با توجه به تصاویر بالا یک داستان درباره چهارشنبه سوری🔥 تعریف کن.
#داستان
#پرورش_خلاقیت
منبع عکس ها ایپافا
@qurankoodak1
#تدبری
#داستان
#سوره_حجرات
رنگ سیاه کلاه👒
#قسمت_اول
دختر کوچولو تازه یک کلاه چند رنگ🎨 خریده بود که همه رنگها را در خودش داشت او کلاهش را خیلی دوست داشت اما رنگهای کلاهش از اینکه در کنار رنگ سیاه 🏴بنشینند ناراحت بودند.
همه آنها خودشان را عقب می کشیدند که کنار رنگ سیاه نباشند.
آنها به رنگ سیاه می گفتند تو باید از اینجا بروی تو کلاه دختر کوچولو رو زشت کردی.
رنگ سیاه خیلی ناراحت شد و یک تصمیم گرفت یک روز صبح دختر کوچولو وقتی از خواب بیدار شد و به کلاهش نگاه کرد احساس کرد کلاهش تغییر کرده و آن زیبایی اولیه را ندارد او هر چه فکر کرد نفهمید چه اتفاقی افتاده است.
بله رنگ سیاه از کلاه رفته بود.
رنگ سیاه رفت و رفت تا به یک سرسره بزرگ آبی رسید و روی آن نشست تا مدتی استراحت کند.
ادامه دارد....
@qurankoodak1
#داستان
مهارت نه گفتن
#قسمت_اول
کفشدوزک کوچولو🐞 دوست داشت بین دوستاش دوست داشتنی باشد.
برای همین همیشه هر چی که آنها می گفتند قبول می کرد. اینکه روی کدام گلها 🌺🌸بنشیند. یا کدام مسیر را انتخاب کند.
یک روز یکی از دوستانش گفت بیا بریم اون طرف دره ببینیم چه خبره فکر کنم گلهای🌸🌺 زیادی آنجا باشد.
کفشدوزک کوچولو 🐞 که خیلی می ترسید من من کنان گفت باشه فقط بذار از مامانم اجازه بگیرم.
دوستش گفت نمیخواد میریم و زود برمی گردیم.
کفشدوزک کوچولو🐞 قبول کرد آنها رفتند به سمت آن طرف دره. اما آنقدر آنجا کوه⛰ و دشتهای شبیه هم بودند که احساس می کردند راه را گم کرده اند. کفشدوزک کوچولو 🐞ناراحت شد یک گوشه ای نشست و گریه کرد او حالا فهمیده بود که همیشه نباید با همه پیشنهادها موافقت کند...
ادامه دارد.....
#سوره_کافرون
@qurankoodak1
#داستان
#سوره_کوثر
#قسمت_اول
کوثر 9 سالشه و تازه به سن تکلیف رسیده او دیگر الان برای خودش خانمی شده.
آخر هفته بود و کوثر همراه مامان و بابا و برادر کوچکش رفتند بیرون شهر. اونا رفتند دل کوه
موقع نماز بود و کوثر خانم می خواست برای نماز وضو بگیرد. او همراه بابا دنبال یک چشمه آب می گشتند تا بتوانند وضو بگیرند و کوثر به باباش گفت بابا یادتونه پارسال که اومدیم اینجا یک چشمه کوچک بود الان کجاست؟
بابا با حسرت گفت "بله دخترم اون چشمه به خاطر خشکسالی خشک شده..
اما من یادمه که یک چشمه دیگر هم آن طرف کوه بود بیا بریم اونجا ببینیم هست"
آن دو به آن طرف کوه رفتند.
و از دور صدای چشمه را شنیدند کوثر با خوشحالی به طرف چشمه دوید و گفت بابا این چشمه هنوز آب داره.
بابا گفت بله دخترم این چشمه چون به کوه نزدیک تره خشک نشده
ادامه دارد...
@qurankoodak1
قرآن برای کودکان و نوجوانان
#داستان #سوره_کوثر #قسمت_اول کوثر 9 سالشه و تازه به سن تکلیف رسیده او دیگر الان برای خودش خانمی ش
#قسمت_دوم
کوثر داشت برای وضو گرفتن آماده می شد بابا حرفش رو ادامه داد و گفت کوثر جان.. من وقتی این چشمه رو دیدم یاد اسم تو افتادم.
کوثر با تعجب به بابا نگاهی کرد و گفت یاد اسم من؟ چرا؟
بابا گفت این چشمه مثل معنی اسم توست. چشمه ی با برکت... 💦💦
کوثر یعنی خوبی که چون به خدا وصله با برکت و زیاده و تموم نمیشه.
کوثر خیلی از معنی اسمش خوشش اومده بود او قبلا هم معنی اسمش رو میدونست اما الان خیلی قشنگ تر اون رو فهمید.
کوثر در حالی که مسح پاهایش تمام شده بود رو به بابا کرد و گفت بابا اسم من رو از سوره کوثر انتخاب کردید. بابا که داشت آستین هایش را برای وضو بالا می داد گفت بله دخترم.. در سوره کوثر یکی از معنی های کوثر، حضرت فاطمه سلام الله علیها است که به خاطر با برکت بودن نسلشان و وجود امامان ما خداوند به ایشان کوثر می گوید کوثری که به پیامبرش هدیه داده است.
کوثر و بابا وضو گرفتند و از چشمه به طرف مادر و برادرش به راه افتادند کوثر و برادر کوچک و مادرش نمازشان را به بابا اقتدا کردند.
آن روز بابا در نمازش بعد از سوره حمد سوره کوثر را خواند. کوثر در دلش آرزو کرد که مثل حضرت فاطمه خوب و با برکت باشد
#داستان
#سوره_کوثر
#انسیه_سپاهی
@qurankoodak1
#داستان
#سوره_فلق
در کنار برکه آبی مار سبزی🐍 زندگی می کرد. این مار یک دوست داست که پوست بدنش زرد بود.
مار 🐍همیشه به دوستش حسودی اش می شد و دوست داشت مثل دوستش پوست بدنش زرد باشد. چون مارهای دیگر مار زرد را بیشتر دوست داشتند.
این حسادت کار دست مار سبز🐍 داد و یک روز تصمیم گرفت دوستش را نیش بزند.
بله نیشی که خداوند برای دفاع از دشمن بهش داده بود رو به خاطر حسادت برای دوستش استفاده کرد.
مار سبز 🐍بعد از اینکه دوستش را نیش زد پشیمان شد. اما پشیمانی دیگر فایده ای نداشت او با نیشش به دوستش شر رسانده بود. و بهترین دوستش را از دست داده بود.
#سوره_فلق
@qurankoodak1
#داستان
داستان لنگه کفش من قهر کرده.
موضوع قهر کردن
یکی بود یکی نبود یک پسر بود که دو لنگه ی کفشش با هم دیگه قهر بودند. پسر قصه ما هر وقت که میخواست بره بیرون کفشهایش لجبازی می کردند و چپه می شدند و اون مجبور میشد اونا رو چپه بپوشه .
یک روز که پسر کفشهایش را چپه پوشیده بود زمین خورد و بینی اش خونی شد از آن روز به بعد کفش های پسر از لجبازی دست برداشتند و با هم دوست شدند اون ها فهمیدند که دوستی چقدر خوبه. اونها از لجبازی هایی که می کردند کوتاه اومدند و باهم دوست شدند و پسرک وقتی اونا رو پاش می کرد دیگه نمی افتاد.
⛸⛸
@qurankoodak1
#داستان
#سوره_فلق
در کنار برکه آبی مار سبزی🐍 زندگی می کرد. این مار یک دوست داست که پوست بدنش زرد بود.
مار 🐍همیشه به دوستش حسودی اش می شد و دوست داشت مثل دوستش پوست بدنش زرد باشد. چون مارهای دیگر مار زرد را بیشتر دوست داشتند.
این حسادت کار دست مار سبز🐍 داد و یک روز تصمیم گرفت دوستش را نیش بزند.
بله نیشی که خداوند برای دفاع از دشمن بهش داده بود رو به خاطر حسادت برای دوستش استفاده کرد.
مار سبز 🐍بعد از اینکه دوستش را نیش زد پشیمان شد. اما پشیمانی دیگر فایده ای نداشت او با نیشش به دوستش شر رسانده بود. و بهترین دوستش را از دست داده بود.
#سوره_فلق
@qurankoodak1
مراحل تصفیه آب
#داستان
من داخل یک رودخانه کثیف و پر آشغال بودم وقتی از آسمان به زمین می آمدم پاک بودم اصلا خدا مرا پاک آفرید. اما انسان ها آنقدر روی زمین آشغال ریخته بودند که آلوده شدم.
بعد از آن انسانها برای اینکه من را پاک کنند من را وارد یک آبگیر بی حرکت کردند تا آشغالهایم ته نشین شود. مدتی آنجا بودم اما هنوز آلوده بودم.
بعد از آن باید چند بار از بین آشغال گیرها می گذشتم تا آشغال های بزرگم وارد تصفیه خانه ها نشود.
بعد وارد قسمتی شدیم که حلزون ها و خرچنگ ها جلبک های من را خوردند.
بعد من داغ شدم تا آشغال هایم ته نشین شود بعد از آن از بین توری های استوانه ای رد شدم و هوا وارد آب می کردند تا کدر نباشم بعد از آن هم کلی کار کردند تا بتونم وارد لوله های آب خانگی بشم.
بچه ها همه این مراحل برای این بود که من بتونم پاک در اختیار شما قرار بگیرم. به نظر شما انسان ها باید چه کاری انجام دهند تا مراحل تصفیه آب کوتاه تر شود.
@qurankoodak1
#داستان
#سوره_کوثر
#قسمت_اول
کوثر 9 سالشه و تازه به سن تکلیف رسیده او دیگر الان برای خودش خانمی شده.
آخر هفته بود و کوثر همراه مامان و بابا و برادر کوچکش رفتند بیرون شهر. اونا رفتند دل کوه
موقع نماز بود و کوثر خانم می خواست برای نماز وضو بگیرد. او همراه بابا دنبال یک چشمه آب می گشتند تا بتوانند وضو بگیرند و کوثر به باباش گفت بابا یادتونه پارسال که اومدیم اینجا یک چشمه کوچک بود الان کجاست؟
بابا با حسرت گفت "بله دخترم اون چشمه به خاطر خشکسالی خشک شده..
اما من یادمه که یک چشمه دیگر هم آن طرف کوه بود بیا بریم اونجا ببینیم هست"
آن دو به آن طرف کوه رفتند.
و از دور صدای چشمه را شنیدند کوثر با خوشحالی به طرف چشمه دوید و گفت بابا این چشمه هنوز آب داره.
بابا گفت بله دخترم این چشمه چون به کوه نزدیک تره خشک نشده
ادامه دارد...
@qurankoodak1
قرآن برای کودکان و نوجوانان
#داستان #سوره_کوثر #قسمت_اول کوثر 9 سالشه و تازه به سن تکلیف رسیده او دیگر الان برای خودش خانمی ش
#قسمت_دوم
کوثر داشت برای وضو گرفتن آماده می شد بابا حرفش رو ادامه داد و گفت کوثر جان.. من وقتی این چشمه رو دیدم یاد اسم تو افتادم.
کوثر با تعجب به بابا نگاهی کرد و گفت یاد اسم من؟ چرا؟
بابا گفت این چشمه مثل معنی اسم توست. چشمه ی با برکت... 💦💦
کوثر یعنی خوبی که چون به خدا وصله با برکت و زیاده و تموم نمیشه.
کوثر خیلی از معنی اسمش خوشش اومده بود او قبلا هم معنی اسمش رو میدونست اما الان خیلی قشنگ تر اون رو فهمید.
کوثر در حالی که مسح پاهایش تمام شده بود رو به بابا کرد و گفت بابا اسم من رو از سوره کوثر انتخاب کردید. بابا که داشت آستین هایش را برای وضو بالا می داد گفت بله دخترم.. در سوره کوثر یکی از معنی های کوثر، حضرت فاطمه سلام الله علیها است که به خاطر با برکت بودن نسلشان و وجود امامان ما خداوند به ایشان کوثر می گوید کوثری که به پیامبرش هدیه داده است.
کوثر و بابا وضو گرفتند و از چشمه به طرف مادر و برادرش به راه افتادند کوثر و برادر کوچک و مادرش نمازشان را به بابا اقتدا کردند.
آن روز بابا در نمازش بعد از سوره حمد سوره کوثر را خواند. کوثر در دلش آرزو کرد که مثل حضرت فاطمه خوب و با برکت باشد
نوشته انسیه سپاهی
#داستان
#سوره_کوثر
@qurankoodak1
#داستان
#سوره_کوثر
#قسمت_اول
کوثر 9 سالشه و تازه به سن تکلیف رسیده او دیگر الان برای خودش خانمی شده.
آخر هفته بود و کوثر همراه مامان و بابا و برادر کوچکش رفتند بیرون شهر. اونا رفتند دل کوه
موقع نماز بود و کوثر خانم می خواست برای نماز وضو بگیرد. او همراه بابا دنبال یک چشمه آب می گشتند تا بتوانند وضو بگیرند و کوثر به باباش گفت بابا یادتونه پارسال که اومدیم اینجا یک چشمه کوچک بود الان کجاست؟
بابا با حسرت گفت "بله دخترم اون چشمه به خاطر خشکسالی خشک شده..
اما من یادمه که یک چشمه دیگر هم آن طرف کوه بود بیا بریم اونجا ببینیم هست"
آن دو به آن طرف کوه رفتند.
و از دور صدای چشمه را شنیدند کوثر با خوشحالی به طرف چشمه دوید و گفت بابا این چشمه هنوز آب داره.
بابا گفت بله دخترم این چشمه چون به کوه نزدیک تره خشک نشده
ادامه دارد...
@qurankoodak1
#قسمت_دوم
کوثر داشت برای وضو گرفتن آماده می شد بابا حرفش رو ادامه داد و گفت کوثر جان.. من وقتی این چشمه رو دیدم یاد اسم تو افتادم.
کوثر با تعجب به بابا نگاهی کرد و گفت یاد اسم من؟ چرا؟
بابا گفت این چشمه مثل معنی اسم توست. چشمه ی با برکت... 💦💦
کوثر یعنی خوبی که چون به خدا وصله با برکت و زیاده و تموم نمیشه.
کوثر خیلی از معنی اسمش خوشش اومده بود او قبلا هم معنی اسمش رو میدونست اما الان خیلی قشنگ تر اون رو فهمید.
کوثر در حالی که مسح پاهایش تمام شده بود رو به بابا کرد و گفت بابا اسم من رو از سوره کوثر انتخاب کردید. بابا که داشت آستین هایش را برای وضو بالا می داد گفت بله دخترم.. در سوره کوثر یکی از معنی های کوثر، حضرت فاطمه سلام الله علیها است که به خاطر با برکت بودن نسلشان و وجود امامان ما خداوند به ایشان کوثر می گوید کوثری که به پیامبرش هدیه داده است.
کوثر و بابا وضو گرفتند و از چشمه به طرف مادر و برادرش به راه افتادند کوثر و برادر کوچک و مادرش نمازشان را به بابا اقتدا کردند.
آن روز بابا در نمازش بعد از سوره حمد سوره کوثر را خواند. کوثر در دلش آرزو کرد که مثل حضرت فاطمه خوب و با برکت باشد
نوشته انسیه سپاهی
#داستان
#سوره_کوثر
@qurankoodak1
#داستان
داستان لنگه کفش من قهر کرده.
موضوع قهر کردن
یکی بود یکی نبود یک پسر بود که دو لنگه ی کفشش با هم دیگه قهر بودند. پسر قصه ما هر وقت که میخواست بره بیرون کفشهایش لجبازی می کردند و چپه می شدند و اون مجبور میشد اونا رو چپه بپوشه .
یک روز که پسر کفشهایش را چپه پوشیده بود زمین خورد و بینی اش خونی شد از آن روز به بعد کفش های پسر از لجبازی دست برداشتند و با هم دوست شدند اون ها فهمیدند که دوستی چقدر خوبه. اونها از لجبازی هایی که می کردند کوتاه اومدند و باهم دوست شدند و پسرک وقتی اونا رو پاش می کرد دیگه نمی افتاد.
⛸⛸
@qurankoodak1