eitaa logo
قرآن برای کودکان و نوجوانان
3.4هزار دنبال‌کننده
928 عکس
291 ویدیو
7 فایل
بازی، کاردستی، نمایشنامه، داستان، شعرو.. همه برای آموزش قرآن به کودکان و نوجوانان❤️ نظرات و پیشنهادات و ارسال ایده ها و کاردستی های شما و تبادل ویو 👇 @saleh1m
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان ستاره دریایی دانشمند اما.... آبسا اسم ستاره دریایی آبی بود. او مثل دوستان دیگرش در آب‌های اقیانوس آرام زندگی می کرد. اما یک فرقی با بقیه دوستانش داشت او سفرهای زیادی رفته بود سفرهایی به اقیانوس های دور. او اطلاعات خیلی زیادی داشت درباره زندگی در اقیانوس های دیگر اینکه چه موجوداتی در آنجا زندگی می کردند و آن اقیانوس ها چه شکلی هستند و خیلی اطلاعات دیگر. اما حیف که اطلاعاتش را به هیچ کس نمی داد. یک ستاره دریایی زرد که همه او را زر سا صدا می زدند پیش آبسا آمد و از او پرسید می شه به من بگی که اون طرف آب‌های اقیانوس ها چه موجوداتی زندگی می کنند و اینکه آیا آب آنجا هم مثل اینجا ست؟ او کلی سوال از آبسا پرسید. آبسا بادی به غبغب انداخت و گفت ٱهوک... من برای دونستن جواب همه اینها کلی زحمت کشیدم اونوقت تو میخوای راحت همه اش رو بهت بگم نخیر جانم! اگر می خوای جواب هر سوال را بدانی باید برای هر جواب 10 تا صدف برام جمع کنی و بیاری.. زر سا با ناراحتی از پیش آبسا رفت پیش دوستاش و به اونها گفت که آبسا چی گفته است. دوستانش با تعجب گفتند 10 صدف!! می دونی جمع کردن این صدف ها چه کار سختی است تازه ممکنه توی پیداکردن اونها با مار آبی هم مواجه بشی چه جوری میخوای از دست اون فرار کنی. اما زرسا گفت نه من باید صدف جمع کنم تا بتونم بدونم و رفت.. ادامه دارد.... @qurankoodak1
رنگ سیاه کلاه👒 دختر کوچولو تازه یک کلاه چند رنگ🎨 خریده بود که همه رنگها را در خودش داشت او کلاهش را خیلی دوست داشت اما رنگهای کلاهش از اینکه در کنار رنگ سیاه 🏴بنشینند ناراحت بودند. همه آنها خودشان را عقب می کشیدند که کنار رنگ سیاه نباشند. آنها به رنگ سیاه می گفتند تو باید از اینجا بروی تو کلاه دختر کوچولو رو زشت کردی. رنگ سیاه خیلی ناراحت شد و یک تصمیم گرفت یک روز صبح دختر کوچولو وقتی از خواب بیدار شد و به کلاهش نگاه کرد احساس کرد کلاهش تغییر کرده و آن زیبایی اولیه را ندارد او هر چه فکر کرد نفهمید چه اتفاقی افتاده است. بله رنگ سیاه از کلاه رفته بود. رنگ سیاه رفت و رفت تا به یک سرسره بزرگ آبی رسید و روی آن نشست تا مدتی استراحت کند. ادامه دارد.... @qurankoodak1
داستان علف هرز مهربون😊 علف هرز 🎋در یک مزرعه بزرگ رشد کرده بود. او از بچگی اش چیزی یادش نمی آمد. دورترین زمانی که یادش می آمد همین چند روز پیش بود که درخت کنارش 🌲به او گفته بود تو یک علف هرز بیهوده و بدون خانواده هستی. تو به درد هیچ چیزی نمی خوری. علف هرز از آن روز خیلی ناراحت بود دلش می خواست خانواده اش را بشناسد. و بداند چطوری به وجود آمده است. برای همین تصمیم گرفت از سپیدار پیر 🌳بپرسد چون او مدتها بود که در مزرعه بود و حتما راز تولد او را می دانست. سپیدار پیر وقتی ناراحتی علف هرز را دید به او گفت از باد💨 بپرس او می داند که تو چطور به وجود آمده ای چون یک روز که باد شدیدی آمد از آن روز به بعد سر و کله ات پیدا شد. علف هرز گوشه ای منتظر ماند تا باد بوزد و از او ماجرای تولدش را بپرسد. طولی نکشید که باد وزید و چند تا بذر کوچک را در کنار او روی خاک انداخت. علف هرز با دیدن بذرهاسوالی که می خواست بپرسد را یادش رفت و از باد پرسید این ها چی هستند.؟ 🍃🍃🍃 باد گفت این ها بذرهای کوچکی هستند که روزی مانند تو سبز خواهند شد. من بعضی از آنها را از روی گلها 🌹و درختها🌲 و جاهای دیگر به اینجا آورده ام. علف هرز با ناامیدی گفت چه فایده. ما علفهای هرز هیچ فایده ای نداریم. پس همان بهتر که سبز نشوند. اما باد با سرعت از آنجا رفته بود و حرف علف هرز را نشنید. ادامه دارد.... @qurankoodak1
مهارت نه گفتن کفشدوزک کوچولو🐞 دوست داشت بین دوستاش دوست داشتنی باشد. برای همین همیشه هر چی که آنها می گفتند قبول می کرد. اینکه روی کدام گلها 🌺🌸بنشیند. یا کدام مسیر را انتخاب کند. یک روز یکی از دوستانش گفت بیا بریم اون طرف دره ببینیم چه خبره فکر کنم گلهای🌸🌺 زیادی آنجا باشد. کفشدوزک کوچولو 🐞 که خیلی می ترسید من من کنان گفت باشه فقط بذار از مامانم اجازه بگیرم. دوستش گفت نمیخواد میریم و زود برمی گردیم. کفشدوزک کوچولو🐞 قبول کرد آنها رفتند به سمت آن طرف دره. اما آنقدر آنجا کوه⛰ و دشت‌های شبیه هم بودند که احساس می کردند راه را گم کرده اند. کفشدوزک کوچولو 🐞ناراحت شد یک گوشه ای نشست و گریه کرد او حالا فهمیده بود که همیشه نباید با همه پیشنهادها موافقت کند... ادامه دارد..... @qurankoodak1
کوثر 9 سالشه و تازه به سن تکلیف رسیده او دیگر الان برای خودش خانمی شده. آخر هفته بود و کوثر همراه مامان و بابا و برادر کوچکش رفتند بیرون شهر. اونا رفتند دل کوه موقع نماز بود و کوثر خانم می خواست برای نماز وضو بگیرد. او همراه بابا دنبال یک چشمه آب می گشتند تا بتوانند وضو بگیرند و کوثر به باباش گفت بابا یادتونه پارسال که اومدیم اینجا یک چشمه کوچک بود الان کجاست؟ بابا با حسرت گفت "بله دخترم اون چشمه به خاطر خشکسالی خشک شده.. اما من یادمه که یک چشمه دیگر هم آن طرف کوه بود بیا بریم اونجا ببینیم هست" آن دو به آن طرف کوه رفتند. و از دور صدای چشمه را شنیدند کوثر با خوشحالی به طرف چشمه دوید و گفت بابا این چشمه هنوز آب داره. بابا گفت بله دخترم این چشمه چون به کوه نزدیک تره خشک نشده ادامه دارد... @qurankoodak1
کوثر 9 سالشه و تازه به سن تکلیف رسیده او دیگر الان برای خودش خانمی شده. آخر هفته بود و کوثر همراه مامان و بابا و برادر کوچکش رفتند بیرون شهر. اونا رفتند دل کوه موقع نماز بود و کوثر خانم می خواست برای نماز وضو بگیرد. او همراه بابا دنبال یک چشمه آب می گشتند تا بتوانند وضو بگیرند و کوثر به باباش گفت بابا یادتونه پارسال که اومدیم اینجا یک چشمه کوچک بود الان کجاست؟ بابا با حسرت گفت "بله دخترم اون چشمه به خاطر خشکسالی خشک شده.. اما من یادمه که یک چشمه دیگر هم آن طرف کوه بود بیا بریم اونجا ببینیم هست" آن دو به آن طرف کوه رفتند. و از دور صدای چشمه را شنیدند کوثر با خوشحالی به طرف چشمه دوید و گفت بابا این چشمه هنوز آب داره. بابا گفت بله دخترم این چشمه چون به کوه نزدیک تره خشک نشده ادامه دارد... @qurankoodak1
کوثر 9 سالشه و تازه به سن تکلیف رسیده او دیگر الان برای خودش خانمی شده. آخر هفته بود و کوثر همراه مامان و بابا و برادر کوچکش رفتند بیرون شهر. اونا رفتند دل کوه موقع نماز بود و کوثر خانم می خواست برای نماز وضو بگیرد. او همراه بابا دنبال یک چشمه آب می گشتند تا بتوانند وضو بگیرند و کوثر به باباش گفت بابا یادتونه پارسال که اومدیم اینجا یک چشمه کوچک بود الان کجاست؟ بابا با حسرت گفت "بله دخترم اون چشمه به خاطر خشکسالی خشک شده.. اما من یادمه که یک چشمه دیگر هم آن طرف کوه بود بیا بریم اونجا ببینیم هست" آن دو به آن طرف کوه رفتند. و از دور صدای چشمه را شنیدند کوثر با خوشحالی به طرف چشمه دوید و گفت بابا این چشمه هنوز آب داره. بابا گفت بله دخترم این چشمه چون به کوه نزدیک تره خشک نشده ادامه دارد... @qurankoodak1
آموزش مداحی در مداحی تمرین زیاد و گوش کردن زیاد نوار خیلی مهم است قبل از آنکه پیش استاد بروید خوب است که نوار زیاد گوش دهید و روی صدایتان کار کنید همچنین قطعه ای که انتخاب میکنید حتی المقدور شور‌های سنگین نیز نباشد زیرا در مجالس کوچک، دادن این ذکر ها درست نیست و باعث نامنظم شدن شور میشود و نیز انتخاب نوحه و واحد سنگین خواندن هم صحیح نمی باشد چون اینها مهارت خاصی میخواهد که با تغییر مجلس و مستمع تفاوت میکند. بهترین قطعه ای که میتوانید از نوار برگزینید قسمت‌هایی است که خواننده نوار آن را در ابتدای نوار با آرامش در سکوت مجلس و پرده‌های پایین میخواند. خلاصه مطلب اینکه تا چهار پنج سال اول، شخص مبتدی است و نباید از استاد جدا شده و شاگرد صرف محسوب میشود. باید بی چون و چرا توصیه‌های استاد رو گوش کند و در تمام این مدت از نوار گوش کردن و شرکت در محافل غافل نشود. به قول یکی از ذاکران طراز اول تهران مداحی صد فن دارد که خواندن یکی از آنهاست و باید تمامی این فنون با گذشت زمان فرا گرفته شود. راهنمایی به توصیه یکی از اساتید بزرگوار تمرین صرف سودی ندارد و شخص باید این تمرینات و توصیه ها را در خواندن اگر چه برای یک نفر به کار بندد که خواندن هفته ای یک مرتبه برای شخص مبتدی الزامی است. ادامه دارد.... کانال قرآن برای کودکان ونوجوانان در ایتا @qurankoodak1