ققنوس
«امام جمعهای که با تاکسی به نماز جمعه میرود!» (اربعیننوشت۸؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳) |۳شنبه|۶
«امام جمعهای که با تاکسی به نماز جمعه میرود!»
(اربعیننوشت۸؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳)
|۳شنبه|۶شهریور۱۴۰۳|۲۲صفر۱۴۴۶|
قسمت ۲از۳
• در خیابانهای شهر کرمانشاه که عبور میکنیم، نگارخانه گسترده آثار خوشنویسی #استاد_سهرابی را در سطح شهر نظاره میکنی... هنر خوشنویسی استاد، به شهر روح داده و آن را از دست بنرهای پلاستیکی و چاپی نجات داده! اعتباری بخشیده به کارهای تبلیغاتی هیأتهای شهر و البته اعتبار گرفته از خادمی دستگاه سیدالشهداء(ع)... استادی هنرمند و چیرهدست، خاضع و متواضع که خداوند در پردهنویسی عنایتی به او کرده... روی پارچهنگارههای بزرگ، بدون کلیشه و پیشنویس و سایهاندازی و... کاملاً ذهنی و با قلممو چنان نقش میزند که انگاری دارد با خودکار روی کاغذ مینویسد...
• سر راه به طاق بستان میرویم... ترکیب مسحورکننده میراث تاریخی و طبیعی... تا حالا فضای طاق بستان را اینقدر سالم و مذهبی ندیده بودم! پر از خانمهای چادری و مردان مشکیپوش...، تنها و تنها کسر بسیار محدودی از زائران اربعین، راهشان به این سو، کج شده و سری به این مکان زدهاند... فکرش را بکن، اگر این جماعت، در تمام طول سال و در تمام اماکن عمومی، حضور فعالانه و نه منفعلانه داشته باشند، رنگ و بوی شهرها و بهویژه این اماکن چهقدر تغییر خواهد کرد...
• اما یک نقد درونگفتمانی هم داشته باشم... صدحیف که برخی از همین عزیزان، حداقلهای آداب مواجهه در چنین فضایی را رعایت نکرده بودند... بنای اصلی طاق بستان یک مانع طبیعی و جذاب دارد که آن را از دسترسی و دستدرازی مردم در امان نگه داشته و آن هم رودخانهای است که بین دیواره کوه و زمین مقابل، فاصله انداخته... هنوز باور نمیکنم! مرد گنده پاچهها را تا بالای زانو ور زده بود و مانند خرس گریزلی رفته بود وسط آب، حاجیه خانم عکسهای یادگاری خرس... ببخشید، شیرمردش را وسط آب که گرفت، حالا پهلوان قصه جلوی چشم جماعت، از صخرهها میگیرد و بالا میرود تا دقیقاً زیر پای خسروپرویز و کنار سُمّ شبدیز، عکسهای بعدی را ثبت کنند... در همین حین باقی ذکور قبیله به آب میزنند و از یمین و یسار به لشکر خسروپرویز هجوم میبرند! چند نفر در آب، چند نفر در حال صخرهنوردی... طاقت نمیآورم... میروم و سرشان فریاد میکنم که این چه کاری است میکنید! حتماً باید سیمخاردار بکشند یا به آب برق وصل کنند؟! حقالناس است، هر که میخواهد عکس بگیرد، شما در قاب عکسش نشستهاید...
• هنگام ورود دستگاه کارتخوان مجموعه جواب نداد، کارت بانکی را نگه داشت تا هنگام خروج... اما باز هم وصل نبود و درآمدیم... و این مشکلی است که اولین بار نبود با آن مواجه شده بودیم، خوب است وزارت میراث فرهنگی برای این امر تدبیر بهتری بیاندیشد...
• به مسیر خودمان ادامه میدهیم... دنبال مکان مناسبی برای نماز و... میگردیم... اشتباهی استراتژیک کردیم، دقت نکردیم و مقابل یکی از موکبهای دولتی توقف کردیم، البته تا حد زیادی استتار کرده بود و با عناوین مقدس مختلفی، دولتیبودنش را پوشانده بود... هوا بسیار گرم است، سرویس بهداشتی حدود صدمتر دورتر از موکب است... یکی از این سرویسهای بهداشتی کانکسی را گذاشتهاند که دربهایش یکدرمیان پنجره ندارد، منتظر هستیم یکی از اتاقکها خالی شود که جوانی میگوید منتظر نمانید، آب ندارد! دستازپادرازتر برمیگردیم به سمت ماشین و موکب بعدی، سر راه هم شربت آبلیمویی ازشان گرفتیم که با اختلاف، بدمزهترین شربت آبلیموی این سفر بود! کمشکر، کممزه، آببسته... این است فرق موکب دولتی و مردمی که میگویم! در این مسیر موکبهای اینچنینی کم نبودند، اما دیگر گول نخوردیم! یکیشان ساعت توزیع چای را سردر موکب ثبت کرده بود!
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2