eitaa logo
همتا 🌱
4.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
772 ویدیو
3 فایل
رمان زیبای همتا به قلم الف_یوسفوند کپی حرام و پیگرد قانونی دارد ❌ جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم ❤ عضو انجمن رسمی رمان‌های آنلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/11
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 وقتی جانکو از جایش بلند شد، برگشتم سمت حامی و از لای دندان هایم غریدم. - از قبل که کلی حساب و کتاب با هم داریم، اینکه جانکو رو هم گرسنه نگه داشتی، چیزی نیست که به این راحتیا کوتاه بیام، ولی اگه این درو وا نکنی هرچی دیدی از چشم خودت دیدی! - اول قبول کن ترسیدی و سه-دو شدیم به نفع من! لگدی به در زدم. - تو رو خدا تعارف نکن، می‌خوای پاتم ببوسم؟! - اصراری نیست ولی اگه دوست داری این اجازه رو بهت می دم. جیغ بلندی کشیدم و گفتم : حامی داری جفت پا روی مغزم راه می ری! الان پتانسیل این رو دارم تو همین باغچه ی کناری گورت رو بکنم. لبخند کجی زد و گفت : فعلا که تو اون تویی و من آزاد! یادته اولین روز؟ می خواستی منو بندازی توی قفس؟ یادته جانکو رو ول کردی توی باغ و کل دست و پای من بالای اون درخت ( به درخت سیب پشت سرش اشاره کرد) تاول زد؟ چه حسی داره اسارت؟ تمام حرف هایش را با خنده و شیطنت می زد. اما معلوم بود حرف دلش است. خودش ادامه داد : حالا بحثم اینا نیستا! الان مهم بازی ایه که توشیم! یه کلام بگو تسلیم درو وا کنم. - عمرا!! تسلیم تو بشم؟ هه. - ببین درسته من پسر خیلی خوب و آقا و همه چی تموم و مهربونی ام،اما می تونم به همون اندازه هم بد بشما؟! قیافه ام را برایش کج و کوله کردم و با غضب خیره شدم به چشمانش. - هندونه ها از زیر بغلت در نره دراز بد قواره! - نه نگران نباش! من مرد تنهای شب و مرد روز های سختم! جانکو باری دیگر غرید. حالتش طوری بود جوری نگاهم می کرد که انگار می خواد بپرد رویم. - حامی جای چرت و پرت گفتن بیا این درو باز کن. - آقا خرجش یه جملس! - تو به هیچ وجه اون جمله رو از زبون من نمی شنوی! - اوکی، پس همونجا پیش پسرت بمون. عزت زیاد. راستی راستی داشت می رفت. برگشتم سمت جانکو. داشت طول قفس را طی می کرد و حتی یک لحظه هم نگاهش را از من نمی گرفت. هر از گاهی غرشی ترسناک سر می داد. از غرش هایش نمی ترسیدم، کلا اهل ترسیدن نبودم، اما خب مردن توسط حیوانی که خودت بزرگش کرده بودی واقعا دردناک بودو همینطور مسخره. تصمیم گرفتم کمی نزدیکش شوم و با او حرف بزنم، بلکه آرامش کنم. قدمی به جلو برداشتم. - چیه پسر خوب؟ آروم باش. منم... قدم دوم را که برداشتم، دهانش را تا جایی که می توانست باز کرد و غرید. مجبور شدم برگردم عقب. انگار گرسنگی بدجور عصبی اش کرده بود.