eitaa logo
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
502 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
715 ویدیو
51 فایل
🍃❣️←بِسمِ‌رَّبِ‌شُهَدٰا→❣️🍃 امروز #فضیلت زنده نگہ داشتݩ یاد #شهدا کمتر از شهادت نیسٺ . "مقام معظم رهبرے" مُدیرツ:‌🍃 @Hos3ein_79 تبادلツ:‌🍃 @gomnam2086
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 ❤️ ~•||سختے ها را تحمـل ڪنیداین انقلاب بـا نهایـت اقتـدار و تواݩ به انقلاب جهانے امام زمان (عج) اتصال پیدا مےڪند|•√ ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
#پروفایل🌱 ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
زِندھ ٺَرین روزهاے زندگےِ یڪ مَردّ روزهایے اسټ ڪھ درمُبارزھِ میگذراݩد...✌️🏼 ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... (پارت ۷۳) 🌷🌷🌷 عرض کردم که ..
بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 ..... (پارت ۷۴) 🌷🌷🌷 صبح زودتر اماده شدم و رفتم بیمارستان ... پیگیر کارهای خاله بودم که انجام شد و قرار شد یک ساعت بعد ببرنش اتاق عمل .. رفتم سمت اتاقش که ببینمش .. به مهران و علی بر خوردم ... اثار پشیمونی و شرمندگی توی نگاه مهران و علی دیدم ... ولی بدون توجه بهشون از کنارشون گذشتم و رفتم پیش خاله ..‌‌‌... دیدم چشمهاش بسته است ... خواستم برگردم که خاله صدام زد ... کجا پسر بی معرفت ...؟! سلام خاله جان ... سرمو انداختم پایین و گفتم : شرمندم خاله واقعا ببخشید ... درگیر خودم شدم .‌‌.. همه رو فراموش کردم ... معذرت میخوام .... نه مادر جون میدونم کار داری ... بیا ..‌ بیا اینجا بشین خوب ببینمت مادر ..‌ رفتم نزدیکتر و لب تخت نشستم ... لبخندی زدم و گفتم _ بنده در بست در اختیار خاله خانم خودم امر بفرمایید ..‌ * چی میگی پسرم .‌‌ .. این چند روز همش فکر میکردم میمیرم .... به خودم گفتم میمیرم اخرم پسرمو نمیبینم .‌‌... _عه خاله این چه حرفیه میزنی ان شاالله سایتون بالا سر بچه ها باشه ...‌ خاله حرف حقه ... من و کس دیگه هم نداره ..‌ شتری که در خونه همه میخوابه ..‌ خوب شد اومدی مادر یه چیزی رو دلم سنگینی می کرد دیدمت اروم شدم ..‌ _ ای جانم خاله کاری داری بگو انجام بدم ..‌ ؟؟!! کار که نه پسرم اما زحمت دارم ... شرمنده ام ... اما میدونم تو مطمئنی برای همین گفتم به تو بگم ... لبخندی زدم جانم خاله بنده در اختیار شما هر امری بفرمایید به دیده منت .... ممنون پسرم ... شرمندم مادر ... معلوم نیست من دیگه زنده از اون اتاق بیرون بیام یا نه ..‌؟! اخمم رفت داخل .. _ عه خاله این حرفها چیه ..؟؟ از این حرفها نداریم... نه خاله بزار بگم ... بزار بگم خیالم راحت بشه ... با کلافگی نشستم و گفتم : _فقط برای اینکه خیالتون راحت باشه ... ممنون مادر ... امیر جان پسرم ... من معلوم نیست زنده از اون اتاق بیرون بیام یا نه .. حواست به علی و خواهرش باشه ... میدونم فقط تو میتونی کمکش کنی و دستشو بگیری ... تنهاش نذار مادر ... _ خاله این چه حرفیه میزنی معلومه که تنهاش نمیذارم خودتون که بهتر میدونین علی مثل برادره برام شاید از دستش دلخور بشم اما ولش نمیکنم ... از بس محبت داری مادر ... خاله یه چیزی فکرمو مشغول کرده ... خیالم راحت نیست .. _ چی خاله ؟؟ پسرم پیر شدم ولی نه در این حد که ندونم هزینه بیمارستان و عمل زیاده ... و علی ام دستش خالی مادر نمیتونه بده .. و اینکه تو کمک کردی ... _ نه خاله علی خودش داده ... گولم نزن پسره شیطون ... _ عه خاله 😅 بزار بقیه حرفمو بزنم خاله ... _ بفرمایید جناب فرمانده ... مادر بقیه چیزها رو به علی گفتم حواسش هست فقط کنارش باش بچم سختی نکشه ... لبخندی زدم و با گذاشتن دستم روی چشمم گفتم _به دیده منت ... دیگه ... مادر یه ارزو دارم رو دلم سنگینی میکنه ..!! 😔😔 خاله با گفتن این حرفش اشکهاش سرازیر شد ... کلافه دستی توی موهام کشیدم و گفتم _ خاله خانم گریه نداشتیمااا .. بگو ببینم چیه اون ارزوی قشنگت که سنگینی میکنه رو شونه های مهربونت ...؟؟!! مادر ارزو دارم یه بار دیگه رو ببینم 😔😔😔 ... ... 💫💫💫💫💫💫💫 ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
گاهـی ... فاصله و یه خمپاره است ؛ یه سیم خاردارِ به اسمِ ! از این ها که ، ... ! ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
#شهید 🌷حسن علی حمود🌷 شهیدی که وقتی مادرش در حال صحبت کردن و وداع با او بود، قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد #اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک #حزب_الله 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
‍ دلنوشته همسر شهید سیاهکالی مرادی: 2 آبان سال 92 بود وقتی به دنبالم آمدی بوی گل مریم میدادی....کت و شلوار خیلی به تو می آمد،نگاهت میکردم و حض میبردم.عید غدیر خم بود.همه مهمان ها آمده بودند.تا برای زندگیمان بدرقه مان کنند. 2 آبان 94 عاشورا حسینی بود،وقتی آمدی خانه خندیدی و گفتی فردا برای سالگرد ازدواجمان کیک میخرم.فردایش یک کیک بزرگ طرح قلب و نارنجی رنگ خریدی..... 2 آبان سال 95 بعد از بافتن کلاه برای مدافعان حرم آمدم و به منزل مشترکمان نگاه کردم ،کوچه خلوت بود و هیچ کسی نبود....نشستم و روبروی خانه ایی که اکنون فقط یادت را دارد گریستم..... و اینبار 2 آبان 96 ،،،،،سالگرد ازدواجمان است و من اینبار در سوریه ام......بی تو و در فراق تو .....فقط خداوند میداند که دلم را از کیلومترها دورتر از پیکر تو راهی کرده ام ....اشک هم امان نوشتن به من را نمیدهد.برای بدرقه تو به جایگاه ابدیت همه مهمانها آمدند.....ولی امشب من و قلبی تکه پاره و، تو،که در دل خاک خوابیده ایی..... اینجا باران نم نم میبارد،زیبا و دلنشین،تو را اینجا بیاد میآورم. و عشق درد بزرگی است. وقتی درمانش در دستان کسی است...که دیگر نیست،،، 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
یکی از اولین نیروهای فاطمیون بود مردی پرتلاش و دلسوز بود👌 آخرین بار که او را دیدم یک ماه قبل از شهادتش بود با شوخی بهش گفتم : سید جان نورانی شدی نکند شهید بشی ⁉️باحسرت گفت ما کجا وشهادت کجا😔گلویش را بغض گرفت گفت تمام دوستانم دستمزدشان را گرفتند ، رفتند😭ولی من لایق نبودم دیگه خسته شدم کاش بی ‌بی زیـنب (س)دستمزد منو هم می‌داد می‌رفتم😢من بهش گفتم :سید جان فعلا کار داری بهت نیاز است ، گفت : بیشتراز ۳سال خدمت کردم دیگه بسه سرانجام در ایام محرم دستمزدش را گرفت و با لب خندان به جمع دوستان شهیدش پیوست.💔 راوی : همرزم شهید #سیدعلی_حسینی_عالمی #سالروز_شهادت🕊 ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
ستارگانِ شب... از نورِ نگاهَت مُنَور اند... تو آن چراغِ راهی در یک دُنیاے تاریک! با تو بودن عینِ سر به راهیست ❤️ ؛ شهدایی 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa