eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
322 عکس
119 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
ققنوس
«کربلایی و مبتلا داری، شهر عشقی بروبیا داری» (اربعین‌نوشت۷؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۲شنبه|۵شهر
«کربلایی و مبتلا داری، شهر عشقی بروبیا داری» (اربعین‌نوشت۷؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۲شنبه|۵شهریور۱۴۰۳|۲۱صفر۱۴۴۶| قسمت ۲از۳ • کمی آن‌طرف‌تر یک ساختمان نیمه‌کاره بسیار بزرگ هست که بچه‌های افغانستان موکب زده‌اند و از هم‌شهری‌های‌شان پذیرایی می‌کنند... پشت دیوار در دو اتاق جلویی که مثل باقی جاهای ساختمان، دروپیکری ندارد، خادمان موکب، از خستگی زیر کولر ولو شده‌اند... می‌روم و من هم روی موکت، جلوی کولر می‌نشینم، نگاه‌شان را پاسخ می‌دهم که منتظر ماشین هستیم و دقایقی دیگر می‌رویم... ۴۰۰ نفر از برداران افغانستانی مقیم قم هستند، این‌ها همه مدارک کافی برای خروج از ایران و سفر اربعین را داشته‌اند و به‌موقع هم به اربعین رسیده‌اند، برخلاف برادران ساکن در افغانستان که عاقبت با هزار و یک زاجرات، معلوم نیست بعد از وقت اضافه، امکان زیارت پیدا می‌کنند یا نه... سفره ساده صبحانه‌شان را با نان و پنیر پهن می‌کنند و سخاوت‌مندانه ما را هم مهمان می‌کنند که به یک چایی بسنده می‌کنم... • بالاخره حدود ساعت ۱۱ ماشین آمد! یک‌ساعت‌ونیم دیگر تأخیر و من بی‌چاره در حسرت خواب ازدست‌رفته و غافل از فرصت یک‌ساعت‌ونیم تنفس بیش‌تر در شهر پدری! ظاهراً یکی از مقامات آمده بوده برای زیارت حرم و دیدار با آیت‌الله سیستانی و همه راه‌ها را بسته بوده‌اند... • در طریق حله، مجاور یک موکب روستایی بین راهی می‌ایستیم برای نماز و قضاءحاجت... کنار آب و چای، فاصولیه هم برپاست... همین حکم ناهار را پیدا می‌کند، چون قطعاً به قرار ناهار در قصر شیرین، برای ساعت ۱۴ نخواهیم رسید! به بغداد نزدیک می‌شویم، اوج گرما است و ترافیک شدید پایتخت، مسیرها قفل کرده‌اند... با این‌که کولر ماشین کار می‌کند، اما نمی‌کشد که نمی‌کشد... خانواده از شدت گرما، دارد بی‌حال می‌شود... زمان زیادی طول می‌کشد تا از این ترافیک سرسام‌آور خارج شویم... • سر هزینه تماس‌هایش حسابی کلافه است و به چپ و راست بدوبی‌راه می‌گوید... می‌گوید در همین ایام بیش از سه میلیون تومان هزینه تماس داده... شاکی از این‌که چرا خط را به خاطر بدهی، در عراق قطع می‌کنند... صبر کنند وارد ایران که شدیم، قطع کنند، اصلاً بسوزانند، بازداشت کنند... اما در کشور دیگر، شاید طرف مستأصل شده باشد، راه ارتباطی دیگری نداشته باشد و... بد هم نمی‌گوید... اما آن‌قدر عصبانی هست که «بد» می‌گوید! • به خانقین می‌رسیم و دوباره عبور از روی دریاچه سد دیالی، با این تفاوت که این‌بار در کنار جمعی هستیم که زندگی همه‌شان و همه زندگی‌شان با دریا انس دارد... هر کدام شروع می‌کنند درباره ماهی و دریا و برکات آب و... سخن‌وری‌کردن... چند عراقی مشغول ماهی‌گیری هستند، پیرمرد شیرینی که ذهنم را لابه‌لای سکانس‌های پایتخت یک تا هفت، تاب می‌دهد، گردن می‌کشد و می‌گوید «بدون لَنسره، دستی که فایده نداره» و منظورش همان چوب بلند ماهی‌گیری است... خاطراتی از ماهی و ماهی‌گیری و دریا می‌گوید... می‌گوید آب مازندران برای همه ایران بسه... و همه این‌ها را چنان شیرین و غلیظ می‌گوید که بعدتر روح‌الله می‌گفت داخل اتوبوس، احساس می‌کردم وسط سریال پایتخت هستم، فقط با جمعیتی بیش‌تر! • نزدیک مرز هستیم که پیام حاج را در ایتا می‌خوانم... بزرگی کرده، سیاهه‌ام را خوانده و مورد تفقد قرار داده و اصلاحیه‌ای هم داشته، مرحوم را من ثبت کرده بودم که اصلاح می‌کنم... اما مردد هستم که اشکال از کجا بوده؟ اطلاق را تخصیص اشتباه زده‌ام، یا تخصیصی بوده و اشتباه شنیده‌ام یا... در هر صورت این امکان بازخوردگیری و اصلاح بلافاصله اسناد، از برکات عصر ارتباطات است و چه بسیار سفرنامه‌های پیشین که با اغلاطی به مراتب جدی‌تر نوشته شده‌اند و زمانی به دست مخاطب رسیده که هیچ صاحب سند و مدرکی برای اصلاح محتوا در قید حیات نبوده... • به مرز می‌رسیم، می‌روم سراغ موکبی که در رفت، آب‌دوغ‌خیار می‌داد و البته آب‌دوغ‌خیاری که دیگر نبود! به مزاح می‌گویم ما فقط به انگیزه آب‌دوغ‌خیار شما برگشتیم وگرنه همان کربلا می‌ماندیم... پیرمرد لبخند می‌زند و می‌گوید دو ساعت دیر آمدید! و البته تلاش می‌کند شربت آب‌لیموشان را جای آب‌دوغ‌خیار قالب کند! • حدود ساعت ۱۹ است که وارد خاک ایران می‌شویم، برخی موکب‌ها در تکاپوی جمع‌کردن هستند، برخی بارگیری کرده‌اند و‌ در حال بازگشت و البته برخی هنوز مشغول خدمت... جالب است که هر کدام از شهری آمده‌اند، سریش‌آباد کردستان، بهار همدان و... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2