eitaa logo
همتا 🌱
5.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
880 ویدیو
5 فایل
رمان زیبای همتا به قلم الف_یوسفوند کپی حرام و پیگرد قانونی دارد ❌ جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم ❤ عضو انجمن رسمی رمان‌های آنلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/11
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 لبخند تهدید آمیزی زدم و گفتم : چی رو؟ طوری نگاهم کرد که انگار داشت می گفت : یر به یر! بعد با لحن حرص بر انگیزی گفت : یادم رفت. ماهرو جلوی دهانش را گرفت و ریز ریز خندید. آرکان هم مانند خری که به دستش تی تاب داده اند ذوق کرد. من هم نامردی نکردم و گفتم : از نامزدت چه خبر؟ با چنان شتابی به سمتم برگشت که صندلی چند سانتی جا به جا شد. با چشمان گرد شده گفت : نامزد؟! کدوم نامزد؟ نوچی کردم و دست به سینه شدم. - عه. شهلا دیگه! یعنی چی کدوم نامزد؟ - چرا زر.... نیم نگاهی به ماهرو انداخت و حرفش را خورد. با لبخند تهدید آمیزی گفت : چرا حرف رایگان می زنی داداش من؟ کدوم نامزد؟ شهلا دیگه کدوم خ...( باز حرفش را خورد) کدوم خانم محترمیه؟ به سختی جلوی خودم را گرفته بودم که نخندم. هربار که آرکان می آمد جلوی یک دختر خودی نشان دهد، من گند می زدم در برنامه هایش. خیلی جدی گفتم : تو شهلا نمی شناسی نه؟ با بهت گفت : نه. دستم را جلویش گرفتم و گفتم : گوشیتو وِر منه(بده به من). - گوشیم؟ روی هوا یه مستطیل کشیدم و گفتم : گوشی گوشی. موبایل. - گوشیمو می خوای چی کار؟ - بده می خوام زنگ بزنم شهلا. داشت کلافه می شد. روی میز خم ‌شد و رو به ماهرو گفت : ماهرو خانم، تو بند و بساطتون چایی دارین؟ ماهرو همانطور که سعی می کرد نخندد، نگاهی به من انداخت و گفت : بله الان میارم. من نیز دستی به ته ریش و دور لبم دستی کشیدم تا نخندم. آرکان : قربون دستتون. همینکه ماهرو پایش را در خانه گذاشت، آرکان مشت جانانه ای به بازویم زد و گفت : مردک روانی این حرفا چیه زنی؟ من نامزدم کجا بود؟ شهلا دیگه کدوم خریه؟ زدم زیر خنده و همانطور که بازویم را ماساژ می دادم و گفتم: وحشی، من فقط می خوام به گناه نیفتی برادر من. ماشاالله به یکی دو تا هم راضی نمیشی! همه ماهیا رو تور کردی، دو تا هم واسه ما بذار! - بگردم. نه که تو خیلی تو خطی واسه همون. شهلا شهلا شهلا. از این اسم متنفرم. خنده ام شدت گرفت و آرکان بیشتر حرص می خورد و دری وری نصیبم می کرد. تا ماهرو برگردد، حسابی خودش را خالی کرد. ماهرو با یک سینی چای بازگشت. اول از همه به آرکان تعارف کرد. آرکان باز در جلد پسر جنتلمن فرو رفت. یک ابرویش را بالا انداخت و لبخند کجی کنج لبش نشاند. به به کنان داشت چای بر می داشت که جانکو غرید! آرکان صدای غرش ببر را که شنید، یا ابوالفضلی گفت و استکان را پرت کرد. ماهرو هم هول شد، جیغی کشید و سینی را روی آرکان ول کرد. - آااااای ننههه سوختممم. یا خود خداا. من که آن صحنه را دیدم، از خنده روی صندلی پهن شدم. چنان بلند می خندیدم که فکر کنم همه ی همسایه ها را خبر کردم. ماهرو هین می کشید، عذر خواهی می کرد و بادش می زد، آرکان هم بال بال می زد و خودش را فوت می کرد. من نیز فقط می خندیدم و می خندیدم.