eitaa logo
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
500 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
715 ویدیو
51 فایل
🍃❣️←بِسمِ‌رَّبِ‌شُهَدٰا→❣️🍃 امروز #فضیلت زنده نگہ داشتݩ یاد #شهدا کمتر از شهادت نیسٺ . "مقام معظم رهبرے" مُدیرツ:‌🍃 @Hos3ein_79 تبادلツ:‌🍃 @gomnam2086
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱|کُل وجود آدمی خاڪِ فقر اسٺ... ڪھ با اشڪ آمیخٺه اند و در ڪورھ رنج پخٺہ اند... 🌱 ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
شما آفتابید،هر صبـح🌤 می‌تابید بر پنجره‌ی خیالم🌱 و نور می‌پاشید✨ روی سایه‌ی تنهایی‌ام💔 امروز را عاشقـــــانه بتابید ...💫 #شهید_محمدابراهیم_همت #روزتون_متبرڪ_به_نگاه‌شهید🌹 ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
#سلام_امام_زمانم ✋ خبر آمدنش را همه جا پخش کنید می رسد لحظه ی میعاد به امّید خدا منتقم می رسد و روز ظهورش حتماً می شود فاطمه دلشاد به امّید خدا حرم خاکی خورشید و قمرهای بقیع عاقبت می شود آباد به امّید خدا #یا_مهدی_ادرکنی #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: اگر کسی برخوردی ناپسند با ما داشت و بعد طلب بخشش کرد، چه راست بگوید چه دروغ، باید او را عفو کنیم. اگر انتظار داریم گناهانمان عفو شود، باید خودمان هم عفو کنیم. قهر کردن با دیگران، یعنی قطع علاقه قلبی، حالت حقد و بدبینی نسبت به برادران مسلمان را در دل داشتن حرام است و بروز دادن آن حرام دوم. 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
اگر #شهیدانه زندگی کنی #شهادت🌷 خودش #پیدایت میکند لازم نیست✘ به دنبالش بگردی!!! حالا ↫چه جوان #بیست ساله دهه هفتادی باشی❣ ↫چه #سردار شصت و اندی ساله ی موی سپیدکرده ی جنگ♥️ 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
اخلاص #شهید_حمید_سیاهکالی از روزی که این حقیر سعادت اشنایی با حمید اقا رو پیدا کردم...و اوقاتی رو که اکثرا در محل کار باهم بودیم بنده روز به روز شیفته اخلاق مخلص حمید اقا میشدم.. ایشون خیلی با ادب با بقیه رفتار میکردن...یعنی وقتی میخاستن کسی رو صدا بزنن..اگر از خودشون بزرگتر بود حتما لفظ آقا رو اول اسم میاوردن.. یا اگر کوچتر بود حتما لفظ جان رو بعد اسم میاوردن..وهمیشه خیلی باروحیه و باادب صحبت میکردن...که واقعا اخلاق این شهید بزرگوار برای همه بچه ها..تو محل کار یه الگوی خیلی خوبی بود... انشااله که این شهید بزرگوار دست این رفیقای جاموندشونم بگیره..وهممونو انشالله به بی بی شفاعت کنن.. شادی روح بزرگوارشون صلوات... خاطره از آقا محسن همرزم شهید 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... (پارت ۸۵) 🌷🌷🌷 مهرانم
بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 .... (پارت ۸۶) 🌷🌷🌷 سید با خنده امد طرف ما و رو به من گفت : * جانا ... ندیده مجنون گشتم .. طاقتی ده .. که نظری افکنم بر روی تو ... * چی شده امیر جان بچه ها کلافت کردن .. ؟، 😄 _ چی بگم سید من الان حال خودمم نمیدونم ... ! حق داری اخوی .. برو خداحافظی کن با دوستان که راه در پیش داریم ... به امید خدا تا چند دقیقه دیگه حرکت میکنیم ... لبخندی روی لبم نقش بست .. ‌چشم سید ... سید اومد بره که گفتم : _سید علی ؟!؟ * جانم امیرجان .. ؟! من شما رو پیدا نمیکردم چه میکردم ... ؟! سید لبخندی زد و گفت : بنده دیگری وسیله میشد ... اما حضرت دوست افتخارش نصیب ما کرد ... بعد یه نفس عمیق گفت : برو بچه ها منتظرن ... _ چشم رفتم .. حرکت کردم سمت بچه ها و گفتم .: رو به مهران گفتم : بابا اذیت نکن دیگه ... کم اذیت کردی این چند ساله بزار حداقل چند روز از دستت اسایش داشته باشم ... + به داش امیر من اذیت کردم مگه فرشته ها اذیت میکنن من فقط بلا نازل میکنم 😁😁 _ اون‌که صد البته ... دستمو گذاشتم روی شونه اش گفتم .. خب داداش خوبی بدی دیدی ببخش دیگه .. بابت این مسائل اخیرم واقعا شرمندم الانم هنوز با خودم درگیرم نمیخواستم شما هم درگیر من بشید ... + امیر این حرف و نزن خودت میدونی ما با هم دوست نیستیم مثل برادریم ... شعار بچگیمون فراموش کردی ..‌ باهم برای هم ... _اره واقعا ... خلاصه خیلی مخلصم داداش مهران .. + عزیزی ... خلاصه از همه بچه ها که نمیتونستن بیان خداحافظی کردیم همه سوار شدن ... نفرات اخر من و محمد بودیم ... پامو گذاشتم روی پله اول که ...!! ؛ امیر ...؟؟ برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم ... بابا و سهیلا بودن ... نگاهی به محمد کردم که با باز و بسته کردن چشمهاش و لبخندی تاییدم کرد .. بعد گفت : یکم منتظر میمونیم .. برو ... برگشتم و به سمت بابا رفتم ... محمدم سوار شد و شروع کرد حاضر و غایب مسافران .. تا نزدیک بابا رسیدم بابا بغلم کرد ... چشمهامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم ... _ سلام بابا ... سلام پسرم .. خیلی خوشحالم امیر بهت افتخار میکنم ... معذرت میخوام بابا به خاطر همه ی این سالها .. عزیزمی پاره تنمی این چه حرفیه میزنی ... از بغل بابا بیرون اومدم و سرم انداختم پایین رو به سهیلا کردم و گفتم : معذرت میخوام خیلی اذیتتون کردم .. سهیلا بعد یه هق هق ریز گفت نه امیر جان چه حرفیه کلافه دستی به گردنم کشیدم تصمیم گرفتم جو بینمون رو یکم تغییر بدم رو کردم به بابا و گفتم : من نمیدونم این زنها اینقدر اشک از کجا می ارن دم به دقیقه فقط گریه میکنند ..‌ بابا خندید و گفت نگو پسر ... کلافه ام خوب شد زن نداری وگرنه الان باید اونم تحمل میکردیم ... و اشاره ای به سهیلا کرد ... سهیلا هم حرصی شد .. بله بله اقا این حرفها چیه میزنی جلو پسرت شیر شدی به من حرف میزنی .. بابا دستاشو برد بالا و گفت : نه خانم من کی باشم تسلیم اصلا وزیر جنگ شمایید بفرمایید 😁😁 ؟! خب امیر جان نمیزارن که ... چی میخواستم بگم .. اهان مواظب خودت باش .. غذا خوب بخور ... حواست به خودت باشه ها .. کاری داشتی تماس بگیر ..‌‌ خلاصه یک تومار چید جلوم 😅😅😅 دیگه خدا محمد رسوند و منو نجات داد .. دوباره بابا و بغل و گرفتم و از سهیلا هم خداحافظی کردم . و سوار شدم .... حرکت کردیم به سمت کربلا ... خیلی منقلب بودم مخصوصا مداح همراهمون همون اول راه شروع کرد به مداحی ... ... ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄