eitaa logo
کانال ابراهيم هادی (رفیق شهیدم )❤️
4.5هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
14.3هزار ویدیو
177 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
میدونی |خدا | به بنده هاش چی میگه؟! میگه بنده ! دلتنگ~° اسم° ~خودمم با صدای ! ♡/❤️/♡ ❤️❤️❤️❤️ @ebrahimh
ها حس عجیبی ست میان و دلـ❤️ دل آواره به تکرار میخواند ! 🌷تعجیل در فرج، پنج 🌸🍃 🌷 🌹 @ebrahimh
خدایا... به آبروی اونایی که خودشونو از گناه حفظ کردن، هرچی گناه کردیم ببخش و بیامرز خدایا... تقوای قوی به همه ی ما عنایت بفرما... خدایا... زمینه های گناه(که نداشتن شغل، همسر، رفیق خوب و... هست)رو از جامعه دور بفرما... آمین فراموش نشه رفیق! و من الله توفیق 💫💫💫💫 @ebrahimh 💫💫💫💫 -ماسک-میزنم 💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
از آیت الله سؤال شد چه کنیم آدم شویم؟فرمودند؛کاری ندارد،هر چه خدا گفته بکن,انجام بده و هر چه خدا گفته نکن ،ترک کن 🖤🖤🖤 الجهاد ماسک میزنم😷 عشق رهبرم❤️ 💫💫💫 @ebrahimh 💫💫💫
🍃✨🌹 بارها به مَـن می‌گـفـتند: این چـه فرمانده لشـکـری اسـت کـه هـیچ وقت زخمی نِـمـیشـه؟ برای خودم هم سؤال شده بود، از او می‌پُـرسیدم: تو چرا هیچ وقت زخمی نمیشی ؟ میخندید، حـرف تو حـرف مـی‌آورد و چیزی نمی‌گـفـت، آخر شب تولد مصطفی رازش را به من گفت: پیش خدا کنار خانـه‌اش، از او چند چیز خواستم: اول: تـو را بعد: دو پسر از تـو تا خونَـم باقی بماند، بعد هم اینکه اگر قرار است بروم زخمی یا اسیر نشوم، آخرش هم اینکه نباشم توی مملکتی که امامـش تـوش نفـس نکشد. همین هم شد. 🌹✨شهید حاج‌محمدابراهیم‌ همت✨🌹 +ماشهادت دادیم که زیباست↓ ماسک میزنم😷 عشق رهبرم❤️ 💫💫💫 @ebrahimh 💫💫💫
✍️حضرت‌ پيامبراکرم (ص) بر گروهى گذشتند كه سنگى را بلند مى كردند . فرمودند : اين چه كارى است؟ گفتند : با اين كار ، نيرومندترين و محكم ترينِ خود را مى شناسيم .فرمودند : آيا به شما خبر دهم كه محكم ترين و قوى ترينِ شما كيست؟ گفتند : بلى اى پيامبر خدا ! فرمودند : محكم ترين و قوى ترين شما ، كسى است كه هر گاه خشنود شود ، خشنودى اش او را به گناه و باطل نكشاند ، و هر گاه خشمگين شود ، خشمش او را از سخن حق ، بيرون نبرد ، و هر گاه به قدرت رسيد ، به آنچه برايش حق نيست، دست نزند. 📚 معاني الأخبار ، ص 366 ماسک میزنم😷 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾❤️شهید جهاد مغنیه❤️✾••• https://chat.whatsapp.com/KdjbMyu4k1iJsyr6JgxKNv 💫💫💫 @ebrahimh 💫💫💫
حاج آقا قرائتی تعریف میکردند که: فردی گناهکار بود و به او تذکر دادم او هم جواب داد و گفت: ای بابا حاج آقا فکر کنم تو خدا را نمیشناسی خدا خیلی خیلی بخشنده و کریمه!!! استاد قرائتی هم که الحق و والانصاف استاد مثال هستند پاسخ داد: بانکم خیلی خیلی پول داره ولی تو بری بگی بده میده؟ نه نمیده...! 👈چون حساب و کتاب داره..!! ماسک میزنم😷 ❤️ 💫💫💫 @ebrahimh 💫💫💫
کانال ابراهيم هادی (رفیق شهیدم )❤️
پدر و مادرم عبد علی و خودم عبد بچه های علیم 💚💚💚 سرود: با نوای کربلایی حسن عطایی 💚💚💚💚 دانلود برای غدیر ماسک میزنم😷 ❤️ الجهاد 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 ❤️ شهید جهاد مغنیه⁦❤️⁩ https://chat.whatsapp.com/KdjbMyu4k1iJsyr6JgxKNv 💫💫💫 @ebrahimh 💫💫💫
...من از اون پرستار خجالت ميكشم:) (مؤمن ،بچه انقلابى نبايد باعث خجالت زدگى رهبرش بشه🙃🖐🏻) +آقا جان درد و بلات بخوره تو سر اونايى كه ميگن شما بفكر اين روزاى مملکت نيستى.😔🌱 ما خجالت زده ى مهر شماييم پدر❤️ 😍 _ماسک😷_میزنم
💠 💠 🔰 قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آله: 🕋 يقُولُ اللّه ُ تَبارَكَ وَ تَعالى: 📜 يا ابْنَ آدَمَ! ما تُنْصِفُنى، اَتَحَبَّبُ اِلَيْكَ بِالنِّعَمِ وَ تَتَمَقَّتُ اِلَىَّ بِالمَعاصى، خَيْرى عَلَيْكَ مُنزَلٌ وَ شَرُّكَ اِلَىَّ صاعِدٌ، وَ لا يَزالُ مَلَكٌ كَريمٌ يَأْتينى عَنْكَ كُلَّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ بَعَمَلٍ قَبيحٍ. ✍ خداوند متعال مى فرمايد: 📝 اى فرزند آدم! با من انصاف نمى كنى! من با نعمت ها نسبت به تو دوستى و محبّت مى كنم، ولى تو با گناهان با من دشمنى مى كنى. خير من بر تو نازل مى شود، ولى از تو بدى به طرف من بالا مى آيد، و پيوسته فرشته اى بزرگوار، هر روز و شب، گزارش كارى زشت را از تو براى من مى آورد. 📚 بحارالانوار، ج 74، ص 19 ماسک میزنم😷 ❤️ ابراهیم💚 ❤️❤️❤️ *ابراهیم هادی❤️ هادی دلها❤️4* http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c کانال ایتا☝️ کانال واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/B96ojOyTtwGFGgkEa6H8S3
💠 💠 🔰 امام هادی علیه السلام : 💢 مَنْ اَطاعَ الخالِقَ لَمْ يُبالِ سَخَطَ المَخْلُوقينَ وَ مَنْ اَسْخَطَ الخالِقَ فَلْيَيْقَنْ‏ اَنْ يَحِّلَ بِهِ سَخَطُ المَخْلُوقينَ؛ ✍ كسى كه از آفريدگار پيروى كند از خشم آفريـده ‏ها بـاكى نـدارد. و كسى كه خــدا را به خشـم آورد، بايد باور كند كه مردم بر او خشم خواهند آورد. 📚 تحف العقول، ص ۴۸۲ ماسک میزنم😷 ❤️ ابراهیم💚 ❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c کانال ایتا☝️ کانال واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/B96ojOyTtwGFGgkEa6H8S3
آهای در گناه می مانی !؟ یا می روی سمت (ع) ؟! مان را می زنیم و مان را می کنیم؟! منتظر ماست!!
منو با دو راهی های زندگی نکن ... تو همین راه هم پر اشتباهم ... اللّهُمَّ اجعَل عَواقِبَ امُورِنا خَیراً ... @ebrahimh 🖤🖤🖤🖤🖤 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
برای اینکه غدیر رو بهتر تبلیغ کنیم این عکس رو میتونید بزارید پروفایلتون غدیر یک واجب شرعی ست یک غدیری ام
و تنها نام کسانی بر زمین ماندگار می شود که دل به دیده شدن در بین مردمان روزگارشان نبسته‌اند و ستاره‌های آسمان بی‌نشانی‌اند. آن ها که فارغ از سواری بر موج‌ نام و مقام و و جایگاه، به خدمت مخلصانه فکر می‌کنند... به اینکه همین خرده نام های باقی‌مانده را هم پاک کنند، و از بین خیل ادعا و هیاهو و شهوت دیده شدن و طلب محبت از مردمان، فقط بخواهند رفیق باشند... یک بلندای آرام در سکوت محض، که بی صدا بیایند و دل‌های گرفتار در تاریکی و ناامیدی را تعمیر کنند و بروند... بی نام... بی هرآنچه آدمی را دلخوش می‌کند که کسی شده و لابد به جایی رسیده... مأموریت ویژه شان در این عالم گرفتن دست‌هاست، بی آنکه ردپایی از به جا بگذارند... و چه خوش آسایشی است گم‌نامی... یکی شدن با بزرگترین نام های هستی... ماندگار شدن... ابراهیم شدن... هادی شدن... کلمه‌ی محبوب خدا شهید شدن... ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 ❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌈 🌈 -من نمیخوام اذیتت کنم،نمیخوام ناراحت باشی😒💓 وگرنه جز تو هیچکس نیست که دلم بخواد تو اون مواقع کنارم باشه.❤️😕 -من میخوام تو سختی ها کنارت باشم.اینکه ازم پنهان میکنی اذیتم میکنه.😒 مدت طولانی ساکت بود و فکر میکرد.بعد لبخند زد و گفت: _باشه،خودت خواستی ها.😊💞 چهار ماه گذشت... دخترهام پنج ماهشون بود.مدتی بود که وحید سه روز کامل خونه نمیومد،دو روز میومد،بعد دوباره سه روز نبود.😔دو روزی هم که میومد بعد ساعت کاری میومد.من هیچ وقت از کارش و حتی مأموریت هاش .چون میدونستم توضیح بده و از اینکه نتونه به سؤالهای من جواب بده اذیت میشه.ولی متوجه میشدم که مثلا الان شرایط کارش خیلی سخت تر شده.اینجور مواقع بسته به حال وحید یا میذاشتم تا مسائلشو حل کنه یا بیشتر بهش میکردم تا کمتر بهش فکر کنه.تشخیص اینکه کدوم حالت رو لازم داره هم سخت نبود،از نگاهش معلوم بود.☺️ وقتی که نبود چند بار خانمی👩🏻😈 با من تماس گرفت و میگفت وحید پیش منه و من همسرش هستم.از زندگی ما برو بیرون... 😳😥 اوایل فقط بهش میگفتم به همسرم دارم و حرفهاتو باور نمیکنم...زود قطع میکردم.من به وحید اعتماد داشتم. اما بعد از چند بار تماس گرفتن به حرفهاش گوش میدادم ببینم حرف حسابش چیه و دقیقا چی میخواد.ولی بازهم باور نمیکردم.چند روز بعد عکس فرستاد.📸عکسهایی که وحید کنار یه خانم چادری بود.😨حجاب خانمه مثل من نبود،ولی بد هم نبود، محجبه محسوب میشد.تو عکس خیلی به هم نزدیک بودن.😨وحید هیچ وقت به یه خانم نامحرم اونقدر نزدیک نمیشد. ولی عکس بود و . اونقدر برام بی ارزش و بی اهمیت بود که حتی نبردم به یه متخصص نشان بدم بفهمم واقعی هست یا ساختگی.😊👌 بازهم اون خانم تماس گرفت.گفت: _حالا که دیدی باور کردی؟😏 گفتم: _من چیزی ندیدم.😊 تعجب کرد و گفت: _اون عکسها برات نیومده؟!!!😳😠 -یه عکسهایی اومد.ولی آدم عاقل با عکس زندگیشو بهم نمیریزه.😎☝️ به وحید هم چیزی از تماس ها و عکسها نمیگفتم. دو روز بعد یه فیلم📽 فرستادن.... تو فیلم تصویر و صدای وحید خیلی واضح بود.اون خانم هم خیلی واضح بود.همون خانم محجبه بود ولی تو فیلم حجابش خیلی کمتر بود.اون خانم به وحید ابراز علاقه میکرد،وحید هم لبخند میزد.... حالم خیلی بد شد.😥خیلی گریه کردم.😭نماز خوندم.بعد از نماز سر سجاده فکر کردم.بهتره زود نکنم..😣😭 ولی آخه مگه جایی برای قضاوت دیگه ای هم مونده؟دیگه چه فکری میشه کرد آخه؟ باز به خودم تشر زدم،الان ذهن تو درگیر یه چیزه و ناراحتیت اجازه نمیده به چیز دیگه ای فکر کنی. گیج بودم.دوباره خوندم.ولی آروم نشدم. دوباره خوندم ولی بازهم آروم نشدم.نماز حضرت فاطمه(س) خوندم.به حضرت شدم،گفتم کمکم کنید.بعد نماز تمام افکار منفی رو ریختم دور ولی چیز دیگه ای هم به ذهنم نمیرسید.... صدای بچه ها بلند شد.رفتم سراغشون ولی فکرم همش پیش وحید بود.😣💭 با وحید تماس گرفتم که صداش آرومم کنه.گفت: _جایی هستم،نمیتونم صحبت کنم. بعد زود قطع کرد.اما صدای خانمی از اون طرف میومد،گفتم بیاد خب که چی مثلا. فردای اون روز دوباره اون خانم تماس گرفت. گفت: _حالا باور کردی؟وحید دیگه تو رو نمیخواد. دیروز هم که باهاش تماس گرفتی و گفت نمیتونه باهات صحبت کنه با من بوده.😏😈 خیلی ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم. گفتم: _اسمت چیه؟😒😢 خندید و گفت: _از وحید بپرس.😏😈 با خونسردی گفتم: _باشه.پس دیگه مزاحم نشو تا از آقا وحید بپرسم.😌 تعجب کرد.😳خیلی جا خورد.😧منم از خونسردی خودم خوشم اومد و قطع کردم. گفتم 💖بدترین حالت اینه که واقعیت داشته باشه، دیگه بدتر از این که نیست.حتی اگه واقعیت هم داشته باشه نمیخوام کسی که از نظر بهم میریزه باشم.😎💖 سعی کردم به خاطرات خوبم با وحید فکر کنم. همه ی زندگی من با وحید خوب بود. 💭یاد پنج سال انتظارش برای پیدا کردن من افتادم. 💭یک سالی که برای ازدواج با من صبر کرده بود. نه..وحید آدمی نیست که همچین کاری کنه... من همسر بدی براش نبودم.وحید هم آدمی نیست که محبت های منو نادیده بگیره..ولی اون فیلم...😊😥 دو روز گذشت و فکر من مشغول بود ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم رفیق شهیدم ابراهیم هادی http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
یه نکته رو دقت کنید توی زندگیتون هر جایی که فکر کردید شما هیچ وقت اسیر فلان گناه نمیشید تقریبا قطعی بدونید که اسیر همون گناه خواهید شد... هیچ وقت نگو که عمرا فلان گناه رو انجام بدم! بلکه با تواضع فراوان بگو کمکم کن که اسیر هوای نفسم نشم و طبق دستورات تو زندگی کنم... انسان زمانی که خدا رو از معادلات زندگیش کنار بذاره، بزرگترین ضربه ها رو خواهد خورد...
✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت این را به اقاجون هم گفته بودم... وقتی داشت از با میگفت اقاجون سکوت کرد.. سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید، توی چشم هایم نگاه کرد وگفت: _بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم بعد رو ب مامان کرد و گفت: _شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد  کسی ب شهلا کاری نداشته باشد ایوب گفت: _من دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند میبندم... بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار کرده اند و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت زده اند ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد... نفس عمیقی کشیدم و گفتم : _برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما بشوید.. چشم های میشوند چشم های ‌‌ کمی مکث کرد و ادامه داد: _ من را گرفته است گاهی عصبی میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید کنید تا ارام شوم من_اگر منظورتان عصبانیت است که خب عصبی ام _عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم اینها را میگفت ک بترساندم حتما او هم شایعات را شنیده بود که بعضی از دختر ها برای گرفتن با میکنند... و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند . گفتم: _اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به من نگویید باید از شما باخبر میشدم که شدم. گفت: _خب حاج خانم نگفتید تان چیست؟؟ چند لحظه فکر کردم و گفتم: _ سریع گفت:_مشکلی نیست. از صدایش معلوم بود کرده است. گفتم: _ولی یک شرط و شروطی دارد! ارام پرسید: _چه شرطی؟؟ من_نمیگویم یک جلد !👉 میگویم 👈"ب" بسم الله قرآن تا اخر زندگیمان بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان " #ب " بسم الله میکنم.اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، را به همان "ب" بسم الله میکنم. ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم. سرش پایین بودو فکر میکرد... صورتش سرخ شده بود... ترسانده بودمش. گفتم:_انگار قبول نکردید. _ نه قبول میکنم ،فقط یک مساله می ماند! چند لحظه مکث کرد. _شهلا؟ موهای تنم سیخ شد... از صفورا شنیده بودم ک زود گرم میگیرد و صمیمی میشود. ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد. نه به بار بود و نه به دار ،انوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد.. به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت موقع به دنیا آمدن ، آقاجون و مامان، من را بردند بیمارستانمحمد حسین که به دنیا آمد... کمی انحراف داشت. دکتر گچ گرفت و خوب شد. دکترها چند بار سفارش کرده بودند که اگر امکانش را داریم،.. برای قلب ایوب برویم خارج ترکش توی سینه ایوب خطرناک بود. عمل قلب خیلی زیاد بود. آنقدر که اگر را میفروختیم، باز هم کم می آوردیم. اگر ایوب تعهد نامه اش را امضا می کرد، خرج سفر را تقبل می کرد. ایوب قبول نکرد. گفت: " وقتی میخواستم بروم، امضا . برای هایی که رفتم هم همینطور وقتی توی و هم محاصره بودید، هیچ کداممان نداده بودیم که کنیم. با خودمان ایستادیم." فرم را نگاه کردم،.. از امضا کننده برای شرکت در راه پیمایی ها و نماز جمعه و همینطور پناهنده نشدن آنجا تعهد می گرفت. و را فروختیم. این بار برای عمل دستش، و هم همراهش رفتیم. توی کنار ساکش نشسته بودم که ایوب آمد کنارم آرام گفت: _"این ها خواهر برادرند" به زن و مردی اشاره کرد که نزدیک می شدند. به هم سلام کردیم. _ بنده های خدا زبان بلد نیستند. خواهرش ناراحتی قلبی دارد. خلاصه تا انگلیس همسفریم. ایوب هم انگلیسیش خوب بود و هم زود جوش بود. برایش فرقی نمی کرد باشیم یا . همین که از پله های هواپیما پایین آمدیم. گفت: _"شهلا خودت را آماده کن که اینجا هر صحنه ای را ببینی. خودت را کنترل کن." لبخند زد - من که گیج می شوم ،وقتی راه میروم نمی دانم کجا را نگاه کنم؟ جلویم خانم های آنچنانی و پایین پایم، مجله های آنچنانی روز تعطیل رسیده بود و نمی شد دنبال خانه بگردیم... با همسفرهایمان را گرفتیم و بینش یک زدیم. فردایش توی گرفتیم. ساختمان پر از ایرانی هایی بود که هرکدام به علتی آنجا بودند. همسفرهایمان گفتند اتاق را زنانه مردانه کنیم؛ خواهرش با من باشد و برادر با ایوب. ایوب آمد.نزدیک من و گفت: _ "من این جوری نمیخواهم شهلا. دلم می خواهد پیش شما باشم." + خب من هم نمیخواهم، ولی رویم نمی شود. آخه چه بگوییم؟؟ ایوب را کرد و پیش خودمان ماند. به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
✨ اون روزی که اتفاقی با شهید هادی آشناشدی رو یادته !؟ تاحالا فکر کردی چرا ؟ چرا ! 🌱دوست خوب من ؛ این رفاقتا تو آسمون نوشته میشه رفقاشون رو خودشون گلچین میکنن.. 💔 ✨حواست باشه تو لایق رفاقت با شهدا بودی که انتخاب شدی 😉 حالا که انتخاب شدی باید کل وجودت رو بسپاری به اونا و باجان و دل در راهشون قدم برداری❤️ رفیق شرمنده نشی که اونام از انتخاب تو شرمنده بشنا..💔 مثل‌خودشون‌درراه‌خداثابت‌قدم‌باش ❤️😉
کانال ابراهيم هادی (رفیق شهیدم )❤️
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (66) #گمنامی (#راوی:) #نيروي کمکي نيامد#توپخانه هم حمايــت نکرد. همه نيروها به عق
🌺 (67) ديگــرنتوانســتم تحمل كنم. گريه امانــم نمي داد💔. نميدانســتم بايد چه کارکنم🥀 هاي گروه مثل من بودند😥 انگارپدرازدســت داده بودند.😭 هيچکس نميتوانســت جاي خالي اورا پر کند. خيلي خوب بچههاي گروه را مديريت مي کرد و حالا! پرســيد: چرا را نياورديد⁉️💔گفتم: کســي آنجــا نبود من هم نميتوانستم وزن او را تحمل کنم🍂 هم خيلي نزديک بودند.مدتي بعد نيروهاي ازدشــتهاياطراف عقب نشــيني کردند. به همراه يکي ازنيروها به سمت جاده خاكي رفتيم. من دقيق ميدانستم که کجا شــهيد شده😭💔ســريع به آنجارفتيم. خاكريز اســبي را پيدا كردم. نفربرسوخته هم ســرجايش بود🥺. با خوشحالي شروع به جستجو كرديم. اما خبري ازپيكر نبود💔 تمامآن اطراف را گشــتيم. تنها چيزي که پيدا شد کاپشن بود. داخل همه چاله ها را گشتيم. حتي آن اطراف را کنديم ولي !دوستم گفت: شايد اشتباه ميکني گفتم: نه مطمئنم،دقيقاًهمينجا بود. بعدبادســت اشاره کردم و گفتم: آنطرف هم ســنگربعدي بود که يک نفردرآنجاشهيد شد. به سراغ آن سنگررفتيم. پيکرآرپي جي زن داخل سنگربود. پس از كلي جستجو خسته شديم ودر گوشه اي نشستيم. يادش ازذهنم خارج نميشــد. فراموش نميکنم يکبار خيلي جدي براي ما صحبت کرد. ميگفت: اگرفکرآدم درست بشه👌، هم درست ميشه🌼. بعد هم از گذشته خودش گفت، ازاينکه چگونه با قدرت ، فکرامثال اورادرســت کرده ودر نتيجه رفتارشان تغيير کرده اثري از پيکر نيافتيم. اوشهيد شده بود. #گمنام. از خواسته...💔🥀 ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
سلام به همه کسای که این پیام‌رو می خونند فردا رو به نیت این عزیز های پر پر شده زیر خاک غربت بریم پای صندق های رای .... شهدای که گمنامند... شهدای که از زن بچه از مادر از عزیز ترین های زندگیشون گذشتن تا الان ما امنیت داشته باشیم با حفظ ارثیه مادرمون زهرا بریم پای صندق های رای .... امشب هر کدوم ازتون ی شهیدو انتخاب کنید و باهاش دردو دل کنید و بگید من دارم به نیت شما میرم پای صندق رای ... از خودم‌شروع می کنم و به نیت ابراهیم هادی میرم انشالله این‌زنجیره ادامه داشته باش _رای _میدهم ✾‌✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam96 ✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾‌✾