eitaa logo
C᭄‌زنـدگی بـا آیـه‌هاC᭄‌
131 دنبال‌کننده
190 عکس
646 ویدیو
23 فایل
Ŧ 🔷ختم قرآن مجازے☀ فَاقْرَءُوا مَا تَيسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ مزمل/ 20 پس هرآنچه براے شما امڪان داردقرآن بخوانید. قال النبی(ص):«نوروا بیوتڪم بتلاوة القرآن » «نورانی ڪنیدخانه‌هاے خودرابا تلاوت قرآن ڪریم ». https://eitaa.com/joinchat/3671326949Cf91e492d6f
مشاهده در ایتا
دانلود
C᭄‌زنـدگی بـا آیـه‌هاC᭄‌
📗 #متن_ڪتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 👇🏻 هرچه ما #شوخی_شوخی انجام دادیم اونها #جدے_جدے نوشته بودند. #سه_دق
📝 متن کتاب 🔖 📝 👇 📖کتاب سه دقیقه تا قیامت داستان زندگی یک جانبازمدافع حرم هست که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد . ⚡️اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است...🌞 🌟البته ایشون در ابتدا به شدت در مورد اینکه ماجراش پخش بشه مقاومت کرده اما در نهایت راضی شده که تا حدی چیزهایی رو تعریف بکنه...🕊 ✨در ادامه بقیه ماجرا را از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم: 🧒پسری بودم که در مسجد و پای منبر منبرها بزرگ شده بودم. 🍃در خانواده‌ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم. 🕊سال‌های آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود. 💠 با اصرار و التماس و دعا و نماز به جبهه اعزام شدم. من در یکی از شهرهای کوچک اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند..😢 🌷اما دست از تلاش و انجام معنویات بر نمی داشتم و می‌دانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند👌 ♦️ به همین خاطر در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم ...وقتی به مسجد می‌رفتم سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد.😢 💠یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم... در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیای زشتی‌ها و گناهان نشوم و به حضرت عزرائیل التماس میکردم که جان مرا زودتر بگیرد...!😢 ادامه دارد... 🍃🌹 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ وَآلِ مُحَمدﷺوَعَجِّل فَرَجَهُم @Energy_pluas
C᭄‌زنـدگی بـا آیـه‌هاC᭄‌
📝 متن کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 #تجربه_نزدیک_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم 📝 #قسمت_اول 👇 📖کتاب سه دق
📝 🔖 📝 👇 . (حتما بخونید واقعا رزق معنویتونه و فوق العاده تاثیر گذار و زیباست.) 🔰البته آن زمان سن من ڪم بود و فڪر می‌ڪردم ڪارخوبی می‌ڪنم ڪه براے مردنم دعا می‌ڪنم. ♦️ نمی‌دانستم ڪه اهل بیت ما هیچ گاه چنین دعایی نڪرده اند. آنها دنیا را پلی براے رسیدن به مقامات عالیه می‌دانستند. خسته بودم و سریع خوابم برد.. 💠نیمه‌هاے شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. 🔆بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالاے سرم ایستاده.. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام ڪردم. ✨ایشان فرمود: با من چه ڪار دارے؟چرا انقدر طلب مرگ می‌ڪنی !هنوز نوبت شما نرسیده. فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم. ♦️ اما با خودم گفتم: اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است،پس چرا مردم از او می‌ترسند؟ 🍀می خواستند بروند ڪه با التماس جلو رفتم و خواهش ڪردم من را ببرند. التماسهاے من بی‌فایده بود. ✔️با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جاے خود و گویی محڪم به زمین خوردم.. 🍂 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه ڪردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت.. 🔵در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود.می‌خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد می‌ڪرد! 🔺روز بعد دنبال ڪار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس‌ها بودند ڪه متوجه شدم رفقاے من حڪم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند. ☑️ سریع موتور پایگاه را روشن ڪردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. 🔶 در مسیر برگشت در یڪ چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ... 🔷از سمت چپ با من برخورد ڪرد! آنقدر حادثه شدید بود ڪه من پرت شدم روے ڪاپوت و سقف ماشین و روے زمین افتادم. 🔴 راننده پیاده شد و می‌لرزید‌ 🌾 با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد! 🔵به ساعت مچی روی دستم نگاه ڪردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد می‌ڪرد...! ادامه دارد.... ☺️ ✨🤲✨
C᭄‌زنـدگی بـا آیـه‌هاC᭄‌
📝 متن_ڪتاب_سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 تجربه_نزدیڪ_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم 📝 قسمت_سوم 👇 ✅ یاد خواب دیشب
📝 🔖 📝 👇 🔍فهمیدم ڪه منظور ایشان مرگ من و انتقال من به آن جهان است.😢 🔮مڪثی ڪردم و پسرعمه اشاره ڪردم و  گفتم: من آرزوے شهادت دارم سالها به دنبال شهادت بودم حالا با این وضع بروم؟!😭 ✅اما اصرارهاے من بی فایده بود باید میرفتم.😭 دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند برویم.😭 🍀 بی اختیار همراه با آنها حرڪت ڪردم لحظه‌اے بعد خود را همراه این دو نفر در یڪ بیابان دیدم.😢 💥 زمان اصلا مانند اینجا نبود و در یڪ لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را می‌دیدم.😭 🔰آن زمان کاملا متوجه بودم ڪه مرگ به سراغم آمده اما احساس خیلی خوبی داشتم از آن درد شدید راحت شده بودم شرایط خیلی عالی بود.😢 ♦️در روایات شنیده بودم ڪه دو ملڪ از سوے خدا همیشه با ما هستند حالا داشتم این دو را می دیدم. چقدر زیبا و دوست داشتنی بودند،دوست داشتم همیشه با آنها باشم😢 🔅 در وسط یڪ بیابان خشڪ و بی آب و علف حرڪت می ڪردیم. ڪمی جلوتر چیزے را دیدم. روبروے ما یڪ میز قرار داشت ڪه یڪ نفر پشت میز نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیڪ شدیم.😱 🔥به اطراف نگاه ڪردم سمت چپ من در دوردست ها چیزے شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود،شعله هاے آتش بود.😰 حرارتش را از دور احساس میکردم. 🔺️به سمت راست خیره شدم در دوردستها یڪ باغ بزرگ و زیبا چیزے شبیه جنگل هاے شمال ایران پیدا بود نسیم خنڪی از آن سو احساس می‌ڪردم.😊 ✨ به شخص پشت‌ میز سلام ڪردم با ادب جواب داد. منتظر بودم می خواستم ببینم چه ڪار دارد👌. ♻️ آن دو جوان ڪه در ڪنار من بودند عکس العملی نشان ندادند. اما همان جوان پشت میز، یڪ ڪتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد و به آن ڪتاب اشاره ڪرد و گفت: ڪتاب خودت هست بخوان امروز براے حسابرسی،هم اینڪه خودت آن را ببینی ڪافی است.👌 🔰 چقدر این جمله آشنا بود.در یڪی از جلسات قرآن استاد ما این آیه را اشاره ڪرده بود: "اقرا ڪتابڪ ڪفی بنفسڪ الیوم علیڪ حسیبا" ♦️نگاهی به اطراف ڪردم و ڪتاب را باز ڪردم: ☘بالاے سمت چپ صفحه اول با خط درشت نوشته شده بود: ۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز 🔆از آقایی ڪه پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟ گفت سن بلوغ شما است.😢 شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدید. ⚠️در ذهنم بود ڪه این تاریخ یک سال از ۱۵ سال قمری ڪمتر است، اما آن جوان ڪه متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه هاے بلوغ فقط این نیست ڪه شما در ذهن دارے. من هم قبول ڪردم.😔👌 🌸 قبل از آن و در صفحه سمت راست اعمال خوب زیادے نوشته شده بود: از سفر زیارتی مشهد تا نمازهاے اول وقت و هیئت و احترام به والدین و... ♦️پرسیدم: اینها چیست؟ گفت اینها اعمال خوبی است ڪه قبل از بلوغ انجام داده اے. همه این ڪارهاے خوب برایت حفظ شده است.😊👌 🔰 قبل از اینڪه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم،جوان پشت میز نگاهی ڪلی به ڪتاب من ڪرد و گفت نمازهایت خوب و مورد قبول است،براے همین وارد بقیه اعمال می شویم.☺️ ❤️ یاد حدیثی افتادم ڪه پیامبر فرمودند: نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب ڪرد نماز هاے پنجگانه است و اولین چیزے ڪه از ڪارهاے آنان به سوے خدا بالا می رود نماز هاے پنجگانه است و نخستین چیزے ڪه درباره آن از امتم حسابرسی می شود نماز هاے پنجگانه میباشد.☺️ ☘من قبل از بلوغ نمازم را شروع ڪرده بودم و با تشویق هاے پدر و مادرم همیشه در مسجد حضور داشتم.ڪمتر روزے پیش می‌آمد ڪه نماز صبحم قضا شود. ❎اگر یڪ روز خداے نڪرده نماز صبحم قضا می‌شد تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم. این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شڪر همیشه اهمیت می دادم.👌☺️ 🌿 وقتی آن ملڪ؛ یعنی جوان پشت میز به عنوان اولین مطلب اینگونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه رفت، یاد حدیثی افتادم ڪه معصومین علیه السلام فرمودند: 🌼 اولین چیزے ڪه مورد محاسبه قرار می گیرد نماز است‌.اگر نماز قبول شود بقیه اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شود... 🌾خوشحال شدم به صفحه اول ڪتاب نگاه ڪردم، از همان روز بلوغ تمام ڪارهاے من با جزئیات نوشته شده بود. ڪوچڪترین ڪارها حتی ذره اے ڪار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نڪرده بودند. تازه فهمیدم ڪه *فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره* یعنی چی!👌 💥هرچی ڪه ما اینجا شوخی حساب ڪرده بودیم آنها جدے جدے نوشته بودند.😳 ادامه دارد..
C᭄‌زنـدگی بـا آیـه‌هاC᭄‌
📝 #متن_ڪتاب_سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 #تجربه_نزدیک_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم 📝 #قسمت_چهارم 👇 🔍فهمیدم ڪه
📝 🔖 📝 👇 🔰کنار هر نوشته چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت.😢 وقتی به آن خیره می شدیم مثل فیلم به نمایش در می آمد، 😢 درست مثل قسمت ویدئو در موبایل های جدید فیلم آن ماجرا را مشاهده می‌کردیم با تمام جزئیات.😳😔 یعنی در مواجهه با دیگران حتی فکر افراد را هم می‌دیدیم لذا نمی شد هیچ کدام از این کارها را انکار کرد.😢 غیر از کارها حتی نیت های ما ثبت شده بود.آنها همه‌چیز را دقیق نوشته بودند.😭😳 ✨جای هیچگونه اعتراضی نبود، تمام اعمال ثبت بود. هیچ حرفی هم نمیشد زد...😭 💠اما خوشحال بودم که از کودکی همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم و خودم را از همین حالا در بهترین درجات بهشت می دیدم!😌 💥همینطور که به صفحه اول نگاه می‌کردم و به اعمال خودم افتخار می کردم یک دفعه دیدم یکی یکی اعمال خوبم در حال محو شدن است!!😰😰 ⚫️ صفحه ای که پر از اعمال خوب بود ناگهان تبدیل به کاغذ سفید شده بود!😭 🔷با عصبانیت به آقایی که پشت میز نشسته بود گفتم: چرا اینها محو شد؟مگه من این همه کارهای خوب نکرده ام؟😭😡 🔰گفت:بله درسته،اما همان روز غیبت یکی از دوستانت را کردی.اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد.😏 🔘با عصبانیت گفتم چرا، چرا همه اعمال من؟؟😰😰 او هم غیرمستقیم اشاره کرد به حدیثی از پیامبر که می فرماید: سرعت نفوذ آتش در گیاه خشک، به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات بنده نمی رسد.😏😱 🔹رفتم صفحه بعد. 🔮آن روز هم پر از اعمال خوب بود،نماز اول وقت مسجد، بسیج، هیئت،رضایت پدر مادر و.. تمام اعمال خوب، مورد تایید من بود.👌 🔍آن زمان دوران دفاع مقدس بود و خیلی ها مثل من بچه مثبت بودند،خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم تماماً برای من یادآوری می شد،اما با تعجب به یکباره مشاهده کردم که دوباره تمام اعمال من در حال محو شدن است!😭😢 ❗️گفتم: این دفعه چرا! من که در این روز غیبت نکردم؟😱 ✅جوان گفت: یکی از رفقای مذهبیت را مسخره کردی،این عمل زشت باعث نابودی اعمال شد. سپس بدون اینکه حرفی بزند آیه ۳۹ سوره یاسین برایم یادآوری شد: ⛔️ روز قیامت برای مسخره کنندگان روز حسرت بزرگی است. "یا حسره علی العباد ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزون"😱 ♻️خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد. من خیلی اهل شوخی و سرکار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم اگه اینطور باشه که خیلی اوضاع من خرابه...!😱😢😭 🔷رفتم صفحه بعد، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم اما کارهای خوب من پاک نشد. با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم اما در این شوخی ها با رفقا گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم.👌😢 🔆 غیبت نکرده بودم،هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود. برای همین شوخی ها و خنده ها به عنوان کار خوب ثبت شده بود.😢 ✅با خودم گفتم: خدا را شکر. یاد حدیثی افتادم که امام حسین علیه السلام می فرماید: برترین اعمال بعد از اقامه نماز شاد کردن دل مومن است. البته از طریقی که گناه در آن نباشد..😰 📿خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد با تعجب دیدم ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده!☺️ 🔅به آقایی که پشت میز نشسته بود با تعجب و لبخند گفتم: من که در سنین نوجوانی مکه نرفتم.😢 💥گفت:ثواب حج ثبت شده، برخی اعمال باعث می شود که ثواب چندین حج در نامه عمل شما ثبت شود، مثل اینکه از سر مهربانی به پدر و مادر نگاه کنید، یا مثلاً زیارت با معرفت امام رضا علیه السلام و...😌 ⚡️ اما دوباره مشاهده کردم که یکی یکی از اعمال خوب من در حال پاک شدن است دیگر نیاز به سوال نبود خودم مشاهده کردم که آخرش با رفقا جمع شده بودیم و مشغول اذیت کردن یکی از دوستان بودیم.😢 ❄️یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادم که میفرمود برخی اعمال باعث حبط و نابودی اعمال خوب انسان میشود...😢 🔆به دو نفری که در کنارم بودند گفتم: شما یک کاری بکنید! همینطور اعمال خوب من دارد نابود می شود!!😭😭😭 🍃سری به نشانه ناامیدی و این که نمی‌توانند کاری انجام دهند برایم تکان دادند.😔😔 همینطور ورق می‌زدم و اعمال خوبی را می‌دیدم که خیلی برایش زحمت کشیده بودم اما یکی یکی محو می‌شد...😭😭 🔴فشار روحی شدیدی داشتم،کم مانده بود دق کنم...😱😱 نابودی همه ثروت معنوی ام را به چشم می دیدم اما نمی دانستم چه کار کنم...😰😰😱 ادامه دارد... 🌹✨