eitaa logo
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
503 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
715 ویدیو
51 فایل
🍃❣️←بِسمِ‌رَّبِ‌شُهَدٰا→❣️🍃 امروز #فضیلت زنده نگہ داشتݩ یاد #شهدا کمتر از شهادت نیسٺ . "مقام معظم رهبرے" مُدیرツ:‌🍃 @Hos3ein_79 تبادلツ:‌🍃 @gomnam2086
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩🏴 حمید #علیمی با #نوحه کوبنده #وزیر_بهداشت_افسرده رو با خاک یکسان کرد👌 میگن #روضه دل مردگیه! میگن گریه افسردگیه!! نمیدونن خبر ندارن.. #حسین (ع) آغاز زندگیه!! اتفاقا روضه نور میده دلا رو.. اتفاقا #گریه میبره بلا رو.. اتفاقا حسین #زنده کرده ما رو.. ما پای همین #پرچم، دلخوش به تولّاییم.. با گریه به ثارالله ما فاتح دنیاییم.. نمیدونن با روضه شدیم رها از زیر بار ستم.. اتفاقا این #غم، باعث #نشاط ه.. اتفاقا این شال، پرچم حیاته.. اتفاقا حسین کشتی نجاته.. #ماه_محرم ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
🔹یک شب ابراهیم در جمع بچه ها مداحی کرد. صدای او به خاطر خستگی و طولانی  شدن مجلس گرفته بود! 🔸بعد از مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد. 🔹آن شب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم! 🔸گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، تو کار خودت را بکن، فایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم! 🔹برای اذان صبح ابراهیم بیدارمان کرد. بعد هم اذان گفت و نمازجماعت بعد هم مداحی #حضرت_زهرا . 🔸اشعار زیبای ابراهیم اشک همه را جاری کرد. من که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم خیلی تعجب کردم! 🔹بعد از صبحانه دائم در فکر کارهای عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: میخواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا #روضه خواندم؟ 🔸گفتم: آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم: چیزی که میگویم تا زنده ام جایی نگو؛ دیشب نیمه های شب خوابم برد. 🔹یکدفعه دیدم حضرت زهرا تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، #ما_تو_را_دوست_داریم . هرکه گفت بخوان تو هم بخوان دیگر گریه امان صحبت به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی ادامه داد. #شهید_ابراهیم_هادی #یاد_شهدا_باصلوات #صلی_‌الله_‌علیک_‌یااباعبدالله #ماه_محرم #امام_حسین #محرم ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
چه رفتــه بر تو آن ایام آقا؟😭 که فرمودی سه بار الشام آقا😭 ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
🔷🥰😊 🍃🌹داشتیم با 🧕 از مجلس بر می گشتیم که یهو دلم هوای کرد.🥺 🤷‍♂نمی دونم چه !😐 اونم همین رو داشت.💗 قبول کرد بریم پیش حسین.😍 🍀 کردنِ او همانا و کج کردن مسیرمون به سمت هم همانا!..🌷 🍃🌹اون موقع شب🌃 (تقریبا ساعت ١ شب) مسیرمون رو به سمت 🤩 دادیم تا بیایم پیش حسین.😍 🦋نزدیکای گلزار یهو موتور🏍🛵 به خرخر کردن افتاد و شد.🤦‍♂ هر کاری کردم روشن نشد.🤷‍♂ نمی دونستم چه مرگشه.😥 🍃🌹اون لحظه درهم من که نیم خیز شده بودم و با چیزی که زیاد سر در نمیاوردم ور می رفتم هم بود هم خنده دار.😅🙁 🌺از طرفی هم به خاطر اینکه اون موقع شب، تو اون کنار با گیر کرده بودم یکمی احساس می کردم.😬😨 🍃🌹هیچ کسی هم نبود که بهمون کنه..😢 تو اون حالت 🏍🛵 رو دستم گرفتم و به سمت گلزار رو ادامه دادیم.😃 💚💛تو راه با حرف می زدم. "گفتم هوامونو داشته باش."😘 💯بهش گفتم ، تو یه کار رو راه انداختی، من که دارم الان به منم هست..⚠ ❌ کردم بهش و راه رفتم.💜 🍃🌹جالبه همینطور که تو فکر بودم و داشتم با حسین حرف می زدم، آقا و خانمی🧔🧕 و کنارمون ایستادند.😃 🍃نگاهی به موتورم انداختن و یکم بهمون دادن.😊 در عین موتور شد.😳🙄 🍃🌹فکرشم نمی کردم موتور بنزین تموم کرده باشه. آخه بنزین که نشون می داد باک بنزین پر پر باشه.💡 شاید این موتور هم اون لحظه گرفته بود.🤷‍♂💁‍♂ 🍃🌹وقتی بنزین رو داد بهم گفت که: این بنزین رو به نیت بهتون دادیم. باشد که برسه به .😔🥺😭 🍂خانمی که همراهشون بود هم از تو کیفش یه و یه 🎆 رو به خواهرم داد و گفت اینها از طرف .😍😇 🍃🌹وقتی اینو گفت با تعجب پرسیدم: برادر؟!⁉ گفت آره، ما 🧕🧔 هستیم و وقتی شما رو دیدیم خواستیم به کمکتون کنیم.☺ آخه اگه خودش بود هم حتما همین کار رو می کرد.😇 🍃🌹هنوز ادامه داشت که احساس کردم یه لحظه گوش هام سنگین شده.😦 چیزی نمی شنوم.👂 فقط صدای حسین بود که تو گوشم می پیچید.🙄 ❌صدای همون رفیق که وقتی خودش نیست می فرسته واسه ..💚💛🧡❤ 🌷✨🌸 ………..... 🍃.❤️.🍃 ………… 🌼شادی روح شهدا صلوات🌼 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa