eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.4هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
8.8هزار ویدیو
88 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
‏طرف نوشته بود آمریکا مریخ رو فتح کرده، ما هنوز فکر اینیم با پای چپ بریم دستشویی یا راست! خواستم بگم شهید شهریاری با پای چپ می‌رفت دستشویی، انگشتر عقیق هم دستش داشت و نماز شب هم میخوند، مشکل بسیار مهمی مانند غنی سازی ۲۰ درصد اورانیوم رو هم یک تنه حل کرد! مشکل از پای چپ و راست نیست رفیق، مشکل از مغزهای پوسیده عاشقان غرب هستش، یعنی آنهایی که هیچ خدمتی برای کشور نداشتند جز خود تحقیری و...! @rafiq_shahidam https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
• . چشم‌مابادیدن‌رویِ‌توروشن‌مـےشود اۍهمیشھ‌باعث‌لبخند‌ِما | 🌱'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢شهید سید حسن نصرالله: اگر سوریه سقوط کند، فلسطین از دست رفته است.
اولین خبرنگاری که در سانحه بالگرد شهید رئیسی در صحنه حاضر شد دوشادوش تحریرالشام دیده می‌شود
دختر سوری نوشته: 💥«ای شوالیه‌ی ایرانی! در این لحظه که ت.روریست‌ها به پشت شهرها رسیدند و وحشت همه‌جا را گرفته، اگر بگویند جانت را بده تا حاج قاسم برگردد لحظه‌ای درنگ نخواهم کرد!» ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─
همیشه آمدن همسایه‌ی جدید کمی اضطراب و دل‌شوره به همراه دارد. فکرت درگیر می‌شود. ذهنت پر از سوال می‌شود که «آدم خوبی هست؟ روابط عمومیشون چجوریه؟ چجوری باهاش ارتباط برقرار کنم؟ چجوری باهاش دوست بشم؟ اصلا بهم روی خوش نشون میده یا نه؟» اما این‌بار کمی آرام‌تر بودم. انگار سوال‌های ذهنی‌ام خود به خود جواب داده شده بود. دلم می‌خواست هر کس را که می‌دیدم درباره همسایه جدید با او صحبت و او را از این اتفاق خبردار کنم. دلم قرصِ قرص بود که پر از خوبی است. اسمش را نمی‌دانستم. فقط گفته بودند که از راه دور می‌آید. سر تا پا شور و ذوق بودم برای دیدارش. باید کارهایم را جوری می‌چیدم تا به استقبالش برسم. حالا این حس و حال من به بچه‌ها هم منتقل شده بود. آن‌ها هم دوست داشتند بیشتر راجع به همسایه جدید بدانند. این را در نگاهشان می‌دیدم و از سوال‌هایی که مدام می‌پرسیدند. یک روز برای کاری به بیرون از خانه رفتم. زن همسایه، مریم خانم، را در راه دیدم. کمی از من بزرگتر است و دو تا فرزند دارد. مهربان و خوش‌برخورد، ولی از نظر ظاهری با ما کمی متفاوت است. سر صحبت را باز کردم و از همسایه‌ی جدید گفتم. لبخندی زد و بعد از آن بغض پشت گلویش را می‌توانستم ببینم. با خوشحالی گفت: «خیلی وقته منتظرشم. می‌خوام براش شیرینی بپزم و به استقبالش برم. مطمئنم که از دستپختم خوشش میاد.» دستی بر پشت شانه‌اش کشیدم و گفتم: «بر منکرش لعنت! کیه که از شیرینی‌های شما خوشش نیاد مریم خانم؟!» ✍ادامه در بخش دوم؛
بخش دوم؛ صبح زود از خواب بیدار شدم. بچه‌ها را یکی یکی صدا زدم. برخلاف همیشه که باید کلی سر و کله می‌زدم تا بیدارشان کنم، اما این‌بار خیلی سریع بلند شدند. صبحانه را که خوردیم، لباس‌هایمان را پوشیدیم و آماده رفتن شدیم. امروز قرار است همسایه جدیدمان بیاید، همان همسایه‌ای که روزها انتظار آمدنش را می‌کشیدیم. درب خانه را باز کردم و با بچه‌ها به بیرون از خانه رفتیم. همسایه‌ها هم یکی یکی داشتند وارد کوچه می‌شدند. ما هم با آن‌ها راهی شدیم و دست در دست دخترهایم قدم‌زنان تا سر کوچه آمدیم. مریم‌خانم را دیدم که با ظرف شیرینی‌اش داشت می‌آمد. از دور حال و احوالی کردم و دستی برایش تکان دادم. سر کوچه توقف کوتاهی کردیم. جمعیتی که به استقبال همسایه آمده بودند باورکردنی نبود. چشمانم از شوق دیدار پر از اشک شدند. با صدای سنج و دمام، نگاهم به آن‌طرف چهارراه جلب شد. جمعیت زن و مرد همه به آن‌سمت می رفتند و هر کس حال و هوای خودش را داشت. با صدای بلند گفتم: «بچه‌ها همسایه داره میاد... اومد!» دختر کوچکم، محیا، که قدش را نمی‌توانست بیش‌تر از این بلند کند، گفت: «من نمی‌بینم. کو؟» او را به بغل گرفتم و تابوت را که روی دست‌ها به سمتمان می‌آمد نشانش دادم. محیا پرسید: «مامان اسم همسایه جدیدمون چیه؟» - اسمش شهید گمنامه دخترم. - خونه‌ش قراره کجا باشه؟ - توی پارک سر کوچه، وسط اون همه درخت سبز و قشنگ و بزرگ. - همون پارکی که میریم سرسره‌بازی؟ - آره عزیزم. اما از این به بعد اول می‌ریم سری به همسایه‌مون می‌زنیم، بعد می‌ریم سرسره‌بازی. محیا لبخند کوچکی زد و با دستش صورت من را سمت خودش کشاند و گفت: «مامان، من شهید گمنام دوست دارم. راستی مامان نداره؟» نمی‌توانم بغضم را فرو دهم با صدای لرزان می‌گویم: - نه نداره. دوباره با همان لحن بچگانه صدایم می‌زند: «مامان! می‌دونی مامان شهید گمنام کیه؟ حضرت زهراست.» نمی‌دانستم در آن لحظه چطور به ذهن کودکانه‌اش رسید. اما حالا دیگر بغض نبود و هق‌هقِ گریه بود که امانم نمی‌داد. امروز روز شهادت حضرت زهراست. روزی که شهید گمنام آمد و همسایه ما شد. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
● هشدار بسیار عجیب امام‌خامنه‌ای ارواحنافداه : ○ کار جمهوری اسلامی تمام خواهد بود. ○ بر سر ملت، بلاهای بزرگ خواهد آمد. باید به مسئولان، احساس قدرت بدهیم.
🔴 وقتی از جنگ فرار کنیم، جنگ در خانه به سراغمان می آید داشتم جمله بالا را می نوشتم که یادم افتاد کامل تر و زیباترش را امیر لشکر سخن امیرالمومنین علی علیه السلام بیان فرموده اند : " آگاه باشید، شب و روز پنهان و آشکار شما را به مبارزه باشامیان دعوت کردم و گفتم پیش از آن که آن ها با شما بجنگند با آنان نبرد کنید. به خدا سوگند هر ملتی که درون خانه خود مورد هجوم قرار گیرد، ذلیل خواهد شد. اما شما سستی نشان دادید و خواری و ذلت پذیرفتید تا آنجا که دشمن پی‌درپی به شما حمله و سرزمینهای شما را تصرف کرد ..." نهج‌البلاغه - خطبه 27 ۳
مبحث اعتقادی این هفته رو دیدین تو آپارتمون 🍃 👇👇 https://aparat.com/v/ghdl318 ببینید ولذت ببرید وبه دوستانتون هم معرفی کنید👌