eitaa logo
همتا 🌱
4.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
770 ویدیو
3 فایل
رمان زیبای همتا به قلم الف_یوسفوند کپی حرام و پیگرد قانونی دارد ❌ جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم ❤ عضو انجمن رسمی رمان‌های آنلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/11
مشاهده در ایتا
دانلود
همتا 🌱
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌾🌾🌾🌾🌾 🌼🌼🌼🌼 🌾🌾🌾 🌼🌼 🌾 #روزی‌که‌سرنوشتم‌نوشته‌شد #پارت569 _می تونم بغلش کن
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌾🌾🌾🌾🌾 🌼🌼🌼🌼 🌾🌾🌾 🌼🌼 🌾 مامان نزديکمون شد دمگوشم گفت: _بارانا رو ميبرم خونه با عرشيا بازی کنه ھر وقت زنگ بزنی برش می گردونم بوسه ای روی گونه اش نشوندم. _قربونت برم. برديا دستم رو محکم گرفت و گفت: _بريم. _مامان ميگه بارانا رو ميخواد ببره خونشون. اخمی کرد و جدی گفت: _برای چی؟ _ برای اين که ما راحت باشيم. 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌾@rRozeghareTalkh🌾 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 پارت اول رمان روزی که سرنوشتم نوشته شد👇👇👇 https://eitaa.com/rRozeghareTalkh/37476 🌼 🌾🌾 🌼🌼🌼 🌾🌾🌾🌾 🌼🌼🌼🌼🌼 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
اصلا به فکر نیان نیستیها از زمانی که با اون سر وضع امدی گذاشتیش بیرون دیگه بی خیالش شدی ها؟ دستم را به دور نیان حلقه کردم که میخواست بلند شود خودم جان .نداشتم نویان اضافه کرد. لباس جدیدتون هم مبارک این رو کی گرفتی که من متوجه نشدم فکر نکن کاریت ندارم شب در خدمتت هستم جمله آخرش را به خشم و اعصبانیت واضح بیان کرد به سختی جلوی خودم را گرفتم تا گریه نکنم نویان در گوشم تهدید می کرد و من به سختی جلوی خودم را میگرفتم تا بغضم .نشکند لبهایم را محکم به روی هم میفشردم تا بغضم نشکند. آخر سر گرفت. بار آخرت باشه بچه رو مثل بچههای بی کس و کاری ول میکنی داخل یک جمعیت پر از مرد فهمیدی؟ چشم ازش بر نمیداری آمد :گفتم به طرفش چرخیدم و در حالی که به زور از لای لبهای فشرده ام صدایم بیرون می توام پدرش هستی وظیفت نگهش داری پس همین الان بغلش میکنی و با خودت میبریش نویان با اعصبانیت غرید نمیشه من هم مثل خودش غریدم چرا نمیشه؟ نمیخوای مردم بدوند دخترت اونم از زن دومت فکر کردی خبر ندارم هیچ کدوم از اینا نمی دونند که من زنتم اینم دخترت بعضیا شون که اصلا خبر ندارند تو زن دوم داری نویان در گوشم غرید زبونت رو کوتاه کن به اندازه کافی چوب خطت رو پر کردی میدونی این هفته دسته بزن پیدا کردم کار نکن امشب دوتامون رو جلوی خواهرها و برادرم و خانوادهاشون بی ابرو کنم با بغض از او فاصله گرفتم و نگاهش کردم اشکی از چشم سرازیر شد ولی کم نیاوردم و گفتم امشب دستت بهم بخوره بیچارت می.کنم زنگ میزنم باباجونم و داییم تا بیان پدرت رو در بیارن بعدشم خودم و بچم باهاشون میریم