eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
322 عکس
119 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب (قسمت بیستم و پایانی) «در باغ شهادت را نبندید...» ، را می‌بینم که دغدغه را دارد، این فصل معلی قرار است در نیمه اول شعبان به شادی مردم در ایام فرح اهل‌بیت(ع) بپردازد و هم دست راست است برای بستن محتوای برنامه، دنبال قول‌گرفتن از حاج است برای شب میلاد امام حسین(ع) و روز پاسدار، با صحبت می‌کنیم و مثل همیشه با بزرگواری و متانت می‌شنود و با تأملی هم می‌پذیرد... باز هم ابراز محبت می‌کنند و از هدیه‌ای که بچه‌ها برای تجلیل به ایشان داده بودند، تشکر می‌کنند، با آب و تاب برای توضیح می‌دهند که من هدایای زیادی دریافت کردم، اما این تابلو چیز دیگری است... تابلوی خوشنویسی که در وسطش این مصرع نقش بسته: «در باغ شهادت را نبندید» و در اطراف آن چهارده نفر یادداشتی نوشته‌اند و حدود سیصد نفر از مداحان جوان با اثر انگشت‌شان تأیید کرده‌اند... را هم کنار درب خروجی می‌بینم، عجله دارد، برای برنامه معلی و اختبار یا همان شکار سوژه‌ها، عازم سفر هستند، الحمدلله پرانرژی و باانگیزه... هم و هم چندباری تأکید می‌کنند که برای این فصل هم باید بنشینیم و صحبت کنیم، اما ظاهراً هم سر آن‌ها خیلی شلوغ است و هم سر ما... ✳️✳️✳️ مقابل درب خروجی کشوردوست، و ، با هم گرم گرفته‌اند، می‌گوید که با یکی از کارهای خیلی حال کرده است و چندبار گوش داده، هم می‌گوید « داداش! خب این نظرت رو بگو دیگه! همه فقط «سلانه» رو گیر می‌دن! این همه کار دیگه ما خوندیم...» آخرین نفرات هم از یکدیگر پراکنده می‌شوند، تأکید می‌کند که باید با هم بنشینیم و صحبت کنیم و یادآور می‌شوم امروز سال‌گرد آخرین هم‌نشینی است، پارسال، همین روز، همین ساعات، ! ✳️✳️✳️ کشوردوست را می‌روم بالا به سمت جمهوری، بعد هم جمهوری به غرب به سمت ماشین، بلافاصله بعد از گرفتن گوشی با تماس گرفته بودم و قرار بود کنار ماشین یکدیگر را ببینیم... در همین حین، حاج را سر یکی از کوچه‌ها می‌بینم، منتظر همراهان قمی است، از فرصت استفاده می‌کنم و دقایقی درباره اجراهای امسال گپ می‌زنیم، حاج و حاج سوار بر ماشین می‌رسند و همراه‌شان می‌رود... مسیر را ادامه می‌دهم تا ماشین ... و بعد هم بازگشت به مینودر... ✳️✳️✳️ بعدتر (در همان سفر سوریه) حاج‌آقای برایم نقل کردند که بعد از اتمام برنامه خدمت آقا می‌رسند، هم بوده، می‌خواهند را هم بگویند که رفته وسط جمعیت و نمی‌شود... آقا ابراز رضایت کرده بودند از برنامه امسال و خاصةً از اجرای ، سه مرتبه تکرار کرده بودند: «اجراتون خیلی خوب بود» برای چند نفر از مهمانان خارجی تقاضای تبرکی می‌کنند، آقا هم می‌سپارند که هفت عدد چفیه برسانند به که البته دیر می‌رسد و مهمانان رفته‌اند، ایشان هم همراه خودش آورده بود سوریه شاید از آن‌جا بتواند برساند... اخبار و اتفاقات بعد از دیدار کم نبودند، اگر بخواهم به همه آن‌ها بپردازم، حالاحالاها باید این سلسله یادداشت را ادامه دهم که نمی‌دهم!، اما کاش قلم‌های بیش‌تری به گردش دربیاید، ما به این واقعه‌نگاری‌ها نیاز داریم، آیندگان بیش از ما... ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳ (قسمت سوم) «خرس قهوه‌ای یقه‌دیپلما
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳ (قسمت چهارم) «بال و پرم می‌سوزد!» بالاخره به هر ضرب و زوری هست از این مرحله هم عبور می‌کنیم، برای رفتن به بخش ویژه، کسی دعوتت نمی‌کند، باید کمی رویت را سفت کنی و خودت بروی جلو! امسال هم که ویژه را «الف» و «ب» کرده‌اند و به «ویژه-الف» کارت نداده‌اند، دردسرش برای مثل منی که نمی‌شناسندت بیش‌تر است، اسم و عکست را باید در برگه‌ها جست‌وجو کنند و تطبیق دهند... پارسال در همین نقطه بود که دیگر راه ندادند و گفتند جا نیست، ویژه و عادی و الف و ب هم نداشت، همه را راهی درب انتهایی حسینیه کردند... این‌بار هم اگر کمی دیرتر می‌رسیدم همان اتفاق تکرار می‌شد... راه‌رویی درست کرده‌اند که به درب جلویی حسینیه ختم می‌شود... هم ملحق می‌شود و با هم می‌رویم... در راه‌رو ایستاده و منتظر کسی است... ورودی حسینیه، دکتر را می‌بینم که در اوج شلوغی و فشار کارها، لبخند بر لب دارد و با احترام تعارف می‌کند به داخل... ▫️▫️▫️ وارد حسینیه که می‌شویم و آقای مشغول خیرمقدم و تشریفات ورودی و چینش محترمانه مهمانان هستند...، تقریباً از این‌جا به بعد را دوستان می‌چینند... و البته هم‌چنان دکتر و فرماندهان میدان هستند... راهنمایی می‌کنند و در ردیف جلوی‌جلو، بعد از آخرین نرده در امتداد جمعیتی که تکیه زده‌اند به نرده‌ها می‌نشانندم... کنار ، آن‌ورش نشسته و بعدش هم ... در همین امتداد، کمی آن‌طرف‌تر تقریباً وسط حسینیه، و و را می‌بینم که کنار هم نشسته‌اند... این نرده‌ها(داربست‌ها) به ستون‌های جلوی حسینیه تکیه کرده‌اند، داربست‌هایی را هم پشت این ستون‌ها کشیده‌اند، فعلاً فضای بین داربست‌های قبل و بعد ستون به قاعده حدود یک‌متر خالی است... جای ویژه‌ای است که البته خالی نخواهد ماند! ▫️▫️▫️ مقابل جمعیت، سمت چپ حسینیه، دو ردیف صندلی عمود بر جمعیت چیده شده است؛ ردیف جلو، نفر اول نشسته، کنارش حاج ، بعد هم سید که سال گذشته اجرا داشت و بعد هم حاج ، یک‌نفر هم کنار حاج اصغر هست که از بیرون حسینیه، همراهش بود... شروع می‌کنم طبق روال سال‌های گذشته، به سرعت نقشه هوایی حسینیه را بکشم، هرچند این ترکیب تا شروع سخن‌رانی، بلکه گاهی در حین سخن‌رانی بارها تغییر می‌کند... سرم را بالا می‌کنم، با خط خوش نستعلیق روایت «فاطمة مهجة قلبی» نقش بسته است... ▫️▫️▫️ در همین بخش پیشانی حسینیه، یک‌سو و تیم عقیق مشغول ضبط مصاحبه و گفت‌وگو با مهمانان هستند، سوی دیگر هم و تیم صداوسیما...، هرکدام مشغول شکار چهره‌ها هستند... حاج‌آقای وسط شلوغی کارها و رفت‌وآمدها می‌بیندم و می‌آید جلو، حال‌واحوال می‌کنیم... هنوز دغدغه‌اش برادری است که اجرایش لغو شده... با تب‌وتابی تعریف می‌کند که حاج‌آقای حتی با هم صحبت کرد، همه موانع رفع شد، جز یکی که نشد کاری‌اش کنیم... سروکله هم همراه پیدا می‌شود... سید و فرد دیگری که نمی‌شناسمش، لباس خاصی پوشیده‌اند، شبیه لباس گروه‌های نمایش یا تعزیه... همین‌که چشم‌درچشم می‌شویم، می‌آید جلو، می‌ایستم و روبوسی می‌کنیم، حسابی احترام می‌کند و اصرار بر این‌که مصاحبه‌ای کنیم، با جدیت امتناع می‌کنم و عذرخواهی... سید می‌رود برای ادامه مصاحبه‌هایی که نتیجه‌اش شد همین مستند کوتاه و جذابی که از سیما پخش شد، من هم می‌نشینم سر جایم... نگاهی به صندلی خالی آقا می‌اندازم، با خودم می‌گویم این‌قدر نزدیکی به آقا سخت است، بال و پرم می‌سوزد! ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2