eitaa logo
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
500 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
715 ویدیو
51 فایل
🍃❣️←بِسمِ‌رَّبِ‌شُهَدٰا→❣️🍃 امروز #فضیلت زنده نگہ داشتݩ یاد #شهدا کمتر از شهادت نیسٺ . "مقام معظم رهبرے" مُدیرツ:‌🍃 @Hos3ein_79 تبادلツ:‌🍃 @gomnam2086
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 روح الله میگـفت:🌿 وسط ڪارها و دغدغه هایِ روزانہ هم میشہ تویِ دلت با خـدا حرف بزنے ساده و بے تکلف..‌! 🕊 ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
📝 دلنوشته شهید مدافع حرم نوید صفری: 🍃 دوست دارم در منتهای بی‌کسی باشم. در منتهای گمنامی دوست دارم بدنم زیر آفتاب سه شبانه‌روز بماند.😔 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
🔷️🔷️🔷️🔷️خاطرات شهداء 🦋چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا میخوانی🦋 قبل اذان صبح بود. با حالت عجیبی از خواب پرید.گفت:«حاجی خواب دیدم. قاصد امام حسین عليه السلام بود. بهم گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند:«به زودی به دیدارت خواهم آمد» یه نامه از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود:« چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟»همینجور که داشت حرف می زد گریه می کرد. صورتش شده بود خیس اشک. دیگه تو حال خودش نبود.چند شب بعد شهید شد. امام حسین عليه السلام به عهدش وفا کرد... 🌺مشخصات شهيد:شهید محمدباقر مؤمنی راد لشکر 32 انصار الحسین عليه السلام تولد: 25/3/1344- همدان شهادت: 9/2/1365 والفجر 8- فاو محل دفن: گلزار شهدای همدان 🔷️برگرفته از کتاب « خط عاشقي » خاطرات عشق شهدا به امام حسين عليه السلام  راوی: حاج علی سیفی، همرزم شهید 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فیلمی که هزاران بار باید دیده شود😔 سخنانی از شهید محمد کیهانی در آخرین لحظات زندگی که با تیر وهابیان به شهادت رسید.💔🕊 ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
توی خط مقدم، هر وقت بیکار می‌شد یا نوبت نگهبانیش می‌رسید، درس می‌خواند. خبر قبولیش تو پزشکی دانشگاه تهران وقتی به خانوادش رسید که وحید رضا شهید شده بود. 🌹«شهید وحیدرضا احتشامی»🌹 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
او •|شیـطانـ•| از اهـل عشـق نبـود... تـا با امرے خـلاف عقـل خویـش مواجہ شـد، گـردن از طـاعت معبـود پیچیـد وحڪم عقل­ـگرایے خویـش را گردن نہاد. و پیـروان شیـطان نیـز هم چنیـن­اند... ☘ شهیدسیدمرتضۍآوینی ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
🌱 اوج گـرماۍاهـواز بـود، بلندشد دریچہ ڪولر را بسٺ . گفـت بہ یاد بسیجۍهایی‌ڪه زیر آفتـاب گرمـ می‌جنگنـد.... ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
✳️خیلی امید وار بودم که دیگر همه چیز هماهنگ است☺️ . او گفت :( کسایی رو که گفتم ، این طرف بنشینن . ) ما بیست نفر رفتیم کمی آن طرف تر نشستیم . 🙃 🛑بعد از جمع جدا شدیم ، گفت :( آقایونی که جدا کردیم ، زحمت بکشن برن خونه هاشون .)🍃 همه ی محاسباتم ریخت بهم . باورم نمیشد. با تعجب تمام گفتم :( بله؟!) او گفت :( آقا شما ایرانی هستید ! نه ما رو اذیت کنید ، نه خودتون رو ، بفرمایید منزل 😕.) هر چه التماس کردیم ، فایده ای نداشت و قبول نکردند . 😢 ☸از آن بیست نفر ، همه رفتند جز من . طرف در جواب اصرار من میگفت :( تو ایرانی خودم میدونم ما هم میدونیم پس برو دنبال کارت .) 😶رفتم به آن دو نفر رو انداختم آنها هم همین جواب را دادند و قبول نکردند .🙁 •┈┈••✾❀🕊🍃🌺🍃🕊❀✾••┈┈• ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
••🦋•• اینجا‌ هـــَوا مملو از نبودنتْ شدُه استــــ و مَن تَنها مانده‌ام، حالۍ شبیه دنیاےِ علۍ «ع» بعدِ فاطمه «س» 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... (پارت ۸۲ ) 🌷🌷🌷 ماشین روشن کر
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 .... (پارت ۸۳ ) 🌷🌷🌷 _... باعث کدورت شد و کار به شکایت و دادگاه ... و در اخر معلوم به سوء تفاهم بودن که بازم شما مصر بودید و دادگاه به پرداخت جریمه و ما به تفاوت قرار داد حکم کرد ... خب اره یادمه ..‌ من تمام مبلغ بهتون پرداخت نکردم و شما هم شکایت پس نگرفتید و مثل اینکه پرونده هنوز هم در جریان ... بله من که بهتون گفته بودم تا تمام و کمال مبلغ پرداخت نکنین شکایت پس نمیگیرم ... بله صحیح من نگفتم نمیدم که فقط چرا ممنوع الخروجم کردین دیگه ... اخوان پاهاشو روی هم انداخت و‌ گفت خب حق بده جناب پارسا کم پول و سرمایه ای نبود که بشه ازش گذشت ... جناب اخوان من که فرار نمیکنم گفتم پرداخت میکنم پس پرداخت میکنم شما تا حالا دیدین من از حرفم برگردم یا بهش عمل نکنم ... ؟!؟ نه چنین چیزی نبود ولی احتیاط شرطه عقله و من روی همچین مسئله ای ریسک نمیکنم ... خودت باید منو شناخته باشی .. دوستی جدا ... کار و حساب هم جدا ... _ بله میدونم ... فقط اگه امکان داره الان این مسئله حل کنید .. من عازمم .. همه کارهامو انجام دادم فقط گیر کار شما شدم من فکر کردم این قضیه تمام شده است ... ؟!؟ ببین امیر جان .. من همچین کاری نمیکنم دستم به جایی بند نباشه ... شاید این سفری که میخوای بری دیگه موندنی شدی و بر نگشتی من نمیتونم ریسک کنم واقعا ... با وجود پرداختی که تا الان داشتی هنوزم مبلغ قابل توجهیه .. من‌نمیتونم چشم پوشی کنم و از شکایت صرف نظر ... ببخشید ولی امدنت اینجا بی فایدست بهتره بری ... و بلند شد و رفت پشت میزش. .. نگاهی به محمد کردم و سرمو تکون دادم .. ناراحت نگاهمو انداختم زمین که صدای محمد بلند شد ... جناب اخوان ... ببخشید بنده جسارت میکنم من درست در جریان کارهای شما و امیر نیستم و‌نمیدونم چی به‌چیه ... سر رشته ای هم در این کارها ندارم ... اما امیر قرار نیست جایی بره که نیاد یه سفره زیارتی پیش رو هست که امیر یک مرتبه راهی شده و یکی دو روز بیشتر زمان نداره ... هیچ راهی نداره که شما رضایت بدین ... ؟؟ نه اگر تمام مبلع پرداخت نشه من کاری انجام نمیدم ... محمد نگاهشو به من دوخت و سرمو به عنوان نهی تکون دادم و بلند شدم ... سرخورده و سر شکسته گفتم .: _ ممنون شرمنده مزاحم شدیم خداحافظ .. محمدم خدا حافظی کرد و با هم خارج شدیم میخواستم درب اتاق رو ببندم که.... ... ... ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄ 💫💫💫💫💫💫💫