🔹 #او_را ... 67
تا چنددقیقه،مثل چوب خشک ایستاده بودم و مامان بابا نوبتی بغلم میکردن
و گریه میکردن!
از اینکه نزدن توی گوشم
و حرفی بهم نزدن واقعا تعجب کرده بودم!!
تعجبم با دیدن ماشینم که یه گوشه ی حیاط پارک شده بود ، بیشتر هم شد!
دیگه هیچ حسی به این خونه
نداشتم!
قبل سال تحویل،رفتم حموم و دوش گرفتم🛁
گوشی و کیفم،روی تختم بودن!
اولین کاری که کردم،شماره ی اون رو تو گوشیم سیو کردم...!
اون سال مزخرف ترین سال تحویلی بود که داشتیم!
هممون میدونستیم ولی به روی خودمون نمیاوردیم!
حداقل مامان و بابا سعی میکردن لبخند روی لبشونو فراموش نکنن!
و در سکوت کامل وارد سال جدید شدیم...
اولین کسی که بعد از مامان و بابا بهم تبریک گفت،
مرجان بود!
و این کارش باعث شد با وجود انکار و سعی در پنهان کاریش،
بفهمم که حتما با مامان و بابا هماهنگ کرده
و بهشون گفته که من دارم میام،
و بهتره فعلا کاری به کارم نداشته باشن!!
و اوناهم بهش خبر داده بودن که من برگشتم!!
وگرنه با گوشی موبایلم تماس نمیگرفت😒
صبح زود،پرواز داشتیم!
به پاریس...
همون جایی که یه روزی جزو زیباترین رویاهای من بود!
اما بدون مامان و بابا!
و حداقل نه توی این حال و روز....!
با دیدن تلاش مامان و بابا،که سعی داشتن نشون بدن هیچ اتفاقی نیفتاده
دلم براشون میسوخت!!
خیلی مهربون شده بودن
و حتی مجبورم نمیکردن که باهاشون تو اون مهمونیای مسخره و لوسی که با دوستاشون داشتن حاضر بشم...!
و این، شاید بهترین کاری بود که میتونست حالمو بدتر نکنه!!
البته فقط تا وقتی که فهمیدم علتش اینه که نمیخوان کسی زخم صورتم رو ببینه!😒
پنجمین روزی بود که تو یکی از بهترین هتل های پاریس مثلا داشتیم تعطیلات عید!!😒 رو سپری میکردیم!
معمولا از صبح تا غروب تنها بودم،
ولی اون روز در کمال تعجب ،بعد بیدار شدنم مامان و بابا هنوز تو هتل بودن!!
داشتن با صدای آروم حرف میزدن اما با دیدن من هردوشون ساکت شدن و لبخندی مصنوعی رو لب هاشون ظاهر شد!!🙂
چند لقمه صبحونه خورده بودم که مامان شروع به صحبت کرد!
-خوبی گلم؟😊
با تعجب نگاهش کردم!!
-بله...!ممنون🙂
انگار میخواست چیزی بگه،
اما از گوشه ی چشمش بابا رو نگاه کرد
و فقط یه لبخند بهم زد😊
بعد صبحونه خواستم به اتاق برگردم که با صدای مامان سر جام ایستادم!!
-امممم...
راستش من فکرمیکنم زخم صورتت رو بهتره به یه دکتر زیبایی نشون بدیم تا اگر بشه...
اما بابا اجازه نداد حرفشو ادامه بده!!
-باز شروع کردی؟؟😠
مگه نگفتم دیگه راجع بهش حرف نزن؟؟😡
-خب آخرش که چی آرش؟؟
نمیتونیم بذاریم با این قیافه بمونه که!!
صدای بابا بلند تر از حالت عادی شده بود!
-بس کن😠
قبلا هم بهت گفتم!
من تا نفهمم اون زخم برای چی رو صورتشه،
اجازه ی این کارو نمیدم!!😡
-آرش😠
تا چندروز دیگه باید برگردیم ایران و ترنم بره دانشگاه
لجبازی نکن😠
-همین که گفتم!😡
اصرار مامان باعث میشد هرلحظه ،صدای بابا بالاتر بره!!
و من شبیه یه مترسک فقط اون وسط وایساده بودم و نگاهشون میکردم!
مقصر این دعوا من بودم!!
بابا هیچ جوره راضی نمیشد
و میخواست بفهمه
علت تمام اتفاق های اون چندروز چی بوده!!
و در نهایت مامان هم ادامه نداد و در مقابل این خواسته ی بابا تسلیم شد
و هر دو به من نگاه کردن!!
فقط سرمو تکون دادم و با ریختن اشک هایی که تو چشمم جمع شده بود،رفتم تو اتاق و در رو بستم!
اما مامان بلافاصله دنبالم اومد...
-ترنم!
گریه هیچ چی رو درست نمیکنه!
تو باید به من و بابات بگی چه اتفاقی برات افتاده!
-خواهش میکنم تنهام بذارید!
اصلا چرا شما هنوز نرفتید؟؟
اون جلسه ها و مهمونی های مسخرتون دیر میشه!
برید بذارید تنها باشم...
-تو واقعا عوض شدی!!😳
باورم نمیشه تو دختر منی!!
-باورتون بشه خانوم روانشناس!
شما اینقدر سرگرم خوب کردن حال مریضاتون بودین که هیچوقت از حال دخترتون باخبر نشدین!!
-ترنمممم😳
این چه مزخرفاتیه که میگی؟!
ما برای تو کم گذاشتیم؟؟؟😳
-نه!!
هیچی کم نذاشتید!
من دیوونه شدم!
من نمک نشناسم!
من بی لیاقتم!
همینو میخواستید بگید دیگه!
نه؟؟😭
بابا که تو چارچوب در وایساده بود، با چشمای پر از تاسف نگاهم میکرد و سرشو تکون میداد!
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک
https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
🔹 #او_را ...68
و این استارتی بود برای برگشتن به حالت همیشگیشون!!
معلوم بود واقعا شیش،هفت روز سعی در عادی نشون دادن شرایط،براشون خیلی سخت گذشته...!
فضای سردی که به یکباره حاکم بر روابطمون شد،اینو میگفت...!
خوبیش این بود که دیگه هیچکس مجبور به تظاهر نبود!!
تمام اون چندروز،تو هتل حبس بودم که نکنه کسی منو ببینه و آبروی خانم و آقای دکتر به خطر بیفته...!!
اکثر وقتا رو خواب بودم و بقیش رو هم به گوش دادن آهنگ میگذروندم!
جوری که تمام آهنگ های رپ رو از بر شده بودم...!
چند بار دیگه هم مامان و بابا بخاطر صورتم بحثشون شد!
که باعث میشد غرورم از قبل هم خورد تر بشه...😢
باورم نمیشد اینقدر آدم بی ارزشی شده باشم که بدون در نظر گرفتنم،راجع بهم صحبت و دعوا کنن...💔
تو اون ده روز ،تنها چندبار از هتل خارج شدم که اون هم برای خریدن سیگار بود!
و یک اسپری!
برای از بین بردن بوی سیگار...
کم حرف میزدم!
یعنی حرفی نداشتم که بزنم!
در حد سلام و خداحافظ
که اون هم اونقدری زیرلبی بود که خودم به زور صداشو میشنیدم!😕
مامان راست میگفت!
زخم روی صورتم وحشتناک تو چشم بود!
کاش میشد از عرشیا شکایت کنم
اما با کدوم شاهد؟؟
اصلا اگر هم مشکلی از این جهت نبود،
چجوری باید از رابطم با چنین آدم مزخرفی برای بابا،
که جز هم کیشای خودشو آدم حساب نمیکرد،
توضیح میدادم!؟😣
در آخر هم مامان برای جراحی صورتم حریف بابا نشد...!
حتی دیگه موافق پیشنهاد مامان،
برای ادامه تحصیل من،
تو خارج از کشور نبود!
و میگفت "جلوی چشممونه نمیدونیم داره چه غلطی میکنه!
فکرکن بفرستمش جایی که هیچ کنترلی روش ندارم!!
نمیدونم این بچه به کی رفته!
همش تقصیر توعه😠
من از همون اولشم میگفتم بچه نمیخوام!"
نمیدونم!
فکرمیکرد نمیشنوم یا از قصد بلند میگفت تا بیشتر از این بشکنم...!
هیچی بیشتر از اینکه فکر میکردم یه موجود اضافی ام،اذیتم نمیکرد...😣
بالاخره اون روزای مسخره،
هرجور که بود،تموم شدن
و برگشتیم تهران...
اما با حالی که هرروز بدتر و بدتر میشد و منو تا مرز جنون میبرد!
تا یک هفته تونستم دانشگاه رو به بهونه ی لق و تق بودن بپیچونم!
روزایی که با کمک مرجان،سیگار،مشروب و هدست به شب میرسید
و با کمک قرص آرامبخش به صبح!!
هیچکس باورش نمیشد این مرده ی متحرک،ترنم سمیعیه!!
مامان سعی داشت با استفاده از روش هایی که برای بقیه مریض هاش به کار میبرد،
حال داغون من رو هم خوب کنه!
اما هربار به یه بهونه از سرم بازش میکردم و
در اتاق رو قفل میکردم!!
با شروع دانشگاه،هرروز یه چسب زخم به صورتم میزدم و سعی میکردم فاصلم رو با همه حفظ کنم،
تا کسی چیزی از علت زخمم نپرسه😒
یک ماهی به همون صورت میگذشت
و فقط کلاس های دانشگاه رو
اونم نه به طور منظم ،
و نه به اختیار خودم ،
شرکت میکردم!
و سعی میکردم معمولی باشم
به جز وقتایی که گیر دادن مامان و بابا شروع میشد!
اون شب بعد از شام،طبق معمول بابا صحبت رو کشوند به بی لیاقتی های من
و اینکه اون دوشب رو کجا سپری کرده بودم
و زخم صورتم و خودکشیم برای چی بود!
دیگه حال دعوا کردن نداشتم!
فقط بشقاب رو انداختم زمین و خورد کردم و بدو بدو رفتم تو اتاق و درو بستم...!
اما آروم نشدم!
ناخودآگاه شروع به داد زدن کردم
"چرا ولم نمیکنید😠
چرا راحتم نمیذارید😖
چیکار به کارم دارید😫
من که حرفی با شما ندارم...
خستم کردید😭😭"
بلند بلند جیغ میکشیدم و خودمو میزدم!
موهامو میکشیدم و گریه میکردم!
شاید واقعا دیوونه شده بودم!
به قدری جیغ زدم که گلوم شروع به سوختن کرد!
بی حال روی زمین افتادم و چشمامو بستم....
"محدثه افشاری"
@Aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک
https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
شــبــتــون شــهـــدا یـــ الـتماس دعــا🌷
#مراقبت_از_نماز🍃
*🕊️_زیارت نامه شهدا* 🕊️
*💞 بِسمِ رب الشهداء*
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم.
*شـــادی روح شـــــهــداصــلــوات🌹🌹*
🏴🥀🏴
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
@rafiq_shahidam96
🥀🥀🥀🥀🥀
@rafiq_shahidam
🖤🖤🖤🖤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌷سلام امام زمانم...
از تاب و تب افتاده دلم یار کجایی؟
هستیِ دل حضرت دلدار کجایی؟!💔
#این_صاحبنا🥀
💫بِسمِ الله الرّحمن الرّحیم💫
✨اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً و تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً .✨
🦋الّلهُمَّ صَلَّ عَلَی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وعَجّل فَرَجَهُم به حقّ زینب(سلام الله علیها)
سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
•°🌱
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
قلب مرا زدند از اول به نامتان
من آمدم همیشه بمانم غلامتان
با یک درود صبح خود آغاز میکنیم
ماییم و اشتیاقِ 【عَلیکَ السلامتان】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
متبرکـ استـ
تمـامـ روزی که صبحش
با یاد تـو آغاز شـود ؛😍
ای شهیــد ...✨🌸
#شهید_ابراهیم_همت
#روزتون_شهدایی🕊
#سلام_امام_زمانم 💚
آقا جانـــــ ـــ .
دل من مال خودم نیست کفیلے دارد ...
عشق در مکتب ما شرح طویلے دارد...
کوچ کرده خبرے داده که بر مے گردد...
او که در گوشه این دهکده
ایلے دارد...
آه ...
اے منتظران فرجش بر خیزید...
بےگمان این همه تاخیر
دلیلے دارد...!!!
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
نسل به نسل...
میآیند دخترم؛
و برای حسین تو گریه میکنند!
مردانشان همچون زنانِ فرزندمُرده...
بر پسرت خواهند گریست!
فردای قیامت...
تو از زنانشان دستگیری میکنی...
و من، مردانشان را شفاعت خواهم کرد!
هر چشمى فرداى قیامت گریان است...
غیر از چشمى که بر مصیبت حسین گریه کرده!
کاملالزیارات، صفحه۱۰۳
بحارالأنوار، جلد۴۸، صفحه۲۲۵
#حرفقشنگــ 🌸
وقتےشماازاینوآنطعنهمیخورید
ولاجرمبهگوشهاتاقپناهمیبرید..
وباعکسهایماسخنمیگویید
واشڪمیریزید..
بهخداقسماینجاکربلامیشود..
وبرایهریڪازغمهایِدلتان
اینجاتمامشهیدانزارمیزنند.....(:
🖌شهیدسیدمجتبیعلمدار
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
تا دیدمش رفتم جلو روبوسی کردم
گفتم :مبارک باشه پزشکی قبول شدی
انگار براش اهمیتی نداشت با تبسم گفت:
هر وقت #شهید_شدم تبریک بگو
شهید سید علی اکبر شجاعیان🌷
#صبحتونشهدایے
#السلامعلیڪیاحسینابنعلۍعلیہالسلام❤
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْاَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهمعجللوليڪالفرج 🌱📿
{🌸🌿🥇}
ببین ؟
کسی پیش خدا نمره خوب میگیره که بیشتر عمل کنه…(یعنی اونجایی که امتحان میشی بهتر عمل کنی…)
کسی که عمل نکنه یعنی عاشق نیست…
میخوای عشقتو به خدا ثابت کنی ؟
پس به حرفای خدا عمل کن…
چون عاشق به حرف عشقش گوش میده.😊
اگه تو به حرف خدا گوش بدی خدا هم به حرف تو گوش میده…
عشق باید دو طرفه باشه…
خدا که عشقشو به تو ثابت کرده و خداییشو بهت نشون داده…
حتی اون چیزی هم که نداد بهت بعدا فهمیدی برای خودت خوب بود…
ببین ؟
حالا تو باید عشقتو به خدا ثابت کنی که عاشق خدایی..
تنها راهش عمل کردنه…
یه سوال…
اگه همسرت بهت بگه دوست دارم ولی ثابت نکنه…آیا تو باورت میشه دوست داره ؟
خب خدا هم همینه دیگه…☺️
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
{🌸🌿🥇} ببین ؟ کسی پیش خدا نمره خوب میگیره که بیشتر عمل کنه…(یعنی اونجایی که امتحان میشی بهتر عمل کنی…
خدا ازت توقع نداره کلا گناه نکنی
خدا ازت توقع داره جاهایی که میتونی گناه نکنی... گناهنکنی
برای خدا تلاش تو مهم ترین چیزه☺️
اگرخدابخواهدهیچکارۍنشدندارد🙃
اگرخدابخواهدیهودیدیدامشباجابت
شدۍفقطیکنگاهخداکافیهتاخوشبخت
ترینبشی🌱
اگرباوردارۍازتهدلبگوخدایا
نگاهمکن . . .😇
https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
آدمهاۍمنفۍبهپیچوخمجاده
مۍاندیشندوآدمهاۍمثبتبهزیبایۍهاۍ
جادهعاقبتهردوبهمقصدمیرسندامایکی با
حسرتودیگرۍبالذت :)🌱
https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN