#حسرت
#پارت607
یعنی اینکه یک مرده چیکار دختر مردم داره که مدام دورشه دختر مردم که بدش نمیاد از خداشه کدوم مردی که از صبح میره بی خبر تا دیر وقت با دختر مردم بیرون کدوم مردی که نصف شب لخت داخل اتاق دختره مردم با سابقه درخشان
نویان با اعصبانیت و لحنی آغشته به ناراحتی گفت:
چندبار بهت خیانت کردم که داری این رو میگی؟
با خشم گفتم
به آسوده بانو که خیانت کردی من رو سرش آوردی. کسی که یکبار کاری رو انجام میده بار دوم براش راحت تره
نویان با اعصبانیت گفت
یسه ببندش هرچی دلت میخواد میگی خجالت بکش بحث اون جداست. من احمق دوست داشتم بعد مدت ها تو این سن عاشقت شدم گرفتمت فکر میکردم زندگیم خوب میشه اروم میشه اجازه نمیدم به اون بدبخت الکی تهمت بزنی به خودمم حق نداری
پوزخندی زدم و گفتم
تو باشی من رو با بالا تنه کامل لخت جلوی یک مرد.
نویان اجازه نداد حرفم رو کامل کنم که دستش رو بالا برد تا بزنه تو دهنم که جمع شدم نویان دستش رو همون جور نگه داشت و گفت
ببند دهنت رو ببند اعصابم رو به اندازه کافی خورد کردی بد ترش نکن زندگی رو برام جهنم کردی بسه دیگه. احمق به جایی این کولی بازیها از اول حرفت رو میزی
نویان پیراهن اش را از پشت بالا داد و به طرفم .برگشت روی کتف سمت راستش تماما باند پیچی شده بود و بیشترش قرمز بود با اعصبانیت گفت
ببین این جا تیره همون روز که از صبح رفتم با این دختره بیچاره تا شب نیامدم از صبح کارام رو کرد. گفتم چیزی به تو نگیم که حالت بد نشه امروز هم داشت باندش رو عوض می.کرد فقط بلدی گند بزنی به همه چیز.. واقعا هنوز بچه ای
🔴 کودکان لبنانی در سرمای شدید لبنان نیاز ضروری به شیرخشک دارند؛مادران بیروتی را تنها نگذاریم😞
💢 کمکهای شما بطور مستقیم به این نوزادان مظلوم خواهد رسید. تمام برنامههای مجموعه شبابالمقاومة با هماهنگی دفاتر رسمی حزبالله لبنان در بیروت و قم صورت میگیرد.
🔸 کمکهای خود به مردم لبنان و امور اجتماعی مربوطه را به شماره زیر واریز کنید👇👇
🔻
6037997750004344بنام: «جبهه جهانی شباب المقاومة» 🔸 الجبهة العالمية لشباب المقاومة https://eitaa.com/joinchat/3545694224Ccf85b685fb
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_239
#رمان_حامی
دیگر حرفی نزدم.
وقتی از بلند گو اعلام آماده باش کردند، خیره به رو به رو، گازی به موتورم دادم.
صدای غرش های موتور ها یکی از پس از دیگری بلند شد.
حس می کردم چشمم جز جاده ی ممتد رو به رو چیزی نمی بیند و گوش هایم جز صدای آواز دلنشین موتورم چیزی نمی شنود.
من با دل می راندم!
صدای گوش خراش آژیر شروع که آمد، موتورها از جا کنده شدند.
خط فرضی رو به رویم را گرفته بودم و فقط گاز می دادم.
پیچ ها را مثل همیشه ماهرانه رد می کردم و از موتور ها سبقت می گرفتم.
اول تمام حواسم به این بود که سرعتم را به بالاترین حد ممکن برسانم و از اکثریت سبقت بگیرم، و بعد ببینم حامی کجای کار است.
وقتی اطرافم کمی خلوت شد، با همان سرعت بالا، در حد یک صدم ثانیه سرم را چرخاندم ببینم حامی آن اطراف هست یا نه، که در هزارم ثانیه از کنارم رد شد و جلو زد.
ماتم برد!
اصلا نفهمیدم کی رد شد. فقط از لباس و موتورش فهمیدم خودش است
شوکه شدنم خیلی طولانی نشد و دوباره اوج گرفتم.
در آن میدان، درنگ مساوی بود با باخت و گاهی مرگ!
از آن کسی که از من جلوتر بود هم جلو زد و تخته گاز رفت.
طوری می راند که انگار بیست سال می شود که این کاره است.
فاصله ام را با نفر دوم کمتر و کمتر کردم و با حرکتی مویی، از کنارش رد شدم و سبقت گرفتم.
نمی توانستم شاهد باختم در برابر حامی باشم.
باید به هرکی قیمتی شده از او جلو می زدم.
فاصله مان هم چندان زیاد نبود، اما بخاطر سرعت بالا، خطایی کوچک نیاز بود که زمین بخوریم یا کلا از میدان مسابقه خارج شویم.
دور اول تمام شد و نتوانستم به او برسم.
یک جا هایی فاصله مان با هم میلی متری می شد اما باز هم از من جلو می زد.
پیچ ها را خیلی زیبا دور می زد،
خوب می دانست کجا باید سرعتش را کم کند و کجا زیاد.
انگار مثل کف دست، نقشه ی آنجا را بلد بود.
در یک پیچ، چون فاصله مان به شدت کم بود، کم مانده بود با هم برخورد کنیم، همین شد که کمی از مسیر منحرف شوم و باز حامی جلو بیفتد.
یک لعنتی زیر لب گفتم و باز شروع کردم به گاز دادن.
دور دوم هم تمام شد و همچنان حامی با فاصله ی چند متری از من جلوتر بود.
در چشم بهم زدنی آن دور هم تمام می شد.
دو سه حریف قدر دیگر نیز با ما در رقابت بودند.
از من یا حامی جلو می زدند اما باز هم عقب می افتادند.
بقیه هم که رفتند قاتی باقالی ها! خیلی از ما عقب تر بودند.
وقتی نگاه فخر فروشانه ی حامی را تصور کردم که بعد از مسابقه حواله ام می کند، شیر شدم و انگار جانی تازه گرفتم.
سرعتم را به نهایت رساندم و در پیچ آخر از او جلو زدم.
آنقدر گاز را محکم گرفته بودم و دور دست می چرخاندم که کم مانده بود از جا کنده شود.
خط پایان را که از دور دیدم، هیجانم دو برابر شد.
از همه جلو تر بودم.
لبخند محوی روی لبم نشست.
می دانستم آخر این من هستم که برنده ی این میدانم.
اما نمی دانم چه شد که در آخرین ثانیه، حامی مثل جت از کنارم رد شد!!
شاید اختلاف بردمان روی صدم ثانیه بود.
اما بالاخره او بود که این میدان را فتح کرد!
خیره به خودش و موتورش، کل عضله هایم شل شد.
کم کم سرعتم را کم کردم.
باورم نمی شد!! اولین باری نبود که می بازم، اما مدت ها بود که هیچ کس روی دستم بلند نشده بود
باخت از حامی هم یک جور دیگر برایم گران تمام می شد.
حامی کم کم ترمز کرد.
من نیز سرعتم آنقدر کم شد که کنارش ترمز کردم.
از پشت نقاب، فقط خیره نگاهش می کردم.
دلم می خواست با همان موتور ده بار از رویش رد شوم.
اما خب حرفی هم نمی توانستم بزنم.بازی برد و باخت داشت و این بار برد با من نبود!!
موتور ها تک و توک از کنارمان رد می شدند و می رفتند اما نگاه من فقط روی حامی متمرکز بود.
واقعا ماتم برده بود.
به صدای بوق و داد و هوار و تشویق ها هم توجهی نداشتم.
حامی کلاهش را در آورد.
موهایش کلا بهم ریخته بود.
حسابی هم عرق کرده بود.
لبخند دندان نمایی روی صورتش نشسته بود و چشمانش برق می زد.
چشمکی حواله ام کرد و گفت :
گفتم که! به من می گن حامی تک چرخ.
چشمکی دیگر زد. کلاهش را گذاشت و دوباره شروع کرد به گاز دادن و تک چرخ زدن.
نگاهم آنقدر دنبالش کشیده شد تا از دید راسم خارج شد.
🔴سفارش نقاشی چهره 🔴
❤️ ߊܝ̇ ܥ݆ܣܝܘ ߊࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ࡎࡐࡅ࡙ܝے ܢ̣ܘ ࡅ࡙ߊܥ ܩߊࡅ߭ܥࡅ߭ـے ܢ̣ܢܚߊܝ̇
❤️ܢ̣ܣࡅ߳ܝࡅ࡙ࡍ߭ ࡐ ܝ̇ࡅ࡙ܢ̣ߊࡅ߳ܝࡅ࡙ࡍ߭ ܭߊܥࡐ ܥܝ ܩࡅ߭ߊܢܚܢ̣ߺ ܣߊے ܩܟܿࡅ߳ܠܦ̇ߺܙ ܝߊ
❤️ ࡅ߳ࡐ ܣܥࡅ࡙ܘ ܢ̣ܥܘ .
❤️ܢ̣ߊ ࡅ߳ߊܢ̣ܠࡐ ࡅ߭ܧߊܢܚ݅ܨ ܥ݆ܣܝܘ ࡃܝ̇ࡅ࡙ܝ̇ߊࡅ߭ࡅ߳ߺߺܙ ߊ߬ࡍ߭ ܣߊ ܝߊܟܿࡐܢܚ݅حߊܠܙ ܭࡍ߭ 😍
ܧܢ̣ܠܙ ߊܝ̇ ܢܚܦ̇ߊܝܚ݅ࡍ حࡅ߳ܩߊ ߊܝ̇ ߊ߬ࡅ݅ߺߊܝ ܣࡅ߭ܝܨ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ ܥࡅ࡙ܥࡍ߭ ܭࡅ߭ࡅ࡙ܥ 🎨🎨
https://eitaa.com/joinchat/1623393114Cf8907bb3c0
عاقبت این شبِ تاریک سحر خواهد شد
به رُخِ حضرتِ خورشید نظر خواهد شد
دلِ غمدیدهی ما گـر به وصـالت برسد
سینهی سنگی ما ، دُر و گُهر خواهد شد
شبتون بخیر آقای مهربانم
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
هدایت شده از ♦️پیشنهاد ویژه♦️
راز کسب درآمد میلیونی رو از زبان یک دندانپزشک سابق بشنو 👨⚕ 🤩
اینجا همه چیز رو برات مهیا کرده تا از صفر میلیونر بشی 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2360673003Ccceafb68a9
بزن رو لینک و ببین چطور
از دانشجو تا سرپرست خانوار رو از صفر کشونده بالا☝️👩🏫👩👧👦
هدایت شده از تبلیغات همشهری
هیچ بچه ای حق ورود به این کانال رو نداره
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3389063564Ca275d19eb9
A09
جویـن ندی از دست رفته🤦♂
https://eitaa.com/joinchat/3389063564Ca275d19eb9
⛔️زیر 20سال بیاد حذف میشه⛔️
هدایت شده از تبلیغات همسران💓
6.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درمان سریع سفیدی مو توسط شرکت فناور درمان🇮🇷
تنها با یک دوره مصرف متوجه بازگشت موهایتان به رنگ اصلی خواهید شد. 😍🤩
بـیـش از ۳۰هـــزار خـانم و آقـا
از این روش معجزه_آسا نتیجـه گرفتن 🪄
روی لینک زیر کلیک کنید 😃👇
https://www.20landing.com/141/1746
https://www.20landing.com/141/1746
#حسرت
#پارت608
بعد از اتمام حرفش پیراهن اش را درست کرد و از اتاق خارج شد با بهت و دهانی باز به در خیره شدم. رنگ و روی پریدهاش یادم آمد جمع شدن صورتش فکر میکردم مریض شده است یا جای از بدنش درد میکند چون همان آمد با صدای ناله هایش بیدار شدم و او تا صبح ناله میکرد با ناراحتی به جای خالی اش نگاه کردم. زود قضاوت کردم بد چیزی بود زود قضاوت کردند از خجالت الان دیگر نمیتوانستم نه به فرشته نگاه کنم و نه به نویان
شب که دیر
بارداری هم به این شک و قضاوت دامن زده بود و بیشتر حساسم کرده بود چشمانم را بستم و دستم را به روی سرم گذاشتم اشک اش را جلوی یک دختر غریبه در آوردم هرچه دلم خواست بارش کردم غرور ا را شکستم. در مرگ نیان هیچ جوره به او حق .نمیدهم ولی برای اتفاق الان چرا اینبار من تند رفتم و من بد بین شدم با دلیل های و فکرهای خودم چیزهای عجیب غریب سرهم .کردم احساس کسلی و خواب آلودگی داشتم. چشمانم را بستم و
طولی نکشید که خوابم برد.
****
_سرمین جان مادر بیدار شو بیدارشو عزیزم
با صدای مامان جون سریع چشم گشودم اول با گیجی نگاهش کردم و بعد لبخند زدم با صدای گرفته ای گفتم
_سلام
باباجون هم به طرفم آمد اول سرم رو بوسید و گفت
علیک سلام بابا خوبی؟
لبخندی زدم و گفتم
_ممنون شما خوبید کی رسیدید؟
مامان جون گفت
زیاد نیست یک راست آمدیم پیش تو دل نگرونت بودم
با دیدن تان زر خاتون سعی کردم درست سر جایم بنشینم که گفت
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_240
#رمان_حامی
***
- چند وقته یاد گرفتی؟
از داخل اینه نگاهم کرد.
- چی رو؟
- موتور سواری.
لبخند پهنی زد و گفت : از وقتی یادم میاد پشت موتور بودم.
بابام موتور داشت. یه هوندای درب و داغون. از اینایی که اگزوزش صدای تراکتور می ده و دودش کل محل رو بر می داره.
همیشه از صدای لک لک و صدای لنت ترمزش، وقتی ترمز می کرد بدم میومد.
ولی خب عشق موتور هم بودم.
از ده دوازده سالگی با همون موتور می نداختم تو کوچه های محلمون ای گاز می دادم ای گاز می دادم.
کل محل از دستم کلافه شده بود.
لبخندش کمی ملیح تر شد و ادامه داد :
هر سری هم شکایتمو پیش بابام می کردن یه فس کتک حسابی ازش می خوردم ولی بازم از رو نمی رفتم.
خودش چون کارش نزدیک بود دیگه با موتور نمی رفت.
هروقت هم می ذاشتش خونه امکان نداشت من نرم سراغش
دیگه از یه جا به بعد سویچش هم نذاشت خونه بمونه
خبر نداشت سویچ یدک رو از وسایلش کش رفته بودم.
سر همون سویچ هم یه سری حسابی ازش خوردم.
اینکه می گن چوب پدر گله هرکی نخوره خله رو قشنگ درک می کنم.
به خودم که آمدم، فهمیدم بدون آنکه متوجه شوم، لبخند نسبتا هویدایی روی صورتم نشسته و دارم تماشایش می کنم.
آنقدر با آب و تاب و بامزه یک چیز را تعریف می کرد که گویی وقتی آن اتفاقات می افتاد، تو هم آنجا بودی.
خودم را جمع و جور کردم و دوباره چهره ای جدی به خود گرفتم.
رو کردم به پنجره و گفتم:
فکر نمی کردم بتونی رو دستم بلند شی.
تو این یه مورد غافلگیر شدم.
خوبم طرفدار پیدا کردی!!
سنگینی نگاهش را روی خود حس کردم.
چند لحظه چیزی نگفت و بعد از آن، باز رفت روی مود شوخی و زبان ریختن.
- گفتم که منو دست کم نگیر!!
هنو مونده تا منو بشناسی بعله اینجوریاس
با شنیدن صدای بوق ممتد، سریع به رو به رو اشاره کردم و گفتم :
مواظب باش.
آقای به قول خودش همه فن حریف از مسیر منحرف شده بود و داشت در فرعی می رفت.
خوشبختانه تلنگرم به موقع بود و توانست ماشین را کنترل کند و به کشتنمان ندهد.
وقتی دوباره در مسیر اصلی افتاد، با لحن کنایه آمیزی گفتم :
خوشم میاد ادعات تا آسمون هفتم می ره ولی توی عمل صفری!!
و طبق معمول، پرو تر از این حرف ها بود که اشتباهش را قبول کند.
- سرکار الیه! شما باید یاد بگیری وقتی یک نفر داره رانندگی می کنه باهاش حرف نزنی.
اینم نمی دونی؟!