حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب
(قسمت دوم)
«در جستوجوی سیدمظاهر»
پشت سر #محمدرضا_طهماسبی از درب کشوردوست وارد میشوم، مقابل درب ورودی داخل، دو دستگاه مینیبوس مستقر شده و موبایل و وسایل اضافی را تحویل میگیرند...
حاج #محمدرضا_بذری همراه #وحید_شکری منتظر #آقاسیدمظاهر هستند، سید داخل است و تلفنش هم دائما اشغال... میروم به امید اینکه هم #عباس را بیابم، هم #سید را...
بچههای حفاظت انصافاً صبور و خوشاخلاقاند و درعینحال بادقت تکتک افراد را وارسی میکنند، در صفِ پشت درگاه حفاظتی(گیت بازرسی) [حقیقتاً اینجا دیگر دست و زبانت میلرزد اگر رعایت زبان فارسی را نکنی!؛ شاید در تاریخ این سرزمین، کسی به اندازه صاحب این بیت، پاسدار زبان فارسی نبوده است]، #محمدرضا_عبادی را میبینم... جوان نخبه آبادانی که با تمام سختیهای معلولیت قلههای بلندی را فتح کرده است، فکرش را بکن، تکلم درستودرمانی نداشته باشی، آنوقت اراده کنی و زبان به مدح اهلبیت(ع) بگشایی! محمدرضا در عرصههای علمی و ورزشی و... هم امتیازات و افتخارات زیادی دارد... هرچه کرده بودم نتوانستم برایش کارت تهیه کنم، فکرمیکردم ناامید شده باشد... اما نه، خودش را رسانده بود، آن هم از آبادان! با خوشحالی گفت با کارت حاج #حسین_هوشیار آمدهام داخل... دم حاج حسین گرم!
✳️✳️✳️
کفشهایم را قبل از درگاه حفاظتی، گوشهای رها میکنم و با عجله چشمهایم را به دنبال #عباس و #سیدمظاهر به این سو و آن سو میدوانم... در همین ازدحام قبل از ورود به حسینیه با چند نفری هم عجلهای و سرسری حالواحوالی میکنم، اما خبری از سید و عباس نیست، احتمالاً داخل باشند، صدای #مسعود_پیرایش میآید که سرود را با جمعیت تمرین میکند، دلم نمیآید از شیرکاکائو و شیرینی بیت بگذرم، گوشهای میایستم و با عجله شیر و شیرینی را یکی میکنم! میترسم اگر در این فاصله حاجآقا یا حاج محمدرضا بیایند داخل و من را در حال خوردن ببینند چه فکری میکنند! رسماً شیرینی را میبلعم و به سرعت خودم را به داخل میرسانم، قبل از آخرین درگاه که مجهز به محفظه وارسی وسایل هم هست، #عباس را میبینم و پیغام حاجآقا را به او میرسانم، کلافه است، میگوید خب بروم بیرون که چه شود؟ چه کار میتوانم بکنم؟ قانعش میکنم که باید برود، حتی اگر نتواند کاری کند...
اما خبری از #سیدمظاهر نیست، #سیدداود را میبینم، قُل دیگر #سیدمظاهر، البته نه خونی! سراغ #سیدمظاهر را میگیرم، میگوید همین دوروبر است... پیدایش میکنم، وسط این شلوغات، مثل همیشه شوخطبع و گشادهرو... میگوید خودتی! و ادامه میدهد که اون مورد هماهنگ است...
خیالم راحت میشود و به سمت درب ورودی بهشت روانه میشوم، حسینیه امام خمینی...
✳️✳️✳️
امسال سطح عزیزانی که برای اجرا وارد مرحله نهایی شده بودند خیلی به هم نزدیک بود و عزیزانی بودند که حذف آنها برای هیأت انتخاب خیلی سخت بود، اما زمان اجرا محدود است و چارهای جز انتخاب عدهای و حذف عدهای دیگر نبود، امسال ابتکاری به خرج داده شد و قرار بر این شد دو نفر از این عزیزان هم قبل از حضور حضرت آقا و در جمع پرشوری که از ساعتها قبل وارد حسینیه شدهاند، اجرا داشته باشند...
صدای #مهدی_جلالی به گوش میرسد، جوان متخلق، مؤدب و خوشآتیه شاهرودی... بعدتر متوجه میشوم که قبلتر #حامد_باقری هم خوانده است، او هم در جلسات انتخاب، مسلط و توانمند بود، جرأت و توانمندی اجرای خوبی داشت، از مداحان جوان قزوینی که ظاهراً مدتی است ساکن تهران شده...
وارد حسینیه میشوم، حسینیه مملو از جمعیت است،
در همان ورودی #علی_رضوانی و تیمش مشغول ضبط گزارش هستند، یکی دارد از حاج #محمود_ژولیده که کنار درب، روی ویلچرش نشسته مصاحبه میگیرد... سالهاست برای حاج محمود این صندلی را از بهشت عاریه دادهاند تا ضمانتی باشد برای جایگاهش در آنسوی هستی...
ادامه دارد...
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب
(قسمت سوم)
«نقطه کور پشت ستون!»
لحظاتی شکوه و جلال حاکم بر فضای حسینیه، گیج و منگت میکند، چشم میگردانم و حجم حسینیه را سیری میکنم... دنبال منطقی برای اینکه کجا باید مستقر شوم میگردم... منطقی نمانده! در این مرحله اگر قاعدهای هم برای چینش افراد وجود داشته، دیگر نیست! فاصله بین دو ستون را با دیوارهای کوتاه (شاید کمی بیش از نیممتر) که با ادامه زیلوهای کف حسینیه فرش شده است، از باقی حسینیه جدا کردهاند، بهعنوان بخش ویژه... میشوم آخرین نفر صف اول! جمعیت بیش از آن چیزی که اعلام شده بود، به نظر میرسد... در همین قسمت به اصطلاح ویژه! بسیاری هستند که نمیشناسمشان و البته در میانه جمعِ بیشتری که پشت این دیواره هستند، یاران آشنا بسیاربسیار بیشترند...
جوادآقای #محمدزمانی میآید و یکنفر را که نمیشناسمش از عقب میبرد و در جایی جلوتر و طبیعتاً مناسبتر مستقر میکند... امارهای است بر اینکه منطقی وجود داشته، اگرچه دیگر نیست!
اگرچه استدلالهای برگزارکنندگان مراسم برای این جداسازی قابل فهم است، اما آرزو میکنی کاش میشد به نحوی تدبیر کرد که فرق و فاصلهای بین جمعیت نباشد و عادی و ویژهای وجود نداشته باشد...
اما انصافاً مدیریت این جمع مملو از شور و انرژی، بسیار سخت است، شاید سختتر از هر دیدار دیگری! جمعی شیدا و بیقرار، آن هم بعد از چندسال محدودیت و فراق... اگر همین دیواره کوتاه هم وجود نداشت، بعید نبود که با ورود آقا، فوران آتشفشان عشق و محبت این جمعیت، قابل کنترل نباشد و نظم و نظام جلسه را کامل برهم زند...
✳️✳️✳️
در همان گوشه جاگیر میشوم، دکتر #یونس_سبزی زودتر با یکنفر فاصله سمت راستم نشسته است... بعد از خوشوبشی با اطرافیان، به سرعت کاغذها را از جیبم به بیرون میکشم و آمادهشان میکنم برای نوشتن...
صبح قبل بیرونزدن از خانه، در همان تاریکی از کوله #روحالله چند برگ کاغذ به اندازهای که گمان میکردم کم نخواهد آمد و یک خودکار بیک ۱.۶ میل اصل! برداشته بودم، به تجربه میدانستم که داخل حسینیه تنها چیزی است که میتواند همراهم باشد... خودکار هم سوغات #احمد_خلیلی بود از فامیلی که ساکن کشور نادوست و نابرادر فرانسه بود... چه خودکاری و چه سعادتی!
#روحالله چهقدر دوست داشت در این دیدار همراهم باشد و مادرش بیشتر... بهویژه که نفهمیده بودیم در این دیدار اخیر، بانوان فعال به چه قاعدهای دعوت شده بودند و خانواده هم از این جهت حسابی دمق...
اما من وقتی اشتیاق مداحان گوشه و کنار کشور را دیده بودم که عاشقانه از حرمان این دیدار، میسوزند و کاری از دستم برنمیآید، عرق شرم بر جبینم مینشست اگر میخواستم سهمی برای دیگری بردارم... و البته برایم عجیب بود دیدن افرادی که هرچه فکر میکردم نسبتی با این دیدار نداشتند...
✳️✳️✳️
پرده کنار میرود، یکپارچه نور وارد حسینیه میشود، جمعیت به پا میخیزد و به سمت جلو هجوم میآورد که همان دیواره کوتاه مانع میشود تا جلوتر بیایند؛ فریادها در فضای حسینیه میپیچد:
این همه لشکر آمده، به عشق رهبر آمده
خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست
بالابلندِ نورانی من، لبخندبرلب، دستش را کشیده و ابراز محبت جمع را پاسخ میدهد...
با خودم میخوانم:
شاه شمشادقدان خسرو شیریندهنان
که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان
...
با نشستنش بر صندلی ساده میانه زیلوها، امواج خروشان جمعیت به ساحل آرامش میرسد...
میخواهم بنشینم که دیگری جایم را گرفته! به ناچار سمت فضای خالی چندصف عقبتر میخزم، کنار حاج #یوسف_ارجونی رئیس سازمان بسیج مداحان کشور، خالیبودن این نقطه بیحکمت نیست، دقیقاً نقطه کور پشت ستون است! به سختی آنقدر خودم را جابهجا میکنم که از گوشه ستون تصویر آقا را داشته باشم...
یکنفر از پشت به شانهام میزند و سلاموعلیک میکند، برمیگردم #مهدی_جلالی است که دقایقی پیش هنرنمایی کرده است...
استاد #احمد_ابوالقاسمی تلاوت را آغاز میکند...
ادامه دارد...
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت پنجم)
«اولین گروه سرود پیرمردها!»
گوشی میثم را هم میگیرم و تحویل میدهم... پایین پلهها بساط چای و پذیرایی مختصری به راه است، اما هیچ فرصتی برای توقف نداریم، وارد محوطه میشویم و با عجله به سمت درب ورودی حسینیه، جایی که اهالی کشوردوست و فلسطین به هم میرسند! همزمان با حاج #رضا_بذری و تیم همراهش به جمعیت پشت درب میرسیم، آنطرفتر جماعتی بسیار بیشتر و متراکمتر در انتظار ورود هستند، از لابهلای جمعیت فلسطینی دوسهنفری به کنایه چیزی میگویند که بعله، ویژهها و از این حرفها... صدای قرآن جلسه بلند شده و این یعنی آقا آمدهاند و ساعت نهونیم را رد کرده... خیلی در اضطراب و التهاب رسیدن به جلسه هستم... افسوس عمیقی دارم که چرا زودتر نتوانستهام به آغاز مراسم برسم... در همین حین #اسماعیل_سنایی از مداحان و نغمهپردازان خوب اهواز، فرزند شاعر پیشکسوت خوزستانی حاج #ابراهیم_سنایی میآید جلو و به حاج #رضا_بذری عرض ارادتی میکند، حاج رضا هم حسابی تحویلش میگیرد و به پدر سلام میرساند، مدح پدر و پسر را یکجا بهجا میآورد...
💠💠💠
وارد محوطه ورودی حسینیه میشویم، کاپشن را در دستگاه میگذارم و خودم را دراختیار برادری که اقصینقاط بدنت را به خوبی کندوکاو میکند! بعد از این خان، در یک عمل غافلگیرانه، برادر دیگری کارتهای ویژه را میگیرد و خیلی جدی پس نمیدهد! برخی ناراحتی میکنند و جروبحثهای مختصری شکل میگیرد... محلی
نمیگذارد و فقط میگوید جا نیست! پشت درب ورودیِ بخش ویژه که با یک دیواره متحرک بسته شده، جمعیتی ازدحام کردهاند و در تلاش هستند برای ورود، یکی از افرادی که مقابل درب ورودی کارتها را توزیع میکرد میبینم که کارت آویز بر گردنش را در دست گرفته، بالاوپایین میپرد و میگوید من از عوامل اجرایی هستم و مأمور مستقر در آنجا هم با آرامش لبخند معناداری میزند و فقط نگاه میکند... همچنان صدای قرآن به گوش میرسد، امیدی به ورود از این بخش نیست، به سرعت خودم را از درب عمومی به انتهای حسینیه میرسانم و در گوشهای عقبتر از آخرین ستون، کاپشنم را زمین پهن میکنم و وسط آن جاگیر میشوم... خیلی دمق هستم، برخلاف سال گذشته، نه آقا را میشود درست ببینم، نه اجراکنندگان را... طبیعتاً کنشها و واکنشهای پیرامون اجراها را هم... یادم میآید که از سال پیش مصوب شد، قبل از حضور آقا، در جمع انبوه حاضر، دو نفر پیش از رسمیتیافتن جلسه، بخوانند... اتفاقی که پارسال با اجراهای خوب #مهدی_جلالی و #حامد_باقری تثبیت گردید، امسال هم قرار بود پیش از آمدن آقا، #امیرحسین_محمودیان و #گروه_هم_خوانی_بشیر_یزد، اجرا داشته باشند، اما نمیدانم چه شد که این اتفاق مبارک، علیرغم تصویب و قطعیت در جلسات رقم نخورد!
در سفر اخیر به یزد، توفیق شد و در جمع آسمانی بشیر حضور یافتم، #محمدرضا_دهقانی مداح خوشنفس و جوان یزدی، محور این جمع باصفاست، جماعتی از پیرغلامان که شاید برخی سواد رسمی نداشته باشند، اما سینه هر کدام، گنجینهای از میراث کهن اشعار و نغمات اصیل و سنتی این دیار است که در مدتی کوتاه دهها قطعه تصویری فاخر را در مناسبتهای مختلف تولید کردهاند... اولین گروه سرود پیرمردها! محمدرضا میگوید در این مدت، دو تا عمل قلب باز داشتهایم و یک نفر هم دار فانی را وداع گفته! خداوند سایه همه بزرگترها را حفظ نماید، بهویژه این جمع به غایت نازنین و ارزشمند را...
الآن که این کلمات را مینویسم، دوباره در راه یزد هستم، اینبار برای همایش هیأتیهای یزد و امیدوار که باز این گروه باصفا را زیارت کنم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2