eitaa logo
رادیو امتداد
238 دنبال‌کننده
472 عکس
534 ویدیو
5 فایل
این کانال تخصصی و حمایتی امتداد (گلزارش شهدا ) به جهت ارائه و آرشیو : مداحی و مولودی سخنرانی مذهبی سرود های انقلابی پادکست نماهنگ و ریمیکس و تولید بانک های محتوایی برای خوراک دیگر کانالهای مذهبی ✍#عمو_اکبر(#علی_اکبر_رسولی) @amo_akbar @emtedade
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 کتاب مربع های قرمز💚🍀 زندگینامه حاج حسین یکتاگزیده ای از کتاب مربع های قرمز🌹 سید مهدی من را روی زمین خواباند. تا تنم به خاک رسید، چشم هایم دوباره بسته شد. فقط گرمی بوسه اش را روی پیشانی ام حس کردم. دوید و از من دور شد. صداهای دور و برم کم رنگ می شد. در خلسه سنگینی فرو رفتم. نفهمیدم چقدر در آن حالت بودم که سرفه ای پرخون خیزاند و خواباندم. دوباره به جان دادن افتادم. روی زمین پا می کشیدم. با هر حرکت، چاله ای که زیر پایم درست شده بود، گودتر می شد. نمی دانم چند جان داشتم که خلاص نشدم. از هوش می رفتم و به هوش می آمدم. دوباره به التماس افتادم: - خدایا غلط کردم گناه کردم! نویسنده:زینب عرفانیان📝 @radio_emtedade @emtedade کپی با ذکر آدرس کانال منبع بلا مانع است
📚 💚🍀 گزیده ای از کتاب🌹 منافقان در مسجد سلیمان تحرکاتی داشتند؛ از دزفول نیرو اعزام شد. خلق عرب در خرمشهر مشکل‌ساز شد؛ از دزفول نیرو اعزام شد. اهواز، انقلاب فرهنگی دانشگاه‌ها بود؛ از دزفول نیرو اعزام شد. این‌ها بود که صدام دزفول را رها نمی‌کرد؛ از بس که موشک‌زده بودند، خود عراقی‌ها می‌گفتند: "بلد الصواریخ"؛ شهر موشک‌ها...» نویسنده: مجید بذر افکن📝 @radio_emtedade @emtedade کپی با ذکر آدرس کانال منبع بلا مانع است
📚 💚🍀 خاطرات قدم خیر محمدی کنعان🌹 روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می‌رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن‌قدر گریه می‌کردم و اشک می‌ریختم که چشم‌هایم مثل دو تا کاسة خون می‌شد. پدرم بغلم می‌کرد. تند تند می‌بوسیدم و می‌گفت: «اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هر چه بخواهی برایت می‌خرم.» با این وعده و وعیدها، خام می‌شدم و به رفتن پدر رضایت می‌دادم. تازه آن وقت بود که سفارش‌‌هایم شروع می‌شد. می‌گفتم: «حاج آقا! عروسک می‌خواهم؛ از آن عروسک‌هایی که مو‌های بلند دارند با چشم‌های آبی. از آن‌هایی که چشم‌هایشان باز و بسته می‌شود. النگو هم می‌خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل‌های پاشنه‌چوبی که وقتی راه می‌روی تق‌تق صدا می‌‌کنند. بشقاب و قابلمة اسباب‌بازی هم می‌خواهم.» پدر مرا می‌بوسید و می‌گفت: «می‌خرم. می‌خرم. فقط تو دختر خوبی باش، گریه نکن. برای حاج آقایت بخند. حاج آقا همه چیز برایت می‌خرد.» من گریه نمی‌کردم؛ اما برای پدر هم نمی‌خندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم. نویسنده: بهناز ضرابی زاده📝 @radio_emtedade @emtedade کپی با ذکر آدرس کانال منبع بلا مانع است
📚 💚🍀 خاطرات فرنگیس حیدر پور🌹 وقتی به کوه برگشتم، هنوز مادرم و لیلا با ناراحتی به من نگاه می‌کردند. با خودم گفتم: «اشکال ندارد. بالاخره می‌فهمند کار من درست بوده.» آوه‌زین دست عراقی‌ها بود و زن‌ها مرتب از هم می‌پرسیدند چه کنیم؟ برویم عقب یا بمانیم؟ یک بار که حرف و حدیث‌ها بالا گرفت، با تندی گفتم: «عقب نمی‌رویم. همین‌جا می‌مانیم. نیروهای خودی بالاخره روستا را آزاد می‌کنند و به روستا برمی‌گردیم. باید تحمل کنیم. زیاد طول نمی‌کشد، فوقش دو سه روز.» نویسنده: مهناز فتاحی📝 @radio_emtedade @emtedade کپی با ذکر آدرس کانال منبع بلا مانع است
📚 💚🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی🌹 یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت. بچّه هایی که با ابراهیم رفیق بودند هیچ کدام حال و روز خوبی نداشتند. هر جا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم و اشک می ریختیم. برای دیدن یکی از بچّه ها به بیمارستان رفتیم، رضا گودینی هم اونجا بود. وقتی که رضا رو دیدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گریه می کرد. بعد گفت: "بچّه ها دنیا بدون ابراهیم برا من جای زندگی نیست. مطمئن باشید من تو اولّین عملیات شهید می شم." یکی دیگه از بچّه ها گفت: "ما نفهمیدیم ابراهیم کی بود. اون بنده خالص خدا بود که اومد بین ما و مدّتی باهاش زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خالص خدا بودن چیه" یکی دیگه گفت: "ابراهیم به تمام معنا یه پهلوان بود یه عارف پهلوان" @radio_emtedade @emtedade کپی با ذکر آدرس کانال منبع بلا مانع است
📚 💚🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی🌹 ابراهیم به صورت ناخودآگاه فریاد زد: حالا می خواهی چه کار کنی؟ گفت: هیچی، میخواهم او را به سفر آخرت بفرستم. ابراهیم جواب داد: رفیق، تا وقتی به یکدیگر تیراندازی می کردیم او دشمن ما بود، اما حالا که زخمی است و ما به بالای سر او آمده ایم اسیر ماست! بعد هم به سمت بیسیم چی عراقی آمد و او را از روی زمین برداشت. روی کولش گذاشت و حرکت کرد. همه با تعجب به رفتار ابراهیم نگاه می کردیم. @radio_emtedade @emtedade کپی با ذکر آدرس کانال منبع بلا مانع است
📚 💚🍀 خاطرات سپهبد شهید علی صیاد شیرازی🌹 بعد از عملیات فتح المبین، روحیه عالی بر رزمندگان اسلام حاکم بود. قوت و اطمینان برای ادامه نبرد داشتیم و پیروزی را حتمی می دانستیم. می توانم بگویم یکی از دلایلی که موجب شد بعد از عملیات فتح المبین، دست به یک اقدام جسورانه بزنیم و منطقه ای را طراحی بکنیم که حدود 6 هزار کیلومتر مربع وسعت داشت، دلیلش این بود که از هر نظر احساس قوت و قدرت می کردیم @radio_emtedade @emtedade کپی با ذکر آدرس کانال منبع بلا مانع است
📚 💚🍀 آن‌ها که رفتند. فقط بیست نفری باقی مانده بودیم. بیست نفر در مقابل آن همه تانک و نیروی پیاده. نزدیک غروب، آخرین گلوله‌هایمان به سمت دشمن روانه شد. بیش از هرچیز دیگر، موج انفجار خمپاره‌ها بود که به ما فشار می‌آورد. حجم آتش دشمن بسیار سنگین شده بود. دیده‌بان‌ها از فاصله‌ای کم‌تر از 50 متر ما را می‌دیدند و مقرمان را به عقب گزارش می‌دادند و بعد خمپاره‌اندازها روی سرمان گلوله می‌ریختند به کوشش: مریم شانکی📝 @radio_emtedade @emtedade کپی با ذکر آدرس کانال منبع بلا مانع است
📚 💚🍀 چند روز قبل از عملیات بدر،بارها شهید برونسی،به مناسبتهای مختلف از شهادتش در عملیات قریب الوقوع بدر خبر می دهد.گاهی آنقدر مطمئن حرف می زند که می گوید:اگر من در این عملیات شهید نشدم،در مسلمانی ام شک کنید!و از آن بالاتر اینکه به بعضی ها،از تاریخ و از محل شهادتش نیز خبر می دهد که چند روز بعد، همانطور هم می شود. از این دست وقایع اعجاب آور،در زندگی شهید برونسی بارها و بارها رخ داده است.آنچه مارا به تأمل در زندگی این بزرگوار وا می دارد،رمز همین موفقیتهای بسیارش است در زمینه های مختلف. نویسنده: سعید عاکف📝 @radio_emtedade @emtedade کپی با ذکر آدرس کانال منبع بلا مانع است
📚 💚🍀 خاطرات خود نوشت احمد یوسف زاده🌹 همۀ راه‌ها، به جز راهی که به اسارت ختم می‌شد، یکی بعد از دیگری بسته شده بود. تن دادن به اسارت آخرین راهی است که یک جنگجو به آن می‌اندیشد. اما، وقتی خشاب‌هایت خالی باشد و تانک‌های دشمن محاصره‌ات کرده باشند و پیاده نظام آن‌ها لولۀ تفنگش را به سویت نشانه رفته باشد، تن دادن به اسارت اولین فکری است که مثل طوفان توی مغزت می‌پیچد و دیوانه‌ات می‌کند. دیدن دشمن از نزدیک حس غریبی دارد. استشمام بوی ادکلنی که زده است، نحوۀ لباس پوشیدنش، طرز نگاه و رنگ پوستش، تُن صدا و زبان گفت‌وگویش، همه و همه به تو می‌گویند که دشمن در یک قدمی توست؛ @radio_emtedade @emtedade کپی با ذکر آدرس کانال منبع بلا مانع است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 🎙نوحه قدیمی و دلنشین حاج حسین فخری پور و مداحی حاج میثم مطیعی ویژه سالروز آزادی خرمشهر را با حال خوب گوش دهید 👈ممد نبودی ببینی به یاد محمد جهان آرا خوانده شده است. شعر این قطعه را جواد عزیزی از رزمندگان خرمشهر سروده است و نخستین بار حسین فخری هم‌رزم او بر سر مزارش خوانده است. یک‌سال بعد غلام کویتی‌پور همزمان با سالگرد آزادسازی خرمشهر نوحه را اجرا کرد. 📎 📎 📎 📎 📎 📎 @radio_emtedade @emtedade