eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
4.9هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
19.1هزار ویدیو
250 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
روز بعد رفتيم مقر فرماندهي. به ما گفتند: شما چند نفر مسئول انبار مهمات باشيد. بعد يك مدرسه را كه ت
خيلي ترسيده بوديم. فرمانده داد زد: صبركنيد. نترسيد! لحظاتي بعد صداي شــليك عراقيها كمتر شــد. نگاهي به بيرون ســنگر انداختم. عراقيها خوب به سنگرهاي ما نزديك شده بودند. يكدفعه ابراهيم به همراه چند نفر از دوستان به سمت عراقيها حمله كردند! آنها در حالي كه از سنگر بيرون ميدويدند فرياد زدند: الله اكبر شايد چند دقیقه‌ای نگذشت كه چندين عراقي كشته و مجروح شدند. يازده نفر از توســط ابراهيم و دوستانش به اسارت درآمدند . بقيه هم فرار كردند. ابراهيم ســريع آنها را به طرف داخل شهر حركت داد. تمام بچهها از اين حركــت روحيه گرفتند. چند نفر مرتب از اســرا عكس ميانداختند. بعضيها هم با ابراهيم عكس يادگاري ميگرفتند! ســاعتي بعد وارد شهر سرپل شديم. آنجا بود كه خبر دادند: چون راه بسته بوده، پيكر قاسم هنوز در پادگان مانده. ما هم حركت كرديم و در روز پنجم جنگ به همراه پيكر قاسم و با اتومبيل خودش به تهران آمديم. در تشــييع جنازه باشكوهي برگزار شد و اولين دفاع مقدس در محل، تشييع شد. جمعيت بسيار زيادي هم آمده بودند. علي خرمدل فریاد میزد: شهيدم راهت ادامه دارد. 🖤🖤🖤 @rafiq_shahidam96 🖤🖤🖤🖤🖤 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#حاج_قاسم #حاج_قاسم_سلیمانی #مرد_میدان #انتقام_سخت #فرمانده
برای رفاقت با برخی ها ؛ باید دوید ...🥀 گاهے هم باید گذشت، از همان چیز هایی که کم کم " او" را از تو مێ گیرد...💔😭 ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :🌷🌷🌷 الشّهید لایجد الم القتل الّا کما یجد احدکم مسّ القرصه.👌 پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود :🌷🌷 شهید درد کشته شدن را احساس نمی کند، 😔💯مگر در حدّی که یکی از شما پوست دست خود را بین دو انگشت فشار دهد.😊😊😊 کنز المعال، ج4، ص398، حدیث11103 🌹🌹🌹🌹🌹 1400/9/13 @shahid__mostafa_sadrzadeh1 #حضرت_رقیه #هیئت https://www.instagram.com/p/CXDLLH9Ftm7/?utm_medium=share_sheet
حدیث (1) امام باقر عليه السلام : إِنَّ اللّه  عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ المُداعِبَ فِى الجَماعَةِ بِلا رَفَثٍ؛ خداوند عزوجل دوست دارد كسى را كه در ميان جمع شوخى كند به شرط آن كه ناسزا نگويد. كافى(ط-الاسلامیه) ج2، ص663، ح4 ای کاش ، می شد ماشین زمان روی لحظه خندیدن تو باز ایستد. ای کاش ، می شد جایزه ی زیباترین لبخند برای تو باشد ای کاش، گوش هایم نامحرم نبود و صدای شوخی و بذله گویی ات را از بهشت می شنیدم . راستی، سید ابراهیم تو اصلا کِی وقت کردی این‌قدر دلنشین شوی؟! @shahid__mostafa_sadrzadeh1 1400/9/24 🌹💝🌹💝🌹 #شهید_محمدحسین_محمدخانی #حضرت_رقیه #نقاش #لطیفه#فاطمیون https://www.instagram.com/p/CXc_M7Kooo5/?utm_medium=share_sheet
• ° "خاطرا‌ت‌طنزجبهہ"😄 یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید...🔨 دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابے کتکش زدند☺️ من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😉 سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت صبح، گفت...😅 همہ بیدار شدند نماز خواندند!!! بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند😳... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔 گفتند : ما خواندیم..! گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😯 گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ شب اذان گفتم نہ نماز صبح🤗😂 .•° °•. |😇🦋…••|
✳ فرمانده زیر کولر! 🔻 حاج حسین نشسته بود داخل قایق که چند تا از نیروها پریدند توی قایق و گفتند: «ببخشید برادر اگه می‌شه ما رو ببر اون طرف آب.» رسیدند به وسط آب که یکی از آن‌ها گفت: «فکر می‌کنید الان توی این گرما فرمانده لشکر چه کار می‌کنه؟» بعد هم که جوابی نشنید ادامه داد: «من که مطمئنم با یه زیرپوش نشسته توی دفترش زیر کولر.» یکی از نیروها گفت: «بهتره حرف خودمون رو بزنیم.» ولی او ادامه داد: «آخه همه‌ی سختی‌ها مال ماست، اون‌ها که کاری نمی‌کنند.» یکی دیگر از نیروها با عصبانیت گفت: «اگه ادامه بدی می‌اندازیمت تو آب، مگه نه برادر؟» حاج حسین اما با خنده‌ی روی لبش هیچ جوابی نداد. 📚 برگرفته از کتاب ؛ خاطراتی از سردار مجموعه‌ی ۱ 📖 ص ۵۴ ❤ ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🚫 💠 در یکی از روزها که محمدرضا به خانه‌ی پدری‌اش رفته بود، یک شب تا دیروقت با مرتضای ده ساله [برادرش] حرف می‌زد. صحبت‌های‌شان که تمام شد، مادر صدا زد: «محمدرضا، رختخوابت رو توی حیاط پهن کردم. دیگه حرف بسه! برو استراحت کن.» محمدرضا قیافه‌اش درهم شد و گفت: «مادر، آخه کِی دیدی من روی تشک استراحت کنم؟!» مادرش گفت: « یه رختخوابه دیگه! انداختم که امشب رو راحت استراحت کنی.» محمدرضا در جوابش گفت: « اگه رو این تشک بخوابم، چطور صبحِ زود می‌تونم از این جایِ نرم، دل بکنم؟!»... 👈 برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی ، به روایت سرکار خانم «مریم عباسی جعفری»، صفحه ۲۲۱ سردار 🌹 ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
3.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوكوهه ، تو يك پادگان نيستي، توقطعه اي از خاك كربلايي، چرا كه ياران عاشورايي سيدالشهدا را به قافله او رسانده‌اي . دوكوهه در باطن تو هنوز راز اين روزهاي سپري شده باقي است، مي‌دانم؛ اما ديگر خاك توقدمگاه اين كربلاييان آخرالزمان نيست. بعضی ها مارا سرزنش میکنند که چرا دم ازکربلا می زنید! آنها نمیدانند که برای ما کربلا بیش از اینکه یک شهر باشد یک افق است ، یک منظرِ معنوی ست که آن را به تعداد شهدا یمان فتح کرده ایم. ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️ به یاد (ص) که پیکر مطهرش هنوز در جزیره مجنون مانده و بازنگشته است. 🌹 کانال شهدایی شهید ابراهیم هادی @rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (64) #وصال2 ✍اســلحه ام را برداشتم تا به سمت عقب حركت كنم. همين كه برگشتم ديدم
🌺(65) (:) ّداخل چالهاي ســنگر گرفتيم هلي کوپتربالاي ســرماآمد وبه سمت خاکريزنيروهاي ما شــليک ميکرد. نميتوانستم حرکتي انجام دهم. ارتفاع هلي کوپترخيلي پائين بودودرب آن باز بود. حتي پوكه هاي آن روي سرما مي ريخت. فكري به ذهنم رسيد.نارنجک اندازرا برداشــتم. بادقت هدفگيريكردم و گلوله را شليك كردم. باور كردني نبود. گلوله دقيقاً به داخل هلي کوپتررفت. بعد هم تکان شــديدي خوردوبه ســمت پائين آمد. دو خلبان دشــمن بيرون پريدند. آنهارا بهرگباربستم. هردو را به هلاکت رساندم.دست اســيررا گرفتم وبا قدرت تمام به سمت خاکريزدويديم. بعدبه خاكريزنيروهاي خودي رســيديم. ازبچه ها ســراغ را گرفتم. گفتند: خود مجروح شــده گلوله تيرباردشمن به دستش خورده واستخوان دستش ردکرده.اسـيررا تحويــل يكي از هادادم. به هيچ يك ازبچه ها از حرفي نزدم. گلويم را گرفته بود. عصربود كه به ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
A j: ☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سی و یکم : شروع جنگ ۲ ✔️ راوی : تقی مسگر ها 🔸فردا جنازه قاسم را به سمت تهران راهي كرديم. روز بعد رفتيم مقر فرماندهي. به ما گفتند: شما چند نفر مسئول انبار مهمات باشيد. بعد يك مدرسه را كه تقريباً پر از مهمات بود به ما تحويل دادند. يك روز آنجا بوديم و چون امنيت نداشت، مهمات را از شهر خارج كردند. 🔸ابراهيم به شوخي ميگفت: بچه ها اينجا زياد ياد خدا باشيد، چون اگه بياد، هيچي از ما نميمونه! وقتي انبار مهمات تخليه شد، به سمت خط مقدم درگيري رفتيم. سنگرها در غرب سرپل ذهاب تشكيل شده بود. چند تن از فرماندهان دوره ديده نظير اصغر وصالي و علي قرباني مسئول نيروهاي رزمنده شده بودند. 🔸آنها در منطقه پاوه گروه چريكي به نام دستمال سرخها داشتند. حالا با همان نيروها به سرپل آمده بودند. داخل شهر گشتي زديم. چند نفر از رفقا را پيدا كرديم. محمد شاهرودي، مجيد فريدوند و... با هم رفتيم به سمت محل درگيري با نيروهاي عراقي. در سنگر بالاي تپه، فرمانده نيروها به ما گفت: تپه مقابل محل درگيري ما با نيروهاي عراقي است. از تپه هاي بعدي هم عراقيها قرار دارند. 🔸چند دقيقه بعد، از دور يك سرباز عراقي ديده شد. همه رزمند هها شروع به شليك كردند. داد زد: چيكار ميكنيد! شما كه گلوله ها رو تموم كرديد! بچه ها همه ساكت شدند. ابراهيم كه مدتي در كردستان بود و آموزشهاي نظامي را به خوبي فرا گرفته بود گفت: صبر كنيد دشمن خوب به شما نزديك بشه، بعد شليك كنيد. 🔸در همين حين عراقيها از پايين تپه، شروع به شليك كردند. گلوله هاي آرپيجي و خمپاره مرتب به سمت ما شليك ميشد. بعد هم به سوي سنگرهاي ما حركت كردند. رزمنده هايي كه براي اولين بار اسلحه به دست ميگرفتند با ديدن اين صحنه به سمت سنگرهاي عقب دويدند. خيلي ترسيده بوديم. فرمانده داد زد: صبركنيد. نترسيد! 🔸لحظاتي بعد صداي شليك عراقيها كمتر شد. نگاهي به بيرون سنگر انداختم. عراقيها خوب به سنگرهاي ما نزديك شده بودند. يكدفعه ابراهيم به همراه چند نفر از دوستان به سمت عراقيها كردند! آنها در حالي كه از سنگر بيرون ميدويدند فرياد زدند: الله اكبر 🔸شايد چند دقيق هاي نگذشت كه چندين عراقي كشته و مجروح شدند. يازده نفر از عراقيها توسط ابراهيم و دوستانش به درآمدند . بقيه هم فرار كردند. ابراهيم سريع آ نها را به طرف داخل شهر حركت داد. تمام بچه ها از اين حركت ابراهيم روحيه گرفتند. چند نفر مرتب از اسرا عكس مي انداختند. 🔸بعضيها هم با ابراهيم يادگاري ميگرفتند! ساعتي بعد وارد شهر سرپل شديم. آنجا بود كه خبر دادند: چون راه بسته بوده، پيكر قاسم هنوز در پادگان مانده. ما هم حركت كرديم و در روز پنجم جنگ به همراه پيكر قاسم و با اتومبيل خودش به تهران آمديم. 🔸در تهران جنازه باشكوهي برگزار شد و اولين شهيد دفاع مقدس در محل، تشييع شد. جمعيت بسيار زيادي هم آمده بودند. علي خرّمدل فرياد ميزد : شهيدم راهت ادامه دارد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید 🕊🌹 ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》