eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
955 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
94 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
34.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 💠 چراجوانان کمتر به مسجد می آیند؟ 🎙 استاد محمدی شاهرود. 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
موضوع:حیا رسیدیم به مدرسه.... بابام نگاهم کرد و گفت: خدا خیلی بزرگه حتی از نگرانی هات هم بزرگ تره برو که خدا حواسش به ریحانه خلقتش هست. از بابا خداحافظی کردم و رفتم. وارد مدرسه که شدم همه خوشحال و سرحال بودن و اکیپ اکیپ کنار هم نشسته بودند من رفتم و رو پله های ورود به راهروی مدرسه نشستم..... +سلام سرمو بالا گرفتم و به مخاطب رو به روم نگاه کردم یه دختر با چهره بانمک و مهربون بلند شدم و سلام کرد بهش همراه با لبخند بهش دست دادم٠٠٠ +اسم من نهال هست اسم تو چیه؟ ☆اسم منم مروارید هست😊 شروع کردیم به صحبت کردن ... نهال سال دومش بود که تو این مدرسه بود و من سال اولم و متوجه استرسم شد انقدری باهم حرف زد و منو خندوند که واقعا حال و هوام عوض شد.... زنگ و زدن و رفتیم سر صف هامون .. مدیر مدرسه اومد رو سکو و خوش آمد و بعد سخنرانی و گفتن نکات لازمه برای تحصیل توی مدرسه و رعایت بهداشت و نظرم دانش آموزان رو راهی کلاس ها کردن....، وارد کلاس شدیم... نهال گفت بیابریم کنار دیوار میز اول بشینیم منم باهاش موافقت کردم... بچه ها تو سر و کله هم میکوبیدنو و خوشحال بودن من و نهال هم گرم صحبت شدیم .... یه چیزایی بین بچه های کلاس بود یه وسیله یا یه چیزی شبیه گردونه اما این گردونه شیطون بود که نوبتی میوفتاد به یه نفر.... بحثشون برام عجیب بود... خب حق داشتم تعجب کنم... مامانم منو مشاوره فرستاده بود و کاملا با آگاهی کامل وارد جامعه شدم اما خب تا حالا از نزدیک با این مسائل رو به رو نشده بودم. یعنی پدر ومادرم وقتشونو صرف چیزای پوچ و گذرای دنیوی نمیکردن و بیشتر برا آینده میجنگیدن... انقدر با من رفیق بودن و بهم نزدیک بودن که من دوست صمیمی نداشتم چون با وجود پدر و مادر عاقلم و صد البته رفیق و صمیمیم نیازی به دوستی یا رفیق نداشتم! بچه های کلاس... داشتن راجب رفیقای پسرشون حرف میزدن.... نهال زد به آرنج دستم و گفت بیخیالشون سعی کن حواستو پرت کنی تا حرفای زشت و بدون فکرشون به گوشت نرسه... همون موقع معلم اومد... همه بلند شدن و با بفرمای معلم نشستن... معلم خودشو معرفی کرد و خواست تک تک بلند بشیم و خودمونو معرفی کنیم و از علاقه هامون بگیم... همه بلند شدن و اکیپ شیطون کلاسم تک تک بلند شدن و خودشونو معرفی کردن... اونا منو یاد برادرای اخراجی مینداختن😂 خیلی شیطون و شوخ بودن و خیلیم جسور و اهل خطر بودن.... برام جالب بود یه همچین چیزی... معلم هم درباره قوانین و رعایت اصول و همه چیز باهامون صحبت کرد... :مطهره‌عربی 💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
موضوع:حیا زنگ تفریح خورد و معلم که رفت بیرون بچه ها اومدن پیشم و باهام دست دادن و احوال پرسی کردن نهال هم داشت با چند تا از بچه ها صحبت میکرد... یکی از بچه های اکیپ اخراجیا اومد پیشم و گفت: مروارید بیا پیش ما... نمیدونستم دقیقا چیکار کنم... آخه اصلا نگرش و طرز رفتار و اون شخصیتی که من داشتم با اونا هماهنگ نبود اما خب تصمیم گرفتم برم پیششون... رفتم پیششون و بچه ها شروع کردن به احوال پرسی و گپ زدن... گرم صحبت شدن و از رفاقت های مجازی و حضوریشون با پسرا گفتن.... یه حقیقتی رو بگم درسته که تو جامعه آدم خوب و بد هست اما ما خودمون انتخاب میکنیم که راه خوب رو بریم یا راه بد رو. بابا همیشه بهم میگفت:خدا به انسان ها عقل داده و ما اشرف مخلوقاتیم پس باید فکر کنیم و با تفکر درست انتخاب کنیم! البته این هم میگفت که آدم پاک کسیه که سفره گناه جلوش پهن باشه و آلوده نشه مثل حضرت یوسف:) راستیتش من خوشم نیومد از حرفا و رفتارای بچه ها ولی یه چیزی انگار منو هولم میداد .... هی وسوسم میکرد.... زنگ و زدن و باهم رفتیم سر کلاس.... نشستم پیش نهال... با لبخند بهم گفت: چرا یهو غیب شدی... گفتم با اون اکیپ بودم.... با مهربونی ولی غم خاص توش چشماش گفت: سعی کن زیاد باهاشون گرم نگیری... عجیب بود برام ولی گفتم باشه.... مدرسه که تموم شد را افتادم به سمت خونه و تو مسیر خونه دائم داشتم به حرفای مامان و بابا و رفتارای اکیپ اخراجیا فکر میکردم ... انقدر تو فکر بودم که نفهمبدم کی رسیدم به در خونه. وقتی زنگو زدم یاسین با شیطنت همیشگیش گفت آخجوننن فرشته اومد.... منم خندیدم پسره شیطون وو... دیدم مامان با لبخند همیشگیش اومد پیشم وگفت: سلاممم گل قشنگم... امروز مدرسه جدید خوب بود... دوستی پیدا کردی؟ با مامان وارد خونه شدیم براش از نهال گفتمو و گفت حتما میاد که ببینتش اما هیچ صحبتی درباره وجود یه همچین اکیپی با مامانم نکردم... کل روز رو با خوندن درسای جدید و جلد کردن کتابا و برنامه ریزی گذروندم . و اما فردا هم فرا رسید... باز هم رفتم مدرسه.... تو کلاس که نشسته بودم پیش نهال بازم صدا اکیپ اخراجیا میومد و من گوشام انگار دراز شده بودن و قصد شنیدن همه چیو داشتن.... پسر... پسر... پسر..... غرقش شدم.... دخترک درونم صداش دراومد. چت شده مروارید؟ تو کل عمرت مامانت همه چیو بهت یاد داد و سپرد که خودت راه درست و غلط و بری و هم زمان باهاش یادم گرفتی حیا چیه. مبادا زیر پات بزاریش که اونوقت که روحت و قلبتو دود و سیاهی میگیره. انقدر این حرفا و موضوعاتو هر روز میشنیدم که احساس کلافگی میکردم ولی ناخواسته یه حسایی داشتم مثلا وقتی بیرون میرفتم همش نگاه میکردم ببینم پسری به من نگاه میکنه؟ بعد تو مغزم حرف مامان اکو میشد.... خدا وقتی ببینه بندش قانونشو رعایت میکنه و گناه نمیکنه براش جا دیگه جبران میکنه... همیشه هم بهم میگفت تو تمام لحظاتت این ذکر رو بگو... هوالجبار... :مطهره‌عربی 💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
کمک به مردم کالیفرنیا.mp3
1.49M
✖️ پویش کمک به آمریکا!! کمک به خانه های سوخته کالیفرنیا... ▪️ مگه شما به مردم غزه کمک نکردین اگر انسان هستین به مردم کالیفرنیا هم کمک کنین دیگه! 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجیب ترین وام بانکی طرف یک میلیارد وام گرفته 3 میلیارد پس داده اما 11 ساله زندانه جالب تر اینکه هنوز 17 میلیارد بدهکاره جهودا اینجوری نمیگیرن که بانک‌ها میگیرن پ ن: شک نکنید، ربا نیست که! کارمزده !!!!!! جنگ با خدا توسط بانک در جمهوری اسلامی 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
بنر نصب شده در تهران و بقیه شهرهای کشور برای جذب مشمولان با بیش از ۸ سال غیبت خدمت سربازی در بین کاربران فضای مجازی پربازدید شد. در این بنر در قالب طرح انصار امتیازات ویژه‌ای را برای مشمولان غایب اعم از رفع محدودیت خروج از کشور، خدمت در نزدیکی محل زندگی و با لباس شخصی قائل شده است 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
10.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام درود خداوند وشهدا بر مردم قدر شناس غزه 🙏🙏 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
13.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچ وقت دیگران رو تحقیر نکنید و الا این بلای عظیم سرتون خواهد اومد . خییییلی تامل برانگیز بود پناه بر خدا واقعا از غرور نسبت به فقرا و زیر دستان . 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام علیکم و رحمه‌الله 💐 صبح بخیر و خدا قوت وبرکت 🌹 لا اله الا الله الملک الحق المبین 🌿 پنج شنبه است و ياد درگذشتگان😔 🌸 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ       🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 یادی کنیم از تمام کسانیکه در بین ما نیستند 🌿ولی دعاهاشون هنوز کار گشاست 🌸و یادشون همیشه با ماست 🌿و جاشون بین ما خالیه 🌸دلمون خیلی وقتها هواشونو میکنه 🌿اما دیدارشون میفته به قیامت 🌸شاخه گلی به زیبایی یک 🌿فاتحه و صلوات تقدیمشون کنیم علیهم‌السلام 👇 🎄إمامُ زينُ العابدينَ عليه السلام : 🌾نشانه هاى مؤمن پنج تاست; پارسايى در خلوت، صدقه دادن در تنگدستى ، شكيبايى در برابر مصيبت، بردبارى هنگام خشم، و راست گويى با وجود بيم و ترس 🌷عَلاماتُ المؤمنِ خَمسٌ ; الوَرعُ في الخَلوةِ ، و الصَّدقةُ في القِلّةِ ، و الصَّبرُ عند المصيبةِ ، و الحِلْمُ عنـد الغضـبِ ، و الصِّدقُ عند الخوفِ 📚 بحار الأنوار : ج ۶۷ ، ص ۲۹۳ . 🌺ان شاالله توصیه های ائمه اطهار علیهم‌السلام را چراغ راه هدایت و سعادت خود قرار دهیم و عاقبت بخیر شویم صلوات 🌿💐 🌹اللهم صل علی محمد وآل محمدو عجل فرجهم یامهدی ادرکنی 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
🔴پیکر‌های پاک ۹ شهید مرزبانی فراجا از ۱۶ شهید جنایت فجیع گروهک تروریستی جندالشیطان در سال ۱۳۸۷، به‌تازگی در صحراهای داغ پاکستان تفحص و برای خاکسپاری به کشور منتقل شدند. راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
موضوع:حیا بدم میاد ازینکه دنبال این باشم که خودمو به حراج بزارم و راحت خود با ارزشمو بفروشم..... اونم به چی؟ به هوا و هوسی که این شیطون لعنتی انداخته تو وجودم... همش تو فکر این چیزا بودم... از خواب و خوراک افتاده بودم... چه وضعش بود آخه... من همه چیو میدونستم و خودمو انداختم تو تله ای که فقط با ایمان قلبی و یا علی میشد ازش رها شد.... افکارم دست خودم نبود دیگه... شیطون کارش همینه... تو رو پله پله میندازتت تو چاه.. و با هر تکون و قدم اشتباه تر اون چاه هی فرو میریزه و تو هی بیشتر و بیشتر تو چاه فرو میری... همش میرفتم تو گوگل و راجب بازیگرا و فوتبالیست های مرد میگشتم ببینم کدوم خوشگل تره و به قول بچه ها کراش بزنم روش.... بعضی وقتا این افکار انقدر کلافم میکرد که میرفتم صورتمو با آب یخ میشستم و تو آینه که نگاه میکردم همش به خودم میگفتم: مواظب باش حیا و پاکیتو زیر پات نزاری.... مامان همیشه میگفت: خییلی چیزا رو نمیشه با پول و قولدوری خرید... مثل شخصیت... ادب... حیا... عفت.. یه پنج هفته ای گذشته بود و با بابا و مامانم رفتیم بیرون حالا این من بودم که دوست داشتم نگاهم کننن.... بازم یه حس غلط و اشتباه.... تو راه یاسینو گذاشتیم خونه مادر جون....وقتی داشتیم میفرتیم یه بنر بزرگ عکس یه پسری گه حدودا 22 یا 23 سالش بود وسط شهر بود نظر منو جلب کرد... تا موقعی که ماشین میدون رو دور میزدچشمم رو اون بنر بود... چقدر خوشگل بود... چه عینک قشنگی داشت... این بازیگر بود چی بود آخه.... اسمش چیه اصن.... همش تو فکرش بوذم.... اصلا یه دقیقه هم از فکرم بیرون نمیرفت و جالب ترش وقتی بیرون میرفتم اونو با بقیه پسرا مقایسه میکردم.... و دلم میخواست کاری کنم که جلب توجه کنم... رسیدیم به ماه آبان و من تو فکر پسر کت شلوار پوش و خوشتیپ که عکسش رو بنر بود غرق شده بودم. :مطهره‌عربی 💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
موضوع:حیا تاریخ 27 آبان رو هیچوقت هیچوقت فراموش نمیکنم🙂 بابام بهمون گفت که تو بهشت زهرا یادواره شهدا گرفتن ماهم شرکت میکنیم .... صبح زود که بلند شدیم و حاضر شدیم که بریم مراسم... چادرمو رو سرم گذاشتم و سوار ماشین شدیم... یاسین هم مثل پیرمردا هی غر میزد... منم یه حس شرمندگی تو وجودم در حال جوش اومدن بود که نمیدونستم چرا این حس تو وجودم هست و دلیلش چی هست... تا بهشت زهرا بابام از شهدا گفت و رسیدیم به ورودی و بابام رفت سمت قطعه شهدا.... همون موقع بنر عکس همون پسر خوشتیپ هم اونجا بود با ذوق بهش نگاه کردم.. گفتم چه آدم معروفیه ولی چرا عکسش اینجاس؟ اصلا دلیلش چیه؟ راستی این پسر کیه؟ بابا ماشینو پارک کرد و پیاده شدیم. یاسین پرواز میکرد به سمت جمعیت که نشسته بودن رو صندلی.... رفتیم و نشستیم رو صندلی ها.... ازمون پذیرایی میکردن و من انقدر غرق افکارم بودم به اطرافم هیچ توجهی نکردم...به همه دخترای نوجووون یه پکای قشنگی هدیه میدادن... یه ساک خوشگل که توش عکس و ساق دست و یه نامه بود.... درشو باز کردم... نمیدونم چرا دستم شروع کرد به لرزیدن... دستمو بردم داخل کیسه.... دونه دونه وسایلای داخلشو بیرون اوردم ووو یهوووو.... عکس پسر خوشتیپو دیدم.... فرو ریختم.... اونننن... باورمم نمیشد.... زبونم غفل شده بود... من چیکار کرده بودم؟ اونی که من همش بش فکر میکردم شهید بود؛ اون به خاطر خدا از زیباییش و قشنگیاش گذشت اونوقت من:) باختی مروارید... باختی... اشکام شروع کردن به باریدن.... چشماش تو عکس یه طوری نگاه میکردن که دلم میخواست از خجالت اب بشم برو تو زمین پسرک خوشتیپ خیالاتم.... بردت مبارککک داداش. پایین تصویر عکس نوشته بود: شهید مدافح حرم بابک نوری حریص. اشکام باریدنش دست خودم نبود.... قلبم تو سینم مثل یویو خودشو میکوبید به در و دیوار.... اشکامو با دستام پاک کردم و وقتی سرمو بالا گرفتم دیدم رو استندایی که تو مراسم نصب کردن عکسشو زدن اسمش هم پایین استند ها بود منتها من انقدر تو خیالاتم بودم که پایین استند ها رو نخونده بودم که اسم پسر خیالاتم رو ببینم.... ولی خوشحال هم بودم چون که خدا بهم نشون داد که بندش قشنگیشو خرج خودش کرده.... خدا بهم نشون داد یکی مثل شهید نوری با وجود چهره زیباش حاضر نشد قانون خداوحیا و عفتش رو زیر پاهاش بزاره و همین گذشتن از مادیات و زیبایی هاش باعث شد که پرواز کنه و بره پیش خالقش. :مطهره‌عربی 💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin