فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩🏴 حمید #علیمی با #نوحه کوبنده #وزیر_بهداشت_افسرده رو با خاک یکسان کرد👌
میگن #روضه دل مردگیه! میگن گریه افسردگیه!! نمیدونن خبر ندارن.. #حسین (ع) آغاز زندگیه!! اتفاقا روضه نور میده دلا رو.. اتفاقا #گریه میبره بلا رو.. اتفاقا حسین #زنده کرده ما رو.. ما پای همین #پرچم، دلخوش به تولّاییم.. با گریه به ثارالله ما فاتح دنیاییم.. نمیدونن با روضه شدیم رها از زیر بار ستم.. اتفاقا این #غم، باعث #نشاط ه.. اتفاقا این شال، پرچم حیاته.. اتفاقا حسین کشتی نجاته..
#ماه_محرم
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
🔹یک شب ابراهیم در جمع بچه ها مداحی کرد. صدای او به خاطر خستگی و طولانی شدن مجلس گرفته بود!
🔸بعد از مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.
🔹آن شب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم!
🔸گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، تو کار خودت را بکن، فایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!
🔹برای اذان صبح ابراهیم بیدارمان کرد. بعد هم اذان گفت و نمازجماعت بعد هم مداحی #حضرت_زهرا .
🔸اشعار زیبای ابراهیم اشک همه را جاری کرد. من که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم خیلی تعجب کردم!
🔹بعد از صبحانه دائم در فکر کارهای عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: میخواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا #روضه خواندم؟
🔸گفتم: آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم: چیزی که میگویم تا زنده ام جایی نگو؛ دیشب نیمه های شب خوابم برد.
🔹یکدفعه دیدم حضرت زهرا تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، #ما_تو_را_دوست_داریم .
هرکه گفت بخوان تو هم بخوان
دیگر گریه امان صحبت به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی ادامه داد.
#شهید_ابراهیم_هادی
#یاد_شهدا_باصلوات
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
#ماه_محرم #امام_حسین
#محرم
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
#روضه
چه رفتــه بر تو آن ایام آقا؟😭
که فرمودی سه بار الشام آقا😭
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
🔷#ڪرامـتشهید🥰😊
🍃🌹داشتیم با #خواهرم🧕 از مجلس #روضه بر می گشتیم که یهو دلم هوای #حسین کرد.🥺
🤷♂نمی دونم چه #سرّیه!😐
اونم همین #احساس رو داشت.💗 قبول کرد بریم پیش حسین.😍
🍀#قبول کردنِ او همانا و کج کردن مسیرمون به سمت #گلزار هم همانا!..🌷
🍃🌹اون موقع شب🌃 (تقریبا ساعت ١ شب) مسیرمون رو به سمت #گلزار_شهدا🤩 #تغییر دادیم تا بیایم پیش حسین.😍
🦋نزدیکای گلزار یهو موتور🏍🛵 به خرخر کردن افتاد و #خاموش شد.🤦♂ هر کاری کردم روشن نشد.🤷♂
نمی دونستم چه مرگشه.😥
🍃🌹اون لحظه #چهره درهم من که نیم خیز شده بودم و با چیزی که زیاد سر در نمیاوردم ور می رفتم هم #ترحم_آمیز بود هم خنده دار.😅🙁
🌺از طرفی هم به خاطر اینکه اون موقع شب، تو اون #تاریکی کنار #بزرگراه با #خواهرم گیر کرده بودم یکمی احساس #نگرانی می کردم.😬😨
🍃🌹هیچ کسی هم نبود که #کمکی بهمون کنه..😢
تو اون حالت #موتور🏍🛵 رو دستم گرفتم و #مسیرمون به سمت گلزار رو ادامه دادیم.😃
💚💛تو راه با #حسین حرف می زدم.
"گفتم #رفیق هوامونو داشته باش."😘
💯بهش گفتم #رفیق، تو یه #عمر کار #مردم رو راه انداختی، من که #یقین دارم الان #حواست به منم هست..⚠
❌#توسل کردم بهش و راه رفتم.💜
🍃🌹جالبه همینطور که تو فکر بودم و داشتم با حسین حرف می زدم، آقا و خانمی🧔🧕 #ترمز_زدن و کنارمون ایستادند.😃
🍃نگاهی به موتورم انداختن و یکم بهمون #بنزین دادن.😊
در عین #ناباوری موتور #روشن شد.😳🙄
🍃🌹فکرشم نمی کردم موتور بنزین تموم کرده باشه.
آخه #چراغ بنزین که نشون می داد باک بنزین پر پر باشه.💡
شاید این موتور هم اون لحظه #بازیش گرفته بود.🤷♂💁♂
🍃🌹وقتی بنزین رو داد بهم گفت که: این بنزین رو به نیت #شهید_ولایتی بهتون دادیم. باشد که #ثوابش برسه به #روح #شهید.😔🥺😭
🍂خانمی که همراهشون بود هم از تو کیفش یه #کلوچه و یه #پیکسل #عکس🎆#شهید_ولایتی رو به خواهرم داد و گفت اینها #هدیه از طرف #برادر_شهیدم.😍😇
🍃🌹وقتی اینو گفت با تعجب پرسیدم: برادر؟!⁉
گفت آره، ما #خواهر_و_برادر 🧕🧔#شهید_حسین_ولایتیفر هستیم و وقتی شما رو دیدیم خواستیم به #نیت_حسین کمکتون کنیم.☺ آخه اگه خودش بود هم حتما همین کار رو می کرد.😇
🍃🌹هنوز #صحبتها ادامه داشت که احساس کردم یه لحظه گوش هام سنگین شده.😦
چیزی نمی شنوم.👂
فقط صدای حسین بود که تو گوشم می پیچید.🙄
❌صدای همون رفیق #بامرامی که وقتی خودش نیست #واسطه می فرسته واسه #رفع_مشکل_رفقا..💚💛🧡❤
🌷#شهید_حسین_ولایتی_فر✨🌸
………..... 🍃.❤️.🍃 …………
🌼شادی روح شهدا صلوات🌼
🌷🇮🇷🌷
🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa