حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب
(قسمت سوم)
«نقطه کور پشت ستون!»
لحظاتی شکوه و جلال حاکم بر فضای حسینیه، گیج و منگت میکند، چشم میگردانم و حجم حسینیه را سیری میکنم... دنبال منطقی برای اینکه کجا باید مستقر شوم میگردم... منطقی نمانده! در این مرحله اگر قاعدهای هم برای چینش افراد وجود داشته، دیگر نیست! فاصله بین دو ستون را با دیوارهای کوتاه (شاید کمی بیش از نیممتر) که با ادامه زیلوهای کف حسینیه فرش شده است، از باقی حسینیه جدا کردهاند، بهعنوان بخش ویژه... میشوم آخرین نفر صف اول! جمعیت بیش از آن چیزی که اعلام شده بود، به نظر میرسد... در همین قسمت به اصطلاح ویژه! بسیاری هستند که نمیشناسمشان و البته در میانه جمعِ بیشتری که پشت این دیواره هستند، یاران آشنا بسیاربسیار بیشترند...
جوادآقای #محمدزمانی میآید و یکنفر را که نمیشناسمش از عقب میبرد و در جایی جلوتر و طبیعتاً مناسبتر مستقر میکند... امارهای است بر اینکه منطقی وجود داشته، اگرچه دیگر نیست!
اگرچه استدلالهای برگزارکنندگان مراسم برای این جداسازی قابل فهم است، اما آرزو میکنی کاش میشد به نحوی تدبیر کرد که فرق و فاصلهای بین جمعیت نباشد و عادی و ویژهای وجود نداشته باشد...
اما انصافاً مدیریت این جمع مملو از شور و انرژی، بسیار سخت است، شاید سختتر از هر دیدار دیگری! جمعی شیدا و بیقرار، آن هم بعد از چندسال محدودیت و فراق... اگر همین دیواره کوتاه هم وجود نداشت، بعید نبود که با ورود آقا، فوران آتشفشان عشق و محبت این جمعیت، قابل کنترل نباشد و نظم و نظام جلسه را کامل برهم زند...
✳️✳️✳️
در همان گوشه جاگیر میشوم، دکتر #یونس_سبزی زودتر با یکنفر فاصله سمت راستم نشسته است... بعد از خوشوبشی با اطرافیان، به سرعت کاغذها را از جیبم به بیرون میکشم و آمادهشان میکنم برای نوشتن...
صبح قبل بیرونزدن از خانه، در همان تاریکی از کوله #روحالله چند برگ کاغذ به اندازهای که گمان میکردم کم نخواهد آمد و یک خودکار بیک ۱.۶ میل اصل! برداشته بودم، به تجربه میدانستم که داخل حسینیه تنها چیزی است که میتواند همراهم باشد... خودکار هم سوغات #احمد_خلیلی بود از فامیلی که ساکن کشور نادوست و نابرادر فرانسه بود... چه خودکاری و چه سعادتی!
#روحالله چهقدر دوست داشت در این دیدار همراهم باشد و مادرش بیشتر... بهویژه که نفهمیده بودیم در این دیدار اخیر، بانوان فعال به چه قاعدهای دعوت شده بودند و خانواده هم از این جهت حسابی دمق...
اما من وقتی اشتیاق مداحان گوشه و کنار کشور را دیده بودم که عاشقانه از حرمان این دیدار، میسوزند و کاری از دستم برنمیآید، عرق شرم بر جبینم مینشست اگر میخواستم سهمی برای دیگری بردارم... و البته برایم عجیب بود دیدن افرادی که هرچه فکر میکردم نسبتی با این دیدار نداشتند...
✳️✳️✳️
پرده کنار میرود، یکپارچه نور وارد حسینیه میشود، جمعیت به پا میخیزد و به سمت جلو هجوم میآورد که همان دیواره کوتاه مانع میشود تا جلوتر بیایند؛ فریادها در فضای حسینیه میپیچد:
این همه لشکر آمده، به عشق رهبر آمده
خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست
بالابلندِ نورانی من، لبخندبرلب، دستش را کشیده و ابراز محبت جمع را پاسخ میدهد...
با خودم میخوانم:
شاه شمشادقدان خسرو شیریندهنان
که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان
...
با نشستنش بر صندلی ساده میانه زیلوها، امواج خروشان جمعیت به ساحل آرامش میرسد...
میخواهم بنشینم که دیگری جایم را گرفته! به ناچار سمت فضای خالی چندصف عقبتر میخزم، کنار حاج #یوسف_ارجونی رئیس سازمان بسیج مداحان کشور، خالیبودن این نقطه بیحکمت نیست، دقیقاً نقطه کور پشت ستون است! به سختی آنقدر خودم را جابهجا میکنم که از گوشه ستون تصویر آقا را داشته باشم...
یکنفر از پشت به شانهام میزند و سلاموعلیک میکند، برمیگردم #مهدی_جلالی است که دقایقی پیش هنرنمایی کرده است...
استاد #احمد_ابوالقاسمی تلاوت را آغاز میکند...
ادامه دارد...
@qoqnoos2