eitaa logo
همتا 🌱
4.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
772 ویدیو
3 فایل
رمان زیبای همتا به قلم الف_یوسفوند کپی حرام و پیگرد قانونی دارد ❌ جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم ❤ عضو انجمن رسمی رمان‌های آنلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/11
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 چشمانم را بستم و سرم را به صندلی تکیه دادم. حامی ضبط را روشن کرد و آهنگی که اصلا با حال و هوای آن موقع سازگار نبود، شروع به پخش کرد. - پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت. برگشتنی یه دختری خوشگل و با محبت. همسفر ما شده بود همراهمون میومد. به دست و پام افتاده بود این دل نامروت.. چشمانم را باز کردم. نگاه حامی داشت می خندید. هوفی کردم و گفتم : این چرت و پرتا چیه ریختی رو ماشین؟ -همش زیر سر ارکانه. اون روز فلش رو گرفت مثلا آهنگ خوب بریزه. آهنگ را عوض کرد. - دختر همسایه شبای تابستون میومد لب بوم.... خودش سریع عوضش کرد. - این شبی که می گن شب نیست، اگه شبه مثل دیشب نیست..... کلافه گفتم : کلا خفه‌ش کن! همانطور که زیر لب به رفیقش دری وری می گفت، فایل را کلا عوض کرد. روی آهنگی قابل تحمل مکث کرد. - یه آسمون بی پرنده من و تو و دلی شکسته. شب تو از حادثه پر بود شب من از درای بسته اما من و تو می دونستم که این تموم ماجرا نیست تو این مسیر بی سر انجام کنار ما به جز خدا نیست... تا خواستم چشمانم را ببندم، صدایش آمد. - خانم رئیس، دیدی زندگیا چقدر با هم فرق دارن. بله، مردم تو همچین شرایطی دارن روزشون رو شب می کنن. نگاهی حق به جانب از داخل آینه ماشین حواله اش کردم و گفتم : اولا فعلا صدات رو نشونم! قرار بود بری دارو بدی و برگردی، یک ساعت منو کاشتی جلوی در. دوما همه چیز توی پول خلاصه نمی‌شه. - اگه همه چیز پول نبود من الان پشت این ماشین نبودم. - این اسمش تقدیر و سرنوشته! نه برتری دارا به ندار. نمی دانم شوخی می کرد یا جدی بود، اما گفت : فعلا که خود شما داری روی جاده ای از جنس پول پیش می ری و به مقصدت می رسی! جدی گفتم : روی عقاید پوچت کار کن! - اینا عقاید پوچ نیست. حقیقت محضه. - اگه همه چیز با پول حل می شد منم هیچ وقت نمی ذاشتم پدر و مادرم بمیرن! دیگر چیزی نگفت. تا جایی که من حامی را شناخته بودم، پسر کاری، خانواده دوست و دینداری بود، اما نمی دانم چرا گاهی حرف هایی می زد که دقیقا نقطه ی مقابل شخصیتش بود. قبل از آنکه چشمانم را ببندم و خودم را به بیخیالی بزنم، گفتم : قبلا هم بهت گفته بودم ادما رو از روی ظاهر و ملک و املاکشون قضاوت نکن. هیچ کس جز خدا از دل آدما خبر نداره. سنگینی نگاهش را روی خودم حس می کردم اما بی اعتنا بودم. زیر لب گفت : کاش نصیحت هایی که می کنیم اول خودمون بهشون عمل کنیم. حرفش دو پهلو بود! به هر حال حوصله ی بحث نداشتم. سکوت اختیار کردم تا برسیم خانه. *** داشتم کشوی میز کارم را مرتب می کردم که دو تقه به در خورد. بدون آنکه سرم را بلند کنم گفتم : بله؟ در باز شد و صدای ماهرو آمد : خانم ببخشید... - بگو. مکثی کرد و گفت : آقا حامی گفتن فوری برین تو حیاط. سرم را بلند کردم و با اخم گفتم : که چی بشه؟ - مثل اینکه جانکو حالش خوب نیست. اسم جانکو که آمد، اخمم غلیظ تر شد. خیلی روی جانکو حساس بودم. از دوران طفولیت، خودم بزرگش کرده بودم. و مهم تر اینکه هدیه ی پدر و مادرم بود. بدون آنکه دست دست کنم، تمام برگه ها را روی میز رها کردم و بلند شدم رفتم داخل حیاط. حامی رو به روی قفسش ایستاده بود نزدیکش که شدم پرسیدم : چی شده؟