eitaa logo
همتا 🌱
4.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
773 ویدیو
3 فایل
رمان زیبای همتا به قلم الف_یوسفوند کپی حرام و پیگرد قانونی دارد ❌ جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم ❤ عضو انجمن رسمی رمان‌های آنلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/11
مشاهده در ایتا
دانلود
سدره با خوشحال تبریک گفت و گفت ان شاء الله قدمش خیر .باشد از ته دل گفتم ان شاء الله دستم را به طور نا محسوس به زیر شکمم کشیدم با خود گفتم نیان زود تر بیا که دلم حسابی تنگت کی حامله است؟ با صدای آسوده بانو سرم به طرفش چرخید. نویان با خوشی گفت: سرمین آسوده بانو نیم چه لبخندی زد و گفت: مبارک باشه از کجا فهمیدید؟ نویان شروع به تعریف کرد رفتم و کنار بخاری نشستم از سرمای بیرون یخ بسته بودم وقتی صبح رفتم لباس زیادی به تن نداشتم بی تابانه منتظر بودم تا نیانم دوباره پا به این جهان بگذارد دخترکم دوباره متولد شود. * پنج ماه بعد ** دستی به روی شکمم کشیدم و از جا بلند شدم بعد از مدتها لباسی به غیر از مشکی پوشیدم سورمه ای لباس کلوش که از زیر سینه دیگر گشاد میشد و بلند بود اینبار شکم ام بیشتر از بارداری قبلم جلو آمده بود ولی فقط شکم داشتم بقیه جاهایم لاغر بود از اتاق خارج شدم و به طبقه پایین رفتم همان موقع در خانه باز شد و نویان وارد خانه شد و پشت سرش یک خانم خنده کنان جلو رفتم و سلام کردم نویان به طرفم آمد و دستش را به روی شانه ام گذاشت و گفت خانم ایزدی ایشون همسرم هستند. بعد به من نگاه کرد و گفت ایشون هم خانم ایزدی مامای جدید که برامون فرستادن دستم را دراز کردم و با لحنی سرد :گفتم _خوشبختم