‌ محبت این جمعیت، قابل کنترل نباشد و نظم و نظام جلسه را کامل برهم زند... ✳️✳️✳️ در همان گوشه جاگیر می‌شوم، دکتر زودتر با یک‌نفر فاصله سمت راستم نشسته است... بعد از خوش‌وبشی با اطرافیان، به سرعت کاغذها را از جیبم به بیرون می‌کشم و آماده‌شان می‌کنم برای نوشتن... صبح قبل بیرون‌زدن از خانه، در همان تاریکی از کوله چند برگ کاغذ به اندازه‌ای که گمان می‌کردم کم نخواهد آمد و یک خودکار بیک ۱.۶ میل اصل! برداشته بودم، به تجربه می‌دانستم که داخل حسینیه تنها چیزی است که می‌تواند همراهم باشد... خودکار هم سوغات بود از فامیلی که ساکن کشور نادوست و نابرادر فرانسه بود... چه خودکاری و چه سعادتی! چه‌قدر دوست داشت در این دیدار همراهم باشد و مادرش بیش‌تر... به‌ویژه که نفهمیده بودیم در این دیدار اخیر، بانوان فعال به چه قاعده‌ای دعوت شده بودند و خانواده هم از این جهت حسابی دمق... اما من وقتی اشتیاق مداحان گوشه و کنار کشور را دیده بودم که عاشقانه از حرمان این دیدار، می‌سوزند و کاری از دستم برنمی‌آید، عرق شرم بر جبینم می‌نشست اگر می‌خواستم سهمی برای دیگری بردارم... و البته برایم عجیب بود دیدن افرادی که هرچه فکر می‌کردم نسبتی با این دیدار نداشتند... ✳️✳️✳️ پرده کنار می‌رود، یک‌پارچه نور وارد حسینیه می‌شود، جمعیت به پا می‌خیزد و به سمت جلو هجوم می‌آورد که همان دیواره کوتاه مانع می‌شود تا جلوتر بیایند؛ فریادها در فضای حسینیه می‌پیچد: این همه لشکر آمده، به عشق رهبر آمده خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست بالابلندِ نورانی من، لبخندبرلب، دستش را کشیده و ابراز محبت جمع را پاسخ می‌دهد... با خودم می‌خوانم: شاه شمشادقدان خسرو شیرین‌دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف‌شکنان ... با نشستنش بر صندلی ساده میانه زیلوها، امواج خروشان جمعیت به ساحل آرامش می‌رسد... می‌خواهم بنشینم که دیگری جایم را گرفته! به ناچار سمت فضای خالی چندصف عقب‌تر می‌خزم، کنار حاج رئیس سازمان بسیج مداحان کشور، خالی‌بودن این نقطه بی‌حکمت نیست، دقیقاً نقطه کور پشت ستون است! به سختی آن‌قدر خودم را جابه‌جا می‌کنم که از گوشه ستون تصویر آقا را داشته باشم... یک‌نفر از پشت به شانه‌ام می‌زند و سلام‌وعلیک می‌کند، برمی‌گردم است که دقایقی پیش هنرنمایی کرده است... استاد تلاوت را آغاز می‌کند... ادامه دارد... @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب (قسمت هشتم) «صدای مرگ بر اسراییل از بیت رهبری» ، مهندس(!) را دعوت می‌کند، این قصه عناوین و القاب هم سرِ درازی دارد، از طرفی آن‌چه مرام و مطلوب جامعه ستایش‌گران بااخلاص است، همین بیت معروف است: شوكت و دولت و منصب به كسان ارزانی از عناوين جهان مرثيه‌خوان ما را بس از سوی دیگر هم انگاره غلطی در اذهان بسیاری، شکل گرفته، مبنی بر عدم علمیت و توانمندی‌های مختلف مداحان اهل‌بیت(ع) که گاه لازم است برای عده‌ای یادآوری شود امروزه مداحان بسیاری داریم که مدارج عالی علمی را طی کرده‌اند، در حوزه و دانشگاه مشغول تحصیل هستند، اهل پژوهش و تتبع و تألیف هستند و... را ابتدا نمی‌شناختم، اما بعد دیدم که دیده‌ام و به یاد نداشته‌ام، دیدم پیش از این در گوشی فیلمی از جلساتش دارم و البته در این ایام بیش‌تر شناختمش، جوانی مؤدب و متین، اهل خطه ورامین، بعد از دیدار هم فهمیدم خادم هیأت‌ها و رابط مشعر در منطقه قرچک ورامین است: افتاده بر پایش قلم‌هایی که قادر نیست یعنی که از زهرا نوشتن کار شاعر نیست باید یکی همواره از ما بهتران گوید روح‌القدس باید خودش از عمق جان گوید باید بگوید نور در اوزان نمی‌گنجد در شعر شاعر روح الرّحمان نمی‌گنجد خیر کثیر حضرت داور تولد یافت مجموعه پیغمبر و حیدر تولد یافت ناموس حق گهواره‌جنبانش ملک باشد تنها فدک نه سهم‌الارثش نُه فلک باشد هفت‌آسمان را هم بگردی مثل زهرا نیست معراج‌رفته تازه می‌فهمد که زهرا کیست صدای به‌به... جمعیت بلند می‌شود... به گمانم در همین حین و وارد حسینیه می‌شوند... همان جلوی درب ورودی، سمت چپ جمعیت می‌نشینند و ردیف دیگری، عمود بر جمعیت شکل می‌گیرد... ادامه می‌دهد: روح عفاف است و حجاب ارثیه زهراست الگوی مادرهای ما صدیقه کبری‌است ما را به راه راست دعوت می‌کند زهرا با فعل و تقریرش هدایت می‌کند زهرا محتاج زهراییم در معبرگشایی‌ها هستند زیر منت او کربلایی‌ها مدیون زهرا بود هر نسلی حسینی بود اندیشه زهرا در افکارِ خمینی بود تصویر ما از فاطمه تعریف قرآنی‌است شاگرد درس مکتبش قاسم سلیمانی‌است صدای تشویق حضار بالا می‌رود... رزمنده‌ها را نهضت زهرا به خط کرده زهرا سلیمانیِ ما را تربیت کرده ارزش ندارد جان اگر نذر ولایت نیست پایان راه فاطمیون جز شهادت نیست باید شناسایی کنیم اهداف دشمن را باید بشارت داد فرداهای روشن را سیدعلی‌مان فتح خیبر می‌کند فردا فرزند حیدر کار حیدر می‌کند فردا باز هم صدای تشویق حضار به گوش می‌رسد... ای رهبرم نطق بلیغت همچو طوفان است فرمان دهی حیفایشان با خاک یکسان است با سر بیفتد قوم فرعون زمان در نیل شیعه کمر بسته به نابودی اسراییل تشویق حاضران به اوج می‌رسد و فریادهای «مرگ بر اسراییل» در فضای حسینیه می‌پیچد... فردا همه راهی قدس از سمت لبنانیم در مسجدالاقصی نماز شکر می‌خوانیم راهی برای عده‌ای یاغی نمی‌ماند نامی از اسرائیل هم... «باقی نمی‌ماند» را جمعیت یک‌صدا می‌خوانند... فردا که شوق هر فلسطینی تماشایی‌است بیت المقدس تا مدینه راهپیمایی‌است صدای «احسنت احسنت» جلسه بالا می‌رود... از ته جلسه یکی فریاد می‌کشد «دوباره دوباره!» و این بیت تکرار می‌شود... و نهایتاً سه بیتی که اگر نبودند، کار در اوج پایان یافته بود: بیرون کنیم از منطقه حکام ظالم را قطعاً بگیریم انتقام حاج قاسم را آقا خلاصه ما همه پا در رکاب هستیم تا پای جان پای نظام و انقلاب هستیم ما در جهاد جبهه تبیین به صف هستیم سربازهای لشکر شاه نجف هستیم آقا با لبخند و سرتکان‌دادن «طیب‌الله انفاسکم» و «احسنت» می‌گویند و کمال رضایت خود را ابراز می‌دارند... اوج ابزار احساسات و عواطف جمعیت حاضر در جلسه همین اجرا بود که از قبل هم در جلسات انتخاب، پیش‌بینی کرده بودم... وقتی که به بازنویسی این بخش از جلسه می‌رسم، در راه فرودگاه امام‌خمینی(ره) با حاج‌آقای همراه هستیم... (برای سفری که اگر توفیق بود شاید وقایع آن سفر را هم برای‌تان بازگو کنم) از قضا حرف دیدار می‌شود و اجراها و...؛ ، شاعر این اشعار تماس گرفته بود و از تغییر اشعار گلایه کرده بود، ظاهراً همین سه بیت پایانی بود که یکی هم دچار اشکال وزنی شده بود و محل نقد... هم شاکی بود از این مسأله که علی‌رغم تذکرات، هر سال تکرار می‌شود... زبان بدن خوبی را هم در این اجرا از خود به نمایش گذاشت... نکته مهم‌تر درباره این بود که خودش بود و نه دیگری! اگر این‌جا این‌گونه حماسی خواند، در هیأت خودش هم همین است و این یک امتیاز ویژه بود، چرا که شده بود عزیزی در بیت چنان انقلابی اجرا کرده بود که حنجره‌اش هم پیش از این، چنین اشعاری را به خاطر نداشت و نیز بعد از این! ادامه دارد... @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب (قسمت یازدهم) «ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند...» بعد از اجرا آمد و وسط جمعیت نشست، در همین حین از وسط جمعیت برخاست و کار خودش را کرد! همان کاری را که برای اجرا در بیت آماده کرده بود، از وسط جمعیت خواند... به آقای گفتم پرونده خودش را برای اجرا در بیت بست! هم اشاره کرد که دیر خبردار شده که قرار نیست امسال بخواند و احتمالاً از این جهت ناراحت شده باشد... شروع می‌کند...، برگه‌های سرود را که در اول جلسه بین جمعیت پخش می‌کردند، عده بیش‌تر جمعیت در دست دارند و عده‌ای هم نه...  برگه‌ها در قطع آ.شش، اما خیلی ساده و شاید بتوان گفت کم‌سلیقه تهیه و توزیع شده...، این برگه تنها چیز فیزیکی است که شاید بتوان به یادگار از این جلسه همراه برد، به نظرم ارزش داشت که با طراحی و کیفیت بهتری تهیه می‌شد، این‌ها که جای خود، غلط املایی در متن را دیگر نمی‌شود به هیچ طریقی توجیه نمود! از بچه‌های پابه‌کاری است که آینده روشنی در ناصیه‌اش دارد، دو باری که برای جلسه انتخاب آمد، آن‌قدر برای جلسات هیأت‌ها و مساجد و یادواره شهداء، راهی شهرها و روستاهای بزرگ و کوچک شده بود که صدایش به شدت خسته و گرفته بود؛ بعد از انتخاب برای اجرای سرود خواهش کرده بودم که حداقل این ده روز قبل از دیدار را به حنجره‌ات استراحت بده... شروع می‌کند... سرودی نسبتاً طولانی در پنج بند، از حاج‌آقای بر نغمه‌ای از نشسته است: زمان ز لحظه‌ها ترانه دارد زمین شکوه بی‌‌کرانه دارد دل از توحید ناب آکنده است خدا مهمان قلب بنده است جهان تحت‌الکسا پاینده است پی تسبیح تو جهان پرنفحه شد کتاب وصف گل هزاران صفحه شد تبسم کن، تبسم‌های تو جان‌پرور است که نامت روح و ریحان دل پیغمبر است یامولاتی یا زهرا(س) سلام صفای اشهد اذان‌ها سلام دعای اهل آسمان‌ها بهاری در چمن دامن‌کشان امید از چشمه جانت روان تویی بال دعا تا آسمان به باغ نافله گل باور شکفت که چشمت تا سحر به شوق حق نخفت دعا کردی برای ما چه از این بهتر است که حقا هر چه داریم از دعای مادر است یا مولاتی یا زهرا(س) قسم به قلب ازصفاپر تو قسم به وصله‌های چادر تو که چادر افتخار هر زن است نشانی از وقار هر زن است نماد اقتدار هر زن است اگر برپا کنند منافق صدمصاف نمیرد این حجاب نمیرد این عفاف زن و مرد مسلمان عاشق این کشور است پی راه شهیدان و مطیع رهبر است یا مولاتی یا زهرا(س) صفا به چلچراغ ندبه تو وفا به کوچه‌باغ خطبه تو تلاطم در نهاد کوثر است خروش تو حماسه‌پرور است که زینب دختر این مادر است جهان با شور تو حسینی می‌شود همیشه پیرو خمینی می‌شود چرا دل‌ها نباشد محو و مست مهدی‌ات که این پرچم رسد آخر به دست مهدی‌ات یا مولاتی یا زهرا(س) شرف از اوج ما چکامه دارد هلا! مقاومت ادامه دارد رسیده مرگ اسرائیلِ شر افول آمریکا شد جلوه‌گر شده آل‌سعود آواره‌تر همه از برکت شهیدان تو بود به روح قاسم سلیمانی درود پی ایجاد ایران قوی دارم شتاب تن و جانم فدای رهبر و این انقلاب یا مولاتی یا زهرا(س) هم در پایان یک رباعی را بدون هماهنگی قبلی تقدیم می‌کند و خطاب به آقا می‌خواند: امروز به غیر دل، در این صحرا نیست دل ریخته آن‌قَدَر که جای پا نیست گویید به عمروعاصیان، حیله بس است آیید و ببینید، علی تنها نیست! ✳️✳️✳️ جمعیت یک‌صدا فریاد می‌زنند: ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند... کمی که جمعیت آرام می‌شود، پسربچه‌ای بلند می‌شود و از آقا تقاضای انگشتر می‌کند، فرد دیگری از میانه جمعیت شروع می‌کند با اعتمادبه‌نفس و صدای بلند ابتدا شعری را خطاب به آقا می‌خواند: دسته‌گلی از سلام آورده‌ام... و بی‌توجه به تذکرات خادمان جلسه و سایر حاضران، درباره کتابی که چاپ کرده توضیح می‌دهد و از آقا می‌خواهد که برای کتاب جدیدش عنوانی انتخاب کنند! نفر بعدی که بلند می‌شود است که دیگر جمعیت تحمل نمی‌کند و در همان ابتدای کلام خاموش می‌شود، اما ناگهان از کنار ستون سمت راست آقا، حاج بلند می‌شود، از روی برگه‌ای که در دست دارد شروع می‌کند و متنی را خطاب آقا می‌خواند... ظاهراً زور جمعیت دیگر به او نمی‌رسد! به قولش عمل می‌کند، پیش از دیدار پیغام فرستاده بود که برای جلسه حرف‌هایی دارم، یا فرصت می‌دهید که رسمی بیان کنم یا خودم بلند می‌شوم... که دومی محقق شد... چهارپنج‌دقیقه‌ای طول کشید، بعد از نفر بعدی بلند شد که در جا نشاندندش، بعدی هم خواست صلواتی بگیرد که با آغاز کلام آقا خاموش شد! رسماً بیش از زمانِ دوسه‌اجرا، با این حواشی از دست رفت، یا بهتر بگویم از فرصت فرمایشات آقا کم شد! ادامه دارد... @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب (قسمت بیستم و پایانی) «در باغ شهادت را نبندید...» ، را می‌بینم که دغدغه را دارد، این فصل معلی قرار است در نیمه اول شعبان به شادی مردم در ایام فرح اهل‌بیت(ع) بپردازد و هم دست راست است برای بستن محتوای برنامه، دنبال قول‌گرفتن از حاج است برای شب میلاد امام حسین(ع) و روز پاسدار، با صحبت می‌کنیم و مثل همیشه با بزرگواری و متانت می‌شنود و با تأملی هم می‌پذیرد... باز هم ابراز محبت می‌کنند و از هدیه‌ای که بچه‌ها برای تجلیل به ایشان داده بودند، تشکر می‌کنند، با آب و تاب برای توضیح می‌دهند که من هدایای زیادی دریافت کردم، اما این تابلو چیز دیگری است... تابلوی خوشنویسی که در وسطش این مصرع نقش بسته: «در باغ شهادت را نبندید» و در اطراف آن چهارده نفر یادداشتی نوشته‌اند و حدود سیصد نفر از مداحان جوان با اثر انگشت‌شان تأیید کرده‌اند... را هم کنار درب خروجی می‌بینم، عجله دارد، برای برنامه معلی و اختبار یا همان شکار سوژه‌ها، عازم سفر هستند، الحمدلله پرانرژی و باانگیزه... هم و هم چندباری تأکید می‌کنند که برای این فصل هم باید بنشینیم و صحبت کنیم، اما ظاهراً هم سر آن‌ها خیلی شلوغ است و هم سر ما... ✳️✳️✳️ مقابل درب خروجی کشوردوست، و ، با هم گرم گرفته‌اند، می‌گوید که با یکی از کارهای خیلی حال کرده است و چندبار گوش داده، هم می‌گوید « داداش! خب این نظرت رو بگو دیگه! همه فقط «سلانه» رو گیر می‌دن! این همه کار دیگه ما خوندیم...» آخرین نفرات هم از یکدیگر پراکنده می‌شوند، تأکید می‌کند که باید با هم بنشینیم و صحبت کنیم و یادآور می‌شوم امروز سال‌گرد آخرین هم‌نشینی است، پارسال، همین روز، همین ساعات، ! ✳️✳️✳️ کشوردوست را می‌روم بالا به سمت جمهوری، بعد هم جمهوری به غرب به سمت ماشین، بلافاصله بعد از گرفتن گوشی با تماس گرفته بودم و قرار بود کنار ماشین یکدیگر را ببینیم... در همین حین، حاج را سر یکی از کوچه‌ها می‌بینم، منتظر همراهان قمی است، از فرصت استفاده می‌کنم و دقایقی درباره اجراهای امسال گپ می‌زنیم، حاج و حاج سوار بر ماشین می‌رسند و همراه‌شان می‌رود... مسیر را ادامه می‌دهم تا ماشین ... و بعد هم بازگشت به مینودر... ✳️✳️✳️ بعدتر (در همان سفر سوریه) حاج‌آقای برایم نقل کردند که بعد از اتمام برنامه خدمت آقا می‌رسند، هم بوده، می‌خواهند را هم بگویند که رفته وسط جمعیت و نمی‌شود... آقا ابراز رضایت کرده بودند از برنامه امسال و خاصةً از اجرای ، سه مرتبه تکرار کرده بودند: «اجراتون خیلی خوب بود» برای چند نفر از مهمانان خارجی تقاضای تبرکی می‌کنند، آقا هم می‌سپارند که هفت عدد چفیه برسانند به که البته دیر می‌رسد و مهمانان رفته‌اند، ایشان هم همراه خودش آورده بود سوریه شاید از آن‌جا بتواند برساند... اخبار و اتفاقات بعد از دیدار کم نبودند، اگر بخواهم به همه آن‌ها بپردازم، حالاحالاها باید این سلسله یادداشت را ادامه دهم که نمی‌دهم!، اما کاش قلم‌های بیش‌تری به گردش دربیاید، ما به این واقعه‌نگاری‌ها نیاز داریم، آیندگان بیش از ما... ✍️ @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت هفتم/دو) «چه خوبه این...» پشت جایگاه قرار می‌گیرد؛ قبل از اجرا خیلی نگران حرکت‌های اضافه دست‌هایش بود، زبان بدن پرتلاطمش! از آن زاویه که دید درستی نداشتم، اما بعدتر که فیلم‌ها و‌ عکس‌ها را دیدم، کت‌وشلوار مرتبی به تن کرده بود و دست‌هایش را محکم روی لبه‌های جایگاه ثابت کرده بود... البته تا جایی که امکان داشت! با همان ادبیات خودش عرض ادبی می‌کند: «سلام آقاجان! دست‌بوسیم...» به سبک آن‌چه بیش‌تر در آوازهای سنتی شنیده‌ام، یک آه و فغانی می‌کند و یک «آی» را تا می‌شود می‌کشد و ترجیع و تحریرش می‌دهد: «آاااااااااااااااااااااااااااااااای» و شروع می‌کند: «نور، زهرا شد و مُنوّر شد شب قدرِ نبی مُقدّر شد» بیت بعدی را جا می‌اندازد: «نه خدیجه به دامنش آورد بلکه زهراء خدیجه‌آور شد» احتمال می‌دهم آگاهانه است، شاید به‌خاطر نامأنوس‌بودن مضمون و واژگان! ادامه می‌دهد: «در زمان حیاتِ این خانم هیجده‌بار صبح محشر شد» دو بیت بعدی را جابه‌جا می‌خواند، این یکی را بعید می‌دانم آگاهانه باشد: «فاطمه در نسیم چون دَم زد نفس هر گُلی معطر شد آب در صورت تو خود را شُست بعد در فقه ما مُطهر شد» جمعیت واکنش نشان می‌دهد: «ماشاءالله... به‌به... و...» می‌گوید: «چه خوبه این...» تکرار می‌کند: «آب در صورت تو خود را شُست بعد در فقه ما مُطهر شد» دو بیت بعدی را هم نمی‌خواند: «تا که ناموس حق نزول کند چشم هر پنجره مّشجّر شد روز تکمیل خلقتِ زهراء خستگی از تن مَلَک در شد» احتمال زیاد می‌دهم حذف این دو بیت هم دقت‌نظر جوادآقای باشد... «هرکه نزدیک‌تر به فاطمه بود رتبه‌اش پله‌پله بهتر شد پسر فاطمه حسین شد و پدر فاطمه پیمبر شد فاطمه به خودش بلی گفت و علی از آن به بعد حیدر شد» که این مصرع آخر را هم تغییر می‌دهد: «علی از عشق یار حیدر شد» سه بیت پایانی را هم نمی‌خواند که البته به نظرم نباید هم می‌خواند: «مصطفی بعد بعثتش امّا فاطمه قبل خویش کوثر شد کفّه مردها که سنگین گشت فاطمه جلوه کرد، دختر شد با نبی و علی و اولادش فاطمه با همه برابر شد» البته مزیت ازحفظ‌خواندنش بود که شاید موجب جابه‌جایی و یا جاانداختن برخی ابیات هم شده باشد... شعر اول که شش بیتش را نمی‌خواند یا نمی‌تواند بخواند، از است که نامش در اسامی اعلامیِ نبود یا بهتر بگویم بود! 💠💠💠 دوباره با یک آاااااااااااااااااااااااااای کشیده، به شعر دیگری منتقل می‌شود؛ شعری از که اصلاً نامش در بین اسامی شاعران این اجرا نبود و حتی بعداً وب‌گاه‌ها و خبرگزاری‌هایی هم که اشعار دیدار را منتشر کردند به این شعر و شاعر اشاره‌ای نداشتند... بماند که به مناسبت همین یادداشت‌ها و‌ مراجعه و تطبیق اشعار، متوجه شدم چه‌قدر تعهد حرفه‌ای خبرگزاری‌ها برای انتقال و روایت صحیح و دقیق این اتفاق و قاعدتاً سایر اتفاقات مشابه، ضعیف و مخدوش است، کسی کاری ندارد که چه اتفاقی افتاده، بنا بر متنی که از قبل دریافت کرده‌اند، راوی آن چیزی هستند که باید اتفاق می‌افتاد! متن اشعاری را آورده‌اند که باید خوانده می‌شد! هر چند تیتر زده‌اند که «مداحان در بیت رهبری چه اشعاری را البته برای این‌که نام شاعر را بیابم خیلی کندوکاو کردم و‌ تاحدی همین امر باعث تأخیر انتشار قسمت هفتم شد... کانال متن شعر را همراه نام آورده است و جای دیگری ردی نمی‌یابم، جز آن‌که در بسیاری از خبرگزاری‌های معتبر و نامعتبر، این شعر به نام حاج ثبت شده است که «به صورت مستقیم از شبکه خبر در محکومیت جنایت صهیونیست‌ها در بیمارستان غزه شعری سروده و خوانده!» از این همه دقت، تعهد و امانت‌داری در انتشار اخبار، چارشاخ‌گاردان پاره می‌کنی... ابیات را هم که برانداز می‌کنم، شکّم بیش‌تر می‌شود که شعر از باشد، برای اطمینان به مراجعه می‌کنم: «ظاهراً این شعر سال ۹۵ سروده شده و طبیعیه تفاوت فضای شعر با سروده‌های الآن ایشون» خیالم جمع می‌شود... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت دوازدهم/یک) «تغییر جغرافیای حسینیه امام» بعد از نوشته قبلی، آقا پیام داد: «ظاهراً شاعر شعر(مسمط) اقای بود.» گفتم: «اما جایی بیان نشد، درسته؟» نظر این نیست: «من توی ذهنم هست که گفت اسم شاعر رو... بیرون هم که اومدیم رو با دیدم و یه خوش‌وبشی کردیم و یکی از دوستان از بابت شعر، مخصوصاً اون قسمت دبستانی‌ها تشکر کرد...» 💠💠💠 با دو بیت که باز هم به گمانم از خودش باشد، به استقبال آخرین اجرا می‌رود: «با مهر پاک حضرت زهراء که کیمیاست دنیا بدان که این سخن از عمق جان ماست ما در کنار رهبر حق ایستاده‌ایم ای اهل کوفه دوره تنهایی شماست» بعد هم: «قراره سرود رو زمزمه کنیم و یواش‌یواش به انتها...» آری، به انتهای اجراها می‌رسیم... توضیح می‌دهد که شعر سرود از حجت‌الاسلام و نغمه‌پردازی آن کار و خود است... چندسالی هست که شعر سرود دیدار را حجت‌الاسلام می‌گوید... سال‌های قبل‌تر این زحمت بر عهده استاد بود... ظاهراً جایی برگه سرود، مثل سال‌های گذشته، پخش شده، اما من ندیده‌ام، برگه را از نفر مجاورم می‌گیرم... همین که می‌گوید: «بسم الله الرحمن الرحیم» یک نفر با صدای زمختی داد می‌زند: «سلامتی آقا صلوات!» هم همراه جمعیت صلوات می‌فرستد و آغاز می‌کند: «شب آیات سوره فردا شد باغ از جلوه صد چمن معنا شد هر ابری به برق ادراک خود بارانی به مقدم زهراء شد ای شکوه بی‌همتا! یا فاطمةالزهراء ای کران ناپیدا! یا فاطمةالزهراء ای فراتر از فردا! یا فاطمةالزهراء» ویژگی سرود امسال این بود که هوشمندانه به نحوی سروده شده بود که بخش‌هایی را مداح می‌توانست تک‌خوانی کند، اما بخش‌هایی هم بود که حتماً باید جمعیت هم‌خوانی می‌کردند، مانند همین «یا فاطمة‌الزهراء» پایان بند اخیر یا «بالروح، بالدم‌...»های پایان هر فراز... «ای... عطری که بهشت پیغمبر دارد قرآن، مدح تو به صد دفتر دارد «انا اعطیناک الکوثر» دارد هستی سرشار، از جام اعطینا بالروح بالدم لبیک یازهراء بالروح بالدم لبیک یازهراء» سرود در چهار فراز سروده شده و هر فراز با «بالروح، بالدم...» پایان می‌یابد... «قرآن، متن و فاطمه تشریحش خلقت چون قصیده او تلمیحش عالم چون کلاف سر در گم بود بی اعجاز رشته تسبیحش ای صبحِ به تن جوشن! یا فاطمةالزهراء ای مشرقِ جان روشن! یا فاطمةالزهراء ای باغ‌ترین گلشن! یا فاطمةالزهراء ای... شوقت بر لب حسین با یا اماه ای با مرتضی در این مقصد همراه یا «نعم العون علی طاعة الله» ای زن! از تو شأن زن شد معنا بالروح بالدم لبیک یازهراء بالروح بالدم لبیک یازهراء» جمعیت به نسبت خوب همراهی می‌کنند، هم با همان نازِ صدا سعی می‌کند نغمه را مدیریت کند، هرچند به نظرم یکی‌دوجا نغمه از دستش خارج شد، یا حداقل با آن‌چه در جلسه کارشناسی اجرا کرده بود، متفاوت شد... محجوب و مأخوذبه‌حیا است و برای اداره جلسه با همان نجابت، خیلی آرام، لابه‌لای جمع‌خوانی‌ها گاهی یک «ماشاءالله»ی به جمعیت می‌گوید... «باغ از لاله‌ها مواسم دارد با داغی به دل مراسم دارد...» واژه «مواسم» اگرچه جمع «موسم» است اما به نظرم واژه متعارفی نیست، به‌ویژه برای سرود که کلاً جنبه عمومی بیش‌تری دارد... «هر جا نامی از شهادت زنده‌است عطر یاد حاج قاسم دارد ای صلابت منظوم! قاسم سلیمانی! ای مقتدر مظلوم! قاسم سلیمانی! راز تا ابد مکتوم! قاسم سلیمانی!...» این «قاسم سلیمانی»ها را هم جمعیت با بغضی حماسی تکرار می‌کنند... «ای... جان تو فدای رهبر از آغاز شد عشق خمینی‌ات بال پرواز حک بر سنگ قبر تو نام «سرباز» یادت در جان هنگام هم عهدی بالروح بالدم لبیک یا مهدی بالروح بالدم لبیک یا مهدی» فراز آخر را که شروع می‌کند، جمعیت از انتها همه ایستاده‌اند... برخی هم در حال حرکت و راه‌یافتن به جلو... جغرافیای حسینیه برای آغاز صحبت‌های آقا، در حال تغییر است! «برپا شد دوباره محشرمحشر در میدان سواره لشکرلشکر ای قدس شریف! النصرالنصر ای صهیون دون! خیبرخیبر بر عهد نخستینم، من یار فلسطینم بر سنت دیرینم، من یار فلسطینم با جهاد تبیینم، من یار فلسطینم...» این «من یار فلسطینم...» را جمعیت با همه انرژی ادا می‌کنند... «ای... راه سربلند طوفان‌الاقصی می‌بینی رهایی خود را فردا از چنگال اسراییل و آمریکا آمد وقت فتح بدر و خیبر بالروح بالدم لبیک یا حیدر بالروح بالدم لبیک یا حیدر» ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت بیست‌وپنجم) «غنی‌سازی دیداریوم!» قسمت بیست‌وچهارم که بعد از وقفه‌ای منتشر شد، واکنش‌های مختلفی در پی داشت، حاج‌آقای در گروه با ملاحت و‌ ظرافت، مدح شبیه ذمّی داشتند: «غنی‌سازی اورانیوم شنیدید؟ این غنی‌سازی دیداریومه 😊 داره مثل عملیات والفجر میشه ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ و... ادامه داره...» عزیزی به «یبوست قلم» معترض بود که این واژه‌های بی‌تربیت از کجا آمده‌اند! برادر عزیزم شیخ از بندی که گذاشتم و گذشتم، نگذشته بود: «من مدتی است نگران همان مظلومیتم که گذاشتید و گذشتید... و چه‌قدر احساس گناه تمام وجودم را فراگرفته که گویا پسر فاطمه از ما دل‌گیر است...» 💠💠💠 محوطه مقابل بازرسی، همان‌جا که گوشی‌ها را تحویل داده بودیم، بالاوپایین می‌روم و اسپند روی آتشم... درب محل نشست هم‌چنان بسته است، جمع احباب اندک‌اندک به محل قرار رسیده‌اند و منتظر خبر من است... زنگ پشت زنگ... اما کسی برنمی‌دارد... لابه‌لای تماس با و ، یکی‌دوبار هم به جوادآقای و حاج زنگ می‌زنم... دیگر امیدی به آمدن آن‌ها ندارم، بیش‌تر نگران جمع بچه‌ها هستم و بازشدن درب محل نشست... این وسط هرکدام از بچه‌ها هم که خارج می‌شوند را به نبش آذربایجان هدایت می‌کنم... 💠💠💠 در این بین هم از راه می‌رسد، گپ‌وگفت کوتاهی می‌کنیم... با خنده و شوخی، کمی چهره‌اش را لوس می‌کند و می‌گوید قول مصاحبه کوتاهی به خامنه‌ای‌دات‌آی‌آر داده‌ام، برم تا همین بغل و برمی‌گردم! آن‌طرف کوچه جمع مهمانان لبنانی ایستاده‌اند و سیگار است که پشت سیگار، به آتش می‌کشند! جوانی نورانی با کمی فاصله از آن جمع ایستاده، به طرف ما می‌آید، معرفی‌اش می‌کند: «پسر ، برادر » 💠💠💠 هم که حسابی از جلسه امروز سرخوش است، ایستاده و منتظر است برای هماهنگی برگشت و...، پرواز کرمان دارد و به جلسه نمی‌رسد... یک‌طرف او زنگ می‌زند و یک‌طرف من... و هر دو از خبری که ساعتی بعد همه چیز را به هم خواهد ریخت، بی‌خبریم... حسابی شاکی است، می‌گوید حداقل بیایید این‌جا خودتان جواب ملت را بدهید... آن‌قدر شماره و را یک‌درمیان گرفته‌ام، شستم درد گرفته! همراه راهی می‌شویم، در راه با شماره ثابت دفتر تماس می‌گیرد، پشت خط یکی می‌گوید بعد از دیدار، هنوز برنگشته‌اند... تا برسیم، چند نفری کنار جدول‌های جوی آب کنار خیابان قورمه‌سبزی را زده بودند بر بدن... چند نفری هم ظاهراً با کمی ناراحتی رفته بودند؛ و همراه با استاد راهی قم شده بودند... 💠💠💠 بالاخره تلفن جواب می‌دهد و درب ساختمان بعد از یک‌ساعت باز می‌شود... بچه‌ها جاگیر می‌شوند و جلسه شکل می‌گیرد... جمع خوبی حاضر هستند، ، و هم اولین‌بار است که در نشست حاضرند... از آن روز خیلی گذشته، به گمانم قرآن را می‌خواند، بچه‌ها هم تا می‌توانند همراهی‌اش می‌کنند، البته با چاشنی شوخی و‌ مزاح... شروع می‌کند، جمع‌بندی‌اش از جلسه مثبت است، آخرش می‌گوید: «خلاصه امروز حضرت آقا از جلسه شنگول بود!» 💠💠💠 هنوز جلسه خیلی جلو نرفته که حاج و پشت سرش حاج وارد جلسه می‌شوند؛ ظاهراً بعد از دیدار همدیگر را دیده‌اند و با دعوت تشریف آورده‌اند به نشست... با رفتن ، جلسه دست است، گفت‌وگوها گرم شده و‌ بچه‌ها یک‌به‌یک می‌گویند و می‌شنوند... وسط جلسه، با ایماء و اشاره، خبر انفجار کرمان را می‌دهد... از جلسه می‌زنم بیرون و بلافاصله با تماس می‌گیرم، از حدود سی شهید خبر می‌دهد، بعدتر می‌فهمم که این، آمار انفجار اول است... از حال بچه‌ها می‌پرسم، می‌گوید همه خوب هستند، اما دیری نمی‌کشد که پیامک می‌دهد: «عادلم رفت» و من در جواب فقط یک «یا زهراء...» می‌توانم بنویسم... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2