🔰 #خاطره | امام فرمود جای شما خالی بود!
خاطره شنیدنی رهبرانقلاب از اولین دیدارشان با امام خمینی(ره) پس از واقعه ترور در مراسم تنفیذ شهید رجایی:
🔸«دلم براى امام تنگ شدهبود. ما، همراه با دكتر «فاضل» و دكتر «ميلانى» اينجا آمديم و امام را زيارت كرديم. اوّلين روزى بود كه من عصا دستم گرفتم.
🔹آمديم توى اتاق و امام نبودند. من همينطور، متحيّر ايستاده بودم كه يك وقت امام وارد شدند و با خنده جلو آمدند. گفتند: «اتّفاقاً من الان به فكر تو بودم. با خودم گفتم همه اينجا جمع شدهاند؛ جاى فلانى خالى است.»
🔸خيلى خوشحال شدم و دستشان را بوسيدم. بعد اصرار كردند: «اينجا، روى اين صندلى بنشين.» من، نمىنشستم. بهنظرم آنقدر اصرار كردند تا من نشستم.» ۱۳۷۸/۰۷/۰۱
@rahbari_plus
🔰 #بازخوانی | واقعاً دل من محکم شد!
🔸#خاطره حضرت آیتالله خامنهای از سیلوسازی جهاد سازندگی در دوران ریاست جمهوریشان
📝«اوایل انقلاب در زمان ریاست جمهوری بنده، صحبت شد که چطور است این سدها را بدهیم مهندسان خودمان بسازند. بعضیها فریاد برآوردند که آقا مگر میشود؟! بعد اتّفاقاً من برای کاری به #خوزستان رفته بودم؛ برادران جهاد سازندگی مرا بردند و یک سیلوی عظیم چهل، پنجاه هزار تنی را به من نشان دادند، که خودشان ساخته بودند. #سیلو - آنطور که من شنیدهام - جزو کارهای نسبتاً پیچیده در زمینههای معماری است. در گذشته هم سیلوهای ایران را روسها میساختند. رژیم، گندم را از امریکاییها میگرفت؛ سیلوهایش را روسها میساختند! اصلاً مهندس ایرانی به خودش اجازه نمیداد که وارد اینگونه کارها شود. دیدم که بچههای #جهاد_سازندگی و جوانان بینام و نشان چنین چیز باعظمتی را ساختهاند. واقعاً دل من محکم شد و آمدیم دنبال کردیم. الان هم در کشور، سدها، راهها، کارهای زیربنایی عظیم، کارخانهها و نیروگاهها، ساخته شده و میشود و ما به این معنا هیچ اتّکایی به خارج نداریم.» ۱۳۷۷/۰۶/۱۲
➕ به مناسبت سالروز تشکیل «جهاد سازندگی»
@rahbari_plus
🔰 #خاطره | شهید رجایی و پروندههایی که مثل كوه روی میز وزیر جمع شده بودند!
📝 «مدیر خوب این نیست كه زیر بار پروندهها خم بشود. مرحوم شهید رجایی میگفت كه در زمان نخستوزیری وارد اتاق وزیری شدم، دیدم كه پروندههای بسیاری مثل كوه روی میز آن وزیر جمع شده است و آن شخص اصلًا دیده نمیشود! آن روزها زرنگهایی كه از سابق در دستگاهها مانده بودند، بلد بودند كه وزرای انقلابی را چطور زمینگیر كنند. همینطور مرتب پرونده میبردند و كارهای بیربطِ چرند را جلویشان میگذاشتند؛ او هم كه بیتجربه بود، در این پروندهها غرق میشد و اصلًا تمام نیرویش را روی اینگونه كارها میگذاشت!
🔸مدیر خوب كسی است كه در اتاق خود، باشد و نباشد. نباشد، یعنی اینكه در دستگاه، دایم در حال گردش و دَوَران باشد.» ۱۳۷۰/۱۰/۱۲
➕ به مناسبت هفته دولت و ایام شهادت شهیدان رجایی و باهنر
@rahbari_plus
🔰 #خاطره | حادثهی انفجار دفتر نخستوزیری به روایت حضرت آیتالله خامنهای
📝 «من بیمار بودم و تازه از بیمارستان خارج شده بودم و در منزلی استراحت میکردم. مرحوم شهید #رجائی و شهید #باهنر و برادران دیگر، مسائل را با من در میان میگذاشتند، ولیکن خود من شرکت فعالی در جریانات نمیتوانستم انجام بدهم. در این اواخر که تدریجاً حالم بهتر شده بود، گاهی در جلسات شرکت میکردم؛ کمااینکه در شب قبل از حادثه، من در جلسهای در اتاق خود مرحوم رجائی شرکت کردم؛ بنابراین از محلّ حادثه دور بودم و بعدازظهر هم بود، من هم بیمار بودم و خوابیده بودم.
از خواب که بیدار شدم، برادرهای پاسدار گفتند که یک بمب در #نخستوزیری منفجر شده و رجائی و باهنر هم آنجا بودهاند؛ من فوقالعاده نگران شدم. با حال بسیار ضعیف و ناتوانی که داشتم، بنا کردم اینجا و آنجا تلفن کردن، اما خبرها همه متناقض و نگرانکننده بود. تا اوایل شب خبر درستی به من نرسیده بود، تا بالاخره مطلب برایم روشن شد.
@rahbari_plus
🔰 #خاطره | رفیق قدیمی: ماجرای آشنایی و رفاقت آیتالله خامنهای با شهید باهنر
📝 «من در سال ۱۳۳۶ با مرحوم باهنر آشنا شدم و این آشنایی بعد از گذشت مدتی در سال ۳۸ یا ۳۹ به یک رفاقت نزدیک تبدیل شد. در جریان #مبارزات هم که وارد شدیم ایشان یک عنصر فعال بود. در سالهای ۴۴ به بعد ارتباطمان به صورت یک پیوند کاری و مبارزاتی درآمد.
در سال ۱۳۴۴ یا ۴۵ در تهران چندین جلسه به طور مخفیانه تشکیل میشد که ادارهی کلی آن جلسات به عهدهی شهید باهنر بود. مرحوم #باهنر مسئول هماهنگی این جلسات و تعیین سخنرانها و مدرسینی برای این جلسات بود. یکیدو تا از این جلسات را خودش تدریس میکرد، یکیدو تایش را من تدریس میکردم. این کار مشترک ما بود که آنجا شروع شد و همینطور کار مشترک ما ادامه پیدا کرد.» ۱۳۶۱/۰۵/۲۶
@rahbari_plus
🔰 #خاطره | اهل خودسازی
📝 «من شهید عزیزمان محمود کاوه را از بچگیاش میشناختم. پدر این شهید جزو اصحاب و ملازمین همیشگی #مسجد_امام_حسن علیهالسلام بود که بنده آنجا نماز میخواندم و سخنرانی میکردم. دست این بچه را هم میگرفت با خودش میآورد. این جوان جزو عناصر کمنظیری بود که من او را در صدد خودسازی یافتم. حقیقتاً اهل خودسازی بود. در یکی از عملیاتها دستش مجروح شده بود، تهران آمد سراغ من. من دیدم دستش متورّم است. پرسیدم دستت درد میکند گفت که نه. بعد من اطلاع پیدا کردم، برادرهایی که آنجا بودند گفتند دستش شدید درد میکند، این همه درد را کتمان میکرد و نمیگفت. این مستحب است که انسان حتیالمقدور درد را کتمان کند و به دیگران نگوید. یک چنین حالت خودسازی ایشان داشت.» ۱۳۶۶/۰۵/۲۷
➕ به مناسبت ۱۰ شهریورماه، سالروز شهادت شهید محمود #کاوه
@rahbari_plus
🔰 #خاطره | خاطره حضرت آیتالله خامنهای از ۱۷ شهریور ۵۷
📝 «من از روز هفدهم شهریور سال ۱۳۵۷ خاطرهای در ذهن دارم. قبل از آن که این حادثه خونبار در تهران اتّفاق بیفتد، سیاست رژیم ستمشاهی به دنبال این بود که مبارزان و به تبع آن ملت ایران را، به تندرو و کندرو، افراطی و معتدل تقسیم کند. این، نکته خیلی قابل توجّهی است که امروز مثل آیینهای، همه عبرتها را به ما درس میدهد. کسی که روزنامههای آن وقت و اظهارات مسؤولان #رژیم_ستمشاهی را مطالعه میکرد، میفهمید که اینها میخواهند کسانی را که در مقابل آنها هستند و مبارزه میکنند، از هم جدا کنند. عدّهای را که طرفداران و علاقهمندان مخلص امام بودند و راه امام را علناً اظهار میکردند، به عنوان #تندرو و افراطی و متعصّب معرفی میکردند. در مقابل اینها هم، بعضی از کسانی را که علاقهمند به مبارزه بودند، ولی خیلی جدّی در آن راه نبودند، یا جدّی بودند، ولی دستگاه آنطور خیال میکرد اینها جدیّتی ندارند، به عنوان افرادی که معتدلند و با اینها میشود مذاکره و صحبت کرد، معرفی میکردند.
🔸من در آن روز این احساس خطر را کردم. آن زمان من در جیرفت تبعید بودم. شاید روز چهاردهم یا پانزدهم شهریور بود. به یکی از آقایان معروف که در قم بود، نامهای نوشتم و این سیاست رژیم را برای آن آقا تشریح کردم و گفتم اینها با این تدبیرِ خباثتآمیز میخواهند بهانهای برای سختگیری بر مخلصان و عشّاق امام بزرگوار به دست آورند و شما را بدون اینکه خودتان بخواهید، در مقابل آنها قرار دهند. این نامه را نوشته بودم؛ اما هنوز نفرستاده بودم. روز شنبه هجدهم شهریور بود که رادیو و روزنامهها، خبر کشتار #هفده_شهریور را پخش کردند. فردای آن روز، ما در جیرفت از این قضیه مطّلع شدیم. من برداشتم در حاشیه آن نامه برای آن آقا نوشتم که: «باش تا صبح دولتش بدمد، کاین هنوز از نتایج سحر است». آن نامه را به وسیله مسافر، برای آن آقای محترم فرستادم. آنها شروع کردند سختگیریها را علیه مبارزان و #انقلابیون حقیقی راه انداختن که نمونهاش کشتار هفدهم شهریور بود.» ۱۳۷۶/۰۶/۱۹
➕ به مناسبت سالروز قیام ۱۷ شهریور
@rahbari_plus
🔰 #خاطره | روایت حضرت آیتالله خامنهای از کتابِ «خدمت و خیانت روشنفکران» آلاحمد
📝 «بعد از ۲۸ مرداد، از لحاظ نشان دادن انگیزههای یک روشنفکر در مقابل یک #دستگاه_فاسد، سکوت عجیبی در فضای روشنفکری هست. خیلی از کسانی که در دهه بیست مورد غضب دستگاه قرار گرفته بودند، در دهه سی به همکاران مطیع دستگاه تبدیل شدند! آل احمد در کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران»، از همین #روشنفکری دهه سی حرف میزند. آل احمد این کتاب را در سال چهل و سه شروع کرده، که تا سال چهل و هفت ادامه داشت. سال چهل و هفت که آل احمد به مشهد آمد، ما ایشان را دیدیم. به مناسبتی صحبت از این کتاب شد، گفت مدّتی است به کاری مشغولم؛ بعد فهمیدیم که از سال چهل و سه مشغول این کتاب بوده است. او از ما در زمینههای خاصی مطالبی میخواست، که فکر میکرد ما از آنها اطّلاع داریم. آنجا بود که ما فهمیدیم او این کتاب را مینویسد. این کتاب بعد از فوتش منتشر شد. یعنی کتابی نبود که در رژیم گذشته اجازهی پخش داشته باشد؛ کتابِ صددرصد ممنوعی محسوب میشد و امکان نداشت پخش شود.» ۱۳۷۷/۰۲/۲۲
➕ به مناسبت سالروز درگذشت جلال آل احمد
@rahbari_plus
🔰 #خاطره | از والیبال بازی کردن در کوچه تا کوهنوردی در اطراف مشهد!
📝 دو خاطره جالب رهبر انقلاب از ورزش کردن در دوران کودکی و جوانی
🔸 «بچّگیها ما در کوچه والیبال بازی میکردیم، یعنی همین اندازه؛ و در دورهی جوانی، مجال و فرصت بازی کردن واقعاً نبود برای ما وَالّا دوست میداشتیم. ما وسط کوچه نخ میبستیم -آرزوی تور واقعی داشتیم که گیرمان نمیآمد- و والیبال بازی میکردیم. #والیبال، بازی خیلی خوبی است؛ یعنی واقعاً جزو بازیهای بسیار خوب است.» ۱۳۹۸/۰۵/۱۶
🔹 «[دوران طلبگی] ما #کوه میرفتیم، پیادهرویهای طولانی میکردیم. من با دوستان خودم، چندبار از کوههای اطراف مشهد، همینطور کوه به کوه، روستا به #روستا، چند شبانه روز حرکت کردیم و راه رفتیم. از این گونه ورزشها داشتیم. البته اینها تفریحهای سرگرم کنندهای بود که خارج از محیط شهر محسوب میشد.» ۱۳۷۶/۱۱/۱۴
@rahbari_plus
🔰 #خاطره | روایت آیتالله خامنهای از روز اول مدرسه
📝 «روز اوّلی که ما را به #دبستان بردند، روز خوبی بود؛ روز شلوغی بود. بچهها بازی میکردند، ما هم بازی میکردیم. اتاق ما کلاس بسیار بزرگی بود - باز به چشم آن وقتِ کودکی من - و عدّه بچههای کلاس اوّل، زیاد بودند. حالا که فکر میکنم، شاید سی نفر، چهل نفر، بچههای #کلاس_اول بودیم. به هرحال و روز پُرشور و پُرشوقی بود... مدیر دبستان ما آقای «تدّین» بود... من در زمان ریاست جمهوریم ارتباطات زیادی با او داشتم. مشهد که میرفتم به دیدن ما میآمد... عدّهای از معلّمین را یادم است؛ بله، تا کلاس ششم - دوره دبستان - خیلی از معلّمین را دورادور میشناختم.» ۱۳۷۶/۱۱/۱۴
+ به مناسبت آغاز سال تحصیلیِ جدید
@rahbari_plus
🔰 #گفتگوی_تفصیلی | روی پیشانی من همسر شهید نوشته شده بود ـ ۲
#ادامه_مصاحبه
🔹 در کل بازخوردها بد نبود اما خب گاهی وقتها هم پیش میآمد که احساس میکردم بهخاطر ترسیم یک #زندگی_واقعی، به مذاق برخی افراد خوش نیامده و آن را نپسندیدهاند.» همسر شهید در پاسخ به علت انتخاب عنوان «پاییز آمد» برای کتاب پاسخ داد: «عنوان کتاب هم پیشنهاد من بود و هم پیشنهاد نویسنده. اتفاقات زیادی ازجمله آشنایی من و احمد و شهادت ایشان در پاییز رخ داد. علاوهبر آن، من همیشه شعر پاییز آمد را برای احمد میخواندم. در میان عناوین مطرحشده، این اسم را بیشتر از بقیه پسندیدیم.»
🔸 در آخر از ایشان خواستیم تا برایمان از شهید خاطراتی نقل کنند. موسوی دو خاطره از شهید تعریف کرد: «شهید خاطرات مختلفی دارد اما من دو #خاطره که در کتاب نیست را تعریف میکنم. شهید ما قبل از اینکه ما با هم ازدواج کنیم، دو انگشت نداشت. در قزوین این دو انگشت قطع شده بود و چون دیگر امکان پیوند وجود نداشت، احمد انگشتها را در باغچه بیمارستان قزوین دفن کرده بود. ما هر وقت که از قزوین رد میشدیم برای آن دو انگشت فاتحهای میخواند. من همیشه به این کارش میخندیدم و میگفتم چرا این کار را میکند. او هم پاسخ میداد که فلسفه دارد. فردای #شهادت ایشان، برادرم در خواب میبیند که سه فرشته روی اجزای بدن شهید در حال قیمت گذاشتنند. به دست ایشان که میرسند، یکی از آن فرشتهها دو انگشت را سر جایش قرار میدهد و میگوید که دستش را کامل حساب کنید. برادر من در جریان فاتحه خواندن شهید برای انگشتان دستش نبود و من آن موقع منظور او را از «فلسفه دارد» متوجه شدم. انگار او میخواست با بدن کامل در #محضر_خدا حاضر شود.»
🔹 خاطره دومی که همسر شهید تعریف کرد یک ماه بعد از ازدواجشان رخ داده بود: «یک ماه از ازدواج ما گذشته بود که یک روز احمد به من گفت، برایت خواستگار آمده. به او گفتم با من شوخی نکن و او پاسخ داد که شوخی نمیکنم. یکی از رزمندههایی که خبر از ازدواج من و احمد نداشت، من را از او خواستگاری کرده بود. زمانی که میفهمد احمد همسر من است، بسیار ناراحت میشود و عذرخواهی میکند. حدود دو سال از این ماجرا گذشت. یک روز که داشتم حیاط خانه را میشستم احمد گفت: «خواستگارت شهید شد.» همان لحظه یاد آن اتفاق افتادم. احمد میخواست با این حرفش به من بگوید که روی پیشانی من نوشته «همسر شهید». من دیدم که خیلی دارد پررویی میکند، شلنگ آب را به طرفش گرفتم. بچه کوچک ما هم آنجا بود و فکر میکرد که ما داریم بازی میکنیم، آمد کنارش و خیس شد. جسد آن بنده خدا بعد از شهادت احمد آمد. در مراسم ایشان کنار تابوت نشستم و ناخودآگاه بغضی گلویم را گرفت.»
🔸 فخرالسادات موسوی درباره تقریظ رهبری بر کتاب «پاییز آمد» گفت: «من دو هفته پیش باخبر شدم که رهبر برای کتاب تقریظ نوشتند. بسیار خوشحال شدم از این جهت که رهبری داریم که ذائقه ادبی دارد و اهل #کتاب خواندن است. مهر تأیید ایشان بر کار ترکیبی من و جعفریان، احساس خیلی خوبی به من داد و احساس کردم کار درستی انجام دادهام.»/ منبع: فرهیختگان
@rahbari_plus