💦 غوغایی که در دلم برپاست را تنها اشکهایم میفهمند... امشب دلم خیلی گرفته است... امشب از آن شبهاییست که اشکهایم هم حریف دلم نمیشود... میدانم حرف عجیبیست ولی دلم میخواست روی مریخ زندگی میکردم... آخ اگر میشد... جهانی عاری از موجود دو پایی به نام آدم... آدمی که راحت دل میسوزاند، راحت چشمی را گریان میکند، راحت... خسته شدهام! دیگر تحمل حرفهایشان را ندارم... ظرفیتم کاملا پر شده! چقدر باید یک حرف نامربوط، یک رفتار پر کنایه، یک لبخند نیشدار، یک نگاهِ تلخ را ببینی و تحمل کنی...
💭 یاد روزهای اول حضورم در اینجا افتادم... چقدر فکر میکردم همه چیز خوب پیش میرود و قرار است چه گلی بر سر جهان بنشانیم... دریغ! چه فکر میکردم و چه شد!!؟... تازه اسم خودشان را هم میگذارند دوست! این آدمها حتی در جسارت دادن به یکدیگر هم بخیلاند... فقط میخواهند به تو بقبولانند که تو از آنها کمتری!! که یا باید محترمانه تسلیم شده و یا دوباره به این جنگ تن به تن ادامه دهی... وای که چقدر از این مکرها، از این نفاقها، دوروییها خسته شدهام... چقدر بودن در میان جمع سخت است... دلم میخواهد بروم جایی که واقعا جای خودم باشم... آنجا که با من جور دربیاید... ولی هیچ جا، جای من نیست... انگار من زیادیام... انگار برای زندگی در این دنیا آفریده نشدهام...غریبهام با دنیا و آدمهایش...
بر دلم گرد ستمهاست خدایا مپسند
که مکدر شود آیینه مهرآیینم
🔻 صبر کردم تا دورشان خلوتتر بشود... یکی یکی آدمها سوال میپرسیدند، یکی مسئله شرعی، یکی جواب استخاره و در نهایت هر کدام با نهایت خرسندی و دست به سینه از حاج آقا خداحافظی میکرد... حاج آقا مورد اعتماد و تایید همه است... همیشه صدای گرمشان آرامم کرده است... با نوحهخوانیشان دلم سبکتر میشود، غم.هایم رنگ به رنگ میشوند و دوباره جان میگیرم...
💢 خجالت میکشیدم مستقیم صحبت کنم... عظمت وجودشان هیچوقت نمیگذاشت راحت، رو در رو بنشینم و از غمهایم بگویم... اما امشب آمده بودم برای حرف زدن... برای گفتن...
• حرفهایم تمام میشود اما حاج آقا همچنان سکوت میکنند... کمی دلهره میگیرم... نکند ناراحتشان کردهام یا...
📖 قرآن بزرگی که روبهرویشان بود را به آرامی بر میدارند... میبوسند و به چشمهایشان میگذارند و بعد با همان صدای گرم و لحنی دلنشین قرآن میخوانند...
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ ﴿٢٢﴾
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿٢٣﴾
هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿٢٤﴾
...
⁉️ یک دفعه میپرسند، این آیات، این أسما الهی در بستر چه سورهای گفته شده است؟؟
دلم هری میریزد... اصلا انتظار سوال نداشتم... اصلا سوره چه سورهای است؟؟ کدام آیات؟؟ و در امتداد سکوتِ پرتلاطم من، حاج آقا حرفشان را ادامه میدهند... این آیات، این أسما الهی در دلِ یک سوره مدنی آمده است... در دل جنگها و در دل تمام حوادث و حواشی اجتماعیاش... چون خداوند تبارک و تعالی میخواهد قانونی را برای من و شما بگوید... قانون در جمع بودن...
✨ راه رسیدن به معنویت، خلوص و رسیدن به تجلی أسما و صفات الهی این نیست که گوشه عزلت گرفته و خود را به جامعه آلوده نسازیم... خود را آلوده مسئولیتهای اجتماعی نکنیم... خودم را به وظایف مدیریتی و حکومتی آلوده نکنم تا به معنویت برسم... این اشتباه است، این معنویتِ خودساخته مدنظر خداوند تبارک و تعالی نیست... رسیدن به بالاترین درجات کمال در بستر جامعه شکل میگیرد... برای رسیدن به بالاترین از حد از خلوص و ایمان باید یک حضور فعال اجتماعی داشت... وسط جامعه، وسط مسئولیتهای اجتماعی، وسط نفس نفسزدنها برای انجام نقشها، انسان به کمال و به أسما الهی میرسد...
➖ و من همچنان غرق در سکوتم... غرق در سکوت و جدا از قال و قیل زمان... جدا از حرف و حدیثها... و جدا از باور به جدا بودن!
🖊 ز . ک
📌 برداشتی از جلسات تدبر #استاد_چیتچیان
#زندگی_با_قرآن
#سوره_حشر
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪