eitaa logo
همتا 🌱
4.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
772 ویدیو
3 فایل
رمان زیبای همتا به قلم الف_یوسفوند کپی حرام و پیگرد قانونی دارد ❌ جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم ❤ عضو انجمن رسمی رمان‌های آنلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/11
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 داشتم دست هایم را می شستم که صدای خیلی ضعیف کمیل را شنیدم : هنوز پیگیریم ببینیم اون شب کی دزدکی می خواست بره سر گاو صندوق باشگاه. هرکی که بوده خیلی حرفه ای بوده. هیچ اثری از خودش نذاشته! یاد اتفاقات اخیری که حول آرامش می چرخید پیش چشمم روشن شد. نصفه شب، آرامش، موتور، باشگاه کمیل، جاسوسی.... فرصت خوبی بود یک باج اساسی از آرامش بگیرم. یادم آمد آن سری آرامش روی اینکه کمیل نباید بویی ببرد، حساسیت زیادی نشان داد. این یعنی یک چیزی این وسط بود که نباید کمیل بویی می برد. و من با دهن لقی، می توانستم کمی حال آرامش را بگیرم. - آقا حامی نمی خوای آب رو ببندی؟ کلا حواسم از موقعیتم پرت شد. سریع شیر آب را بستم و رفتم به سمت خروجی آشپزخانه. این بار ماهرو با تعجب بیشتری گفت : مگه نگفتین گرسنمه؟ کجا؟ برگشتم سمتش و آرام گفتم : هیس. یکم صبر کن میام. ژست انسان های مطمئن را به خود گرفتم و با طمانینه از آشپزخانه بیرون رفتم. طوری که مثلا خیلی اتفاقی شنیده باشم، جلو رفتم. آرامش می خواست چیزی بگوید که مانع شدم و با حرفی که زدم، نگاه هر دوشان به سمتم چرخید. - ام.. ببخشید فضولی می کنم. ولی اگه اشتباه نکنم من اون شب همونجا بودم. یعنی همون اطراف بودم. نگاه کمیل و آرامش رنگ تعجب گرفت. نگاه معنا داری حواله ی آرامش کردم که کار دستش آمد و شروع کرد با چشم برایم خط و نشان کشیدن. کمیل با بهت و البته خیلی خشک گفت : کدوم شب؟ کدوم اطراف؟ نگاهی به آرامش که سعی داشت از حرف زدن منصرفم کند انداختم و رو به کمیل گفتم : در باشگاهتون قهوه ای رنگه؟ قهوه ای سوخته. - آره. که چی؟ - من اون شب اون اطراف یه کاری داشتم، داشتم پیاده بر می گشتم خونه که دیدم یکی با یه موتور سنگین جلوی باشگاه وایساد... آرامش اجازه نداد ادامه دهم، سریع بلند شد و گفت : حامی یه لحظه بیا بالا کارت دارم. قرار بود اون مدارک رو از شرکت برام بیاری دیر شد. و بدون آنکه منتظرم بماند به سمت طبقه ی بالا رفت و در همان حالت گفت : عمو کار ضروریه الان بر می گردم. حامی بجنب. این یعنی وای به حالت اگر نیایی. می دانستم این چنین می شود. با اجازه ای گفتم و خواستم بروم که کمیل گفت : وایسا ببینم. اول توضیح بده بعد برو. چی می خواستی بگی؟ می دانستم آرامش برای آنکه مانعم شود مرا داشت می کشاند بالا. من نیز هدفم لو دادن او نبود. برای همین به پله ها اشاره کردم و گفتم : اگه الان نرم بالا گردنم رو می شکنه. دو دقیقه رخصت بدین بر می گردم. دیگر صبر نکردم تا یک وقت فرصت نکند حرفی بزند. پله ها را یکی دو تا بالا رفتم. آرامش جلوی در اتاقش داشت با حرص قدم می زد. مرا که دید به اتاق اشاره کرد و رفت داخل. دنبالش رفتم. مهلت نداد وارد شوم و همینکه پایم به جلوی در رسید، از گوشه ی کتم گرفت و مرا کشید داخل و در را بست. شوک زده دست هایم را بردم بالا. با خشمی توصیف ناپذیر، در حالی که سعی داشت صدایش به طبقه ی پایین نرسد گفت : این چرت و پرتا چی بود داشتی می گفتی هان؟!