eitaa logo
همتا 🌱
5.2هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
876 ویدیو
5 فایل
رمان زیبای همتا به قلم الف_یوسفوند کپی حرام و پیگرد قانونی دارد ❌ جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم ❤ عضو انجمن رسمی رمان‌های آنلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/11
مشاهده در ایتا
دانلود
ایزدی هم با من دست داد و از آشنایی ابراز خوشحالی کرد نویان مریم را صدا زد تا او را به اتاق مهمان راهنمای کند و چمدان اش را ببرد به ناچار با نویان به بالا طرفم فضولی ام گل کرده بود نویان با اینکه به او ربطی نداشت ولی برای دکتر و پرستار و مامایی که به اینجا می آمدند خانه آماده کرده بود پشت سر نویان وارد اتاق شدم و به طرف تخت رفتم و به روی آن نشستم به عقب خم شدم و دستم را پشت سرم تکیه گاه قرار دادم نویان جلوی کمد داشت لباس هایش را عوض میکرد تا خواست پیراهنی را که تنش بوده است در کمد بگذار سریع گفتم اون رو نزار داخل کمد خاکی و بو میده الان همه لباسا بو میگیرن و کثیف میشن این دختره اینجا چیکار می کنه؟ یک راست رفتم سر اصل مطلب نویان در حالی که به طرف حمام می رفت گفت: _گفتم که مامای جدید آمده مدت طرحش رو اینجا بمونه وارد حمام شد با کنجکاوی گفتم: مگه خونه ندادی بهش؟ از حمام خارج شد و دوباره به طرف کمد رفت و گفت: چرا دادم چند روز موند آمد پیشم گفت نمیتونم داخل اون خونه بمونم دور از روستا منم آدم ترسویم شبا خوابم نمیبره از ترس تا صدایی میاد میترسم و از این حرفا خونه هم نیاز به تعمیر داره با اخم گفتم: خوب به ما چه چرا آوردیش اینجا؟ نویان در حالی که پیراهنش را می پوشید به طرفم آمد دسته تخت را گرفت و به طرفم خم شد و گفت: _خوب اون بخاطر این روستا آمده اینجا بعدم وقتی آمد پدرش خیلی سفارشش رو .کرد منم دلم سوخت براش بعدم گفتم چی از این بهتر یک ماما حی و حاضر داخل خونه داشته باشیم تا هر وقت شما امر کردی بیاد به خودت و بچه برسه خوبه ها اینجوری بیشتر مراقبت هم هست. با تردید نگاهش کردم که نویان دستی به شکمم کشید و گفت: