🔰وعده ی ازدواج !
🖋غلامرضا تدینی راد
🔻شوکه شده بودیم و باور نمیکردیم چه میشنویم ، چطور ممکن است برادرم بدون اطلاع ما بخواهد زن بگیرد👇👇
☀️ @radna53news
🔰وعده ی ازدواج !
🖋غلامرضا تدینی راد
🔻شوکه شده بودیم و باور نمیکردیم چه میشنویم ، چطور ممکن است برادرم بدون اطلاع ما بخواهد زن بگیرد.
🔻با اعلام شکایت خانواده زن جوان و این ادعا که مقداری طلا هم از خانه شان سرقت شده موضوع وارد فاز جدی تری شد.
🔻در این وضعیت ما هم شاکی شدیم .با زن جوانی روبرو بودیم که میگفت قرار و مدار ازدواج گذاشته و میخواهد همسر برادرم شود و کلاه سرش رفته است.
🔻وقتی گفتیم چطور ممکن است برادر معلول ما چنین کاری کرده باشد ، خانواده زن جوان داشتند شاخ در میآوردند .
🔻 پروندهای تشکیل شد ، پلیس به سرنخهایی دست یافت که نشان میداد فردی با سوء استفاده از مشخصات سجلی برادرم خواستگاری رفته و چند روزی هم با این خانواده در ارتباط بوده است.
🔻با شناسایی این فرد ، ماموران انتظامی دستگیرش کردند.
🔻مرد جوان که نمیدانست دستش رو شده خودش را خیلی محکم با اسم و رسم برادرم معرفی میکرد.
🔻او نتوانست به دروغ هایش ادامه بدهد.
🔻این آدم حقه باز گفت: شناسنامه را پیدا کرده و بعد از یکی دو ماه فکری به سرش زده و نقشهای کشیده است.
🔻راستش را بخواهید تقصیر خودمان است.
🔻 چندماه قبل شناسنامه برادرم را گم کردیم ، چون معلول بود و جایی نمیرفت موضوع را زیاد جدی نگرفتیم.
🔻برای دریافت شناسنامه المثنی امروز و فردا میکردیم، او هم نمی توانست خودش برود و این کار را انجام بدهد.
🔻در واقع ما به برادرم کم لطفی کردیم و یک فرد لاابالی با در دست داشتن شناسنامه چنین نقشه شومی کشیده است.
🔻او با این ادعا که خانوادهاش در شهرستان هستند و برای خواستگاری رسمی کمی زمان می خواهدخانوادهای را فریب داده است.
🔻غفلت ما باعث شد چنین فرصتی برای یک آدم خلافکار به وجود بیاید.
🔻فقط میتوانم بگویم خیلی از دردسرها و مشکلاتی که برای مان درست میشود نتیجه سهلانگاری خودمان است و بعد هم باید دنبال حل و فصل این مشکلات باشیم.
🔻خانواده زن جوان هم اظهار داشتند: دخترمان ۲ سال پیش با پسر یکی از اقوام ازدواج کرد و متاسفانه زندگی شان به طلاق کشید.
🔻 او دغدغه ی زیادی برای سر و سامان گرفتن داشت و میگفت باید به فامیل نشان دهیم که ما آدم های بدی نیستیم.
🔻هرچه میگفتیم برای ازدواج عجله نکن و ملاک و معیارهای درست را مد نظر قرار بده فایدهای نداشت.
🔻 با پسری آشنا شد و ما هم بدون شناخت، در حد یک آشنایی و صحبت اولیه اورا به خانهمان راه دادیم.
🔻دو بار هم برایش تدارک نهار دیدیم که درد و بلا به جانش شود.
🔻بعد که دخترم گفت طلاهای او از روی میز کنار پذیرایی سرقت شده شک کردیم و موضوع را به پلیس اطلاع دادیم و کار به اینجا کشیده شد.
🔻پدر زن جوان گفت: قرار نیست اگر یک مشکل برای ما به وجود میآید با عجله و شتاب و ندانم کاری بیگدار به آب بزنیم و دوباره دچار گرفتاری و دردسر بزرگ تری شویم.
☀️ @radna53news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 مراسم تحلیف ریاست جمهوری آمریکا آغاز شد
🔺با ورود بایدن و ترامپ به جایگاه ویژه، مراسم تحلیف رییس جمهور منتخب این کشور رسماً آغاز شد.
☀️@radna53news
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 می نویسم، شعر نیست
🔰حرف هایم ، دلگفته ای بیش نیست
🖋تدینی راد
☀️ @radna53news
#دلگفته
#عاشقانه
#شعر
اگر می خواهی دیگران تو و توانایی هایت را باور کنند
تنها یک راه وجود دارد
باید خودت را عمیقا باور داشته باشی!
@radna53news
🦋 پروانه!
✍️ ملیحه نوری
🔻قسمت شصتم
🔷 سلام خدمت دوستان گرامی
تا اونجایی گفتیم که مجید حافظه خانم رو همراهی کرد و قول داد بعد از مرخص شدن از بیمارستان چند روزی مهمان خونه حافظه باشند.
مجید برگشت داخل بیمارستان و به سمت اتاق رفت.
بعد از یکی ،دو روز بسلامتی مرخص شدند و طبق قولی که به حافظه خانم داده بود به منزل اونها رفتند.
به به چه خانم کدبانو و با سلیقه ای ،
از قبل همه چیز رو آماده کرده بود ، تا وقتی مهمونا میان احساس راحتی کنند.
مجید و صدیقه و بقیه چند روز اونجا موندن و از پذیرایی و مهمون نوازی حافظه لذت بردن.
بعد از چند روز برگشتن به شهر خودشون و سر خونه زندگی خودشون.
صدیقه در بین راه پیشنهاد داد که به منزل اونها برن و یه چند وقتی اونجا باشن ،تا از مریم و مه گل کوچولو نگهداری کنه، اما مجید قبول نکرد و گفت خواهر من تو خودت ۴ تا بچه داری ما دیگه مزاحم نمیشم.
قبلا گفتم چون مجید دائم میرفت منطقه ، پدر مریم اجازه نداد خونه جدا بگیرن ،گفت خونه خودمون بزرگه همین جا زندگی کنید.
اون روز هم رفتند خونه پدری مریم و یا به نحوی خونه خودشون.
مجید در زد و مادر مریم با یه ظرف پر از زغال و اسپند در رو باز کرد و با چه ذوقی به استقبال بچه ها رفت.
همگی وارد شدن و بعد از کلی خوش و بش ،حاج خانم مریم رو برد به اتاقی که براش آماده کرده بودند.
صدیقه تا عصر اونجا بود بعد پروانه رو برداشت و گفت یه سر به خونه و بچه ها بزنم دوباره برمیگردم.
آخه چند روزی بود که از خونه و زندگیش بیخبر بود، خدا میدونه ابراهیم و پسرا چه کردند، اینو گفت و راه افتاد.
مجید هم خبر فرستاد روستا و به آقا بزرگ اطلاع داد که برگشتن.
دیگه ده روز بود که مه گل خانم وارد جمع خانواده شده بود و آقابزرگ از روستا یه قوچ بزرگ آورد و سر بریدن و یه مهمونی عالی گرفتن و همه فامیل هم دعوت بودن.
چه خوشحالی و شادی وصف ناپذیری بین خانواده موج میزد ،آخه مه گل اولین نوه پسری بود و اون زمان تعصب خاصی رو نوه پسری داشتن، اونم بچه مجید آقا که بعد از کلی خواهش و التماس تونستن راضیش کنن ازدواج کنه.
اون مراسم هم به خوبی و خوشی تموم شد و حالا دوماه از تولد مه گل خانم میگذشت که مجید تصمیم گرفت به جبهه برگرده
در ادامه همراه ما باشید......
☀️@radna53news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ترامپ در بدو ورود به کاخ سفید خروج آمریکا از سازمان جهانی بهداشت را امضا کرد
🔺رئیس جمهور آمریکا در نخستین ساعت حضور در کاخ سفید، فرمانهایی را برای لغو بسیاری از اقدامات دولت بایدن صادر کرد.
او با امضای یک فرمان اجرایی، خروج این کشور از سازمان جهانی بهداشت را اعلام کرد.
تحریمهای دولت بایدن علیه شهرکنشینان صهیونیست که در کرانه باختری مرتکب خشونت شده بودند را لغو کرد.
🔺تصمیم دولت بایدن بر حذف نام کوبا از لیست کشورهای حامی تروریسم را لغو کرد.
ضمن اعطای عفو به ۱۵۰۰ نفر از مجرمین حمله به کنگره آمریکا در ششم ژانویه ۲۰۲۱، فرمانی اجرایی برای اعلام وضعیت اضطراری ملی در مرز جنوبی آمریکا را امضا کرد و دستور داد که ارائه تابعیت آمریکایی به نوزادان متولدشده از مهاجران غیرقانونی در این کشور ممنوع شود.
او با بیان اینکه آمریکا باید مالک نیمی از ارزش شرکت سازنده نرمافزار «تیکتاک» باشد، به وزارت دادگستری این کشور دستور داد تا ۷۵ روز آینده علیه این نرمافزار اقدامی نکند.
☀️@radna53news
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کلیپ دستگیری سرباند سارقان تلفنهمراه در اهواز
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
☀️@radna53news
🔰دلم می لرزید!
🖋غلامرضا تدینی راد
🔹یک دل نه صد دل عاشق شده بودم و دلم به هوای یک زندگی آنچنانی ،برایش میلرزید..👇👇
☀️@radna53news
🔰دلم می لرزید!
🖋غلامرضا تدینی راد
🔹یک دل نه صد دل عاشق شده بودم و دلم به هوای یک زندگی آنچنانی ،برایش میلرزید
🔻چه حرفی دارم به درد دیگران بخورد، اگر نقطه روشنی توی زندگی ام بود الان ویلان و سیلان نبودم.
🔻در حالی که مصمم بودم برای آزمون کارشناسی ارشد آماده شوم این طوری خودم را گرفتار کردم.
🔻از سال اول دانشگاه با خانوادهام مشکل پیدا کردم. آنها میگفتند بلند پروازی نکن و با خودت روراست باش.
🔻فکر میکردم چون دانشگاه رفته هستم یک سرو گردن از بقیه بالاترم و باید خودم برای آیندهام تصمیم گیری کنم.
🔻به خاطر همین برای حرف دیگران تره هم ریز نمیکردم.
🔻یکی از مشکلات این بود خودم را با افراد بالاتر و پولدارمقایسه میکردم.
🔻دوران دانشجویی با دختری آشنا شدم ادعامیکرد خانواده اسم رسمدار و پولداری دارد.
🔻درفضای مجازی با هم ارتباط صمیمانهای آغاز کردیم.
🔻 پیشنهاد ازدواج داد، باورم نمیشد و میگفتم شانس و اقبال یک بار در خانه آدم را میزند.
🔻غرق رویاهایم شده بودم ، تصمیم گرفتم زندگی مرفهی برای خودم درست کنم.
🔻عقلم را به کلی باخته بودم. دختر مورد علاقه ام با خرید چند هدیه، حسابی سرگرمم کرده بود.
🔻دانشگاه تمام شد و لحظه شماری میکردم هرچه زودتر موقعیت خواستگاری فراهم شود و از آن وضعیت بلاتکلیفی خلاص شوم.
🔻مدتی گذشت ، خبری نشد و حس میکردم کمی گرفته و توی خودش است.
🔻میگفت پدرش با ازدواج ما موافق نیست. از من خواست در شرکتی که میخواهد تاسیس کند شریک مالی اش شوم .
🔻می خواست با این کار خودی به خانواده اش نشان بدهم.
🔻با این ترفند برایم دسته چکی گرفت و از فردای آن روز راه افتادیم حسابی چکها را خرج میکردیم.
🔻خودرویی که پدرم با هزار بدبختی برایم خریده بود را فروختم و پولش را به این دختر دادم.
🔻مبلغی هم از خواهرم قرض کردم و... .
🔻دو سه هفته گذشت. باز هم خبری از شرکت نبود. تلفنهایم را هم یکی در میان جواب میداد.
🔻حسابی شاکی شده بودم. لحن کلامم که تندتر شد آب پاکی را روی دستم ریخت و گفت نظرش در مورد تاسیس شرکت عوض شده است.
🔻اعصابم به هم ریخته بود. دیگر مثل قبل خوش و بش نمی کرد.
🔻گفتم پولم را پس بده، پوزخندی زد و رو برگرداند.
🔻میخواستم داد و فریاد راه بیندازم، خانوادهاش آمدند و برادرانش برایم خط و نشان کشیدند.
🔻من تازه فهمیدم پدرش ورشکسته است ، پز عالی دارند و جیب خالی.
🔻من ماندم با چند برگ چکی که بلامحل کشیده ام و آبروی از دست رفته ام.
🔻نمیخواهم زیاد حرف بزنم، حال و حوصله حرف زدن هم ندارم.
🔻 تمام بدبختیهای من از این است که با خانوادهام لجبازی کردم و میخواستم بالاتر از آن چیزی باشم که باید باشم.
🔻پدرم همیشه می گفت لقمه حلال ، لقمه حلال ، لقمه حلال که خدا با برکت آن به زندگی آدم، عزت و اعتبار می دهد.
🔺حیف دیر فهمیدم ... .
☀️@radna53news