eitaa logo
راه بھشـتی 🇮🇷🇵🇸 ًًًًٍٍٍٚٚٚٚٚٚٚٚٚٚٚ
1.6هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
16.5هزار ویدیو
161 فایل
﷽ 💠 شهید مظلوم بهشتی🌷: 🔸ارزشــ‌ها را بشنـاس و اشخاص را با ارزش‌هـا بسنج❗️ 💛 (کانالے باهدف نشر و تبیین ارزش‌ها) 📋 ارتباط •° @ya2hasan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شهید « » در آذر 1365 در شهرک «ولیعصر(عج)» همدان متولد شد. که مصادف با شب بود و به همین علت، خانواده نام را برایش انتخاب كردند. 👨‍🎓تحصیلات ابتدایی و راهنمایی‌اش را در مدارس محله گذراند و فنی‌اش را در رشته مکانیک، در شهریور سال 84 از هنرستان «شهید دیباج» اخذ كرد. 👈از کودکی در مراسم‌های شرکتی مستمر داشت و از بسیجیان فعال بود. حضور چشم گیری در جلسه‌های قرآن و هیئت‌های مذهبی؛ به ویژه مراسم داشت. 🎙️مدتی نیز جزو ستاد دانش آموزی نماز جمعه همدان بود. ارادت خاصی به حضرت اباعبدالله الحسین(ع) داشت و از مداحان «خاتمالانبیا(ص)» بود. 👨‍✈️از آنجایی که عشق خدمت به نظام مقدس را در سر داشت، در آذر سال 85 به استخدام در آمد و لباس مقدس خدمت به تنها نظام شیعی در جهان را بر تن کرد. 🤺دوره آموزشی را در مقدس سپری کرد. پس از پایان دوره آموزشی، در منطقه زاهدان، یگان 112 لار، با پست سازمانی کمک متصدی خودرو و نقشه برداری مشغول به انجام وظیفه شد. 🥀: 🍁روزهای آخر سال بود(22/12/87 )و با توجه به سابقه خرابکاری گروهگ عبدالمالک ، موسوم به «جندالله» در این موقع از سال (جنایتهای تاسوکی، دارزین و...) یگان ما داشت تا در چند نقطه از مرز انسداد داشته باشد. 💦روال کار به این صورت بود که ، به منطقه اعزام می‌شدیم. نوبت شیفت اسماعیل که منجر به شهادتش شد🌷، یک روز پیش از درگیری بود، اما به علت کاری که برایش پیش آمد، نتوانست آن روز برود. 💣فردای آن روز با هم به منطقه شدیم و در نقطه‌هایی که قبلاً مشخص شده بود، مستقر شدیم. نیم ساعتی نگذشته بود که صدای ها بلند شد، به ما اطلاع دادند که در مجاورتمان، در منطقه ای که «پل شکسته» نام دارد، حدود 50 تا 60 نفر مسلح قصد ورود و ایجاد در خاک عزیزمان ایران🇮🇷 را دارند و هر لحظه امکان درگیری با بچه‌های ما وجود دارد. ⏳ بعد از اعلام و انجام هماهنگی لازم، به اکیپ ما اجازه دادند كه به کمک بچه‌های اکیپ پل شکسته برویم. نقطه ای که ما مستقر بودیم، ارتفاع بلندی داشت. وقتی با اینکه اسماعیل دستش بود و سلاحش نیمه سنگین هم بود، زودتر از بقیه بچه ها از ارتفاع پایین آمد و سلاحش را مسلح کرد. 🚓ماشین آمد و همگی به سمت پل شکسته به راه افتادیم. تقریباً در فاصله سیصد متری پل شکسته از ماشین پیاده شدیم تا با و آمادگی بیش تری بقیه مسیر را پیاده برویم. چند لحظه بعد، چند نفر را دیدیم كه با لباس‌های محلی از داخل شیار به سمت پاکستان در حال فرار 🏃‍♂️🏃‍♂️هستند. موقعیت ما نسبت به آنها تر بود. از همان جا درگیری شروع شد. 🔫 بسیار شدید بود و تیرها مثل فشفشه از بالای سر و کنارمان رد می‌شدند. در همین حال، من اسماعیل را میدیدم که مثل شیر و با شجاعت خاصی هم با تیربار گرینوفش تیراندازی میکند و هم بعضی وقتها به پشت ماشین رفته و با دوشکا تیراندازی می‌کند. واقعاً و خستگی دو واژه برای اسماعیل بودند. درگیری کم‌کم داشت طول می‌کشید، هرکدام از بچه ها هم مشغول درگیری بودند و خیلی حواسمان به دوستان نبود. 👀 یک دفعه چشمم به اسماعیل افتاد که زمین افتاده است. سریع رفتم بالای سرش، تیر به پهلو و پایش اصابت کرده بود و خون زیادی داشت می‌رفت. با آن حالش به ما روحیه می‌داد و می‌گفت، با یاری و امید به خدا، ما می‌شویم 🏥كمی که از حجم درگیری كاسته شد، اسماعیل را برداشتیم و سوار ماشین کردیم. یکی از بچه ها هم که می‌خواست اسماعیل را بلند کند و توی ماشین بگذارد، تیر به دستش خورد و زخمی شد. به هر زحمتی بود، را از منطقه خارج کردیم و به بیمارستان رساندیم. 🌄چند روزی در بیمارستان بود. چند سری با بچه ها به ملاقاتش رفتیم. هر وقت که می‌گفتیم می‌خواهیم به خانواده‌ها خبر بدهیم، اشاره می‌کرد و می‌گفت: نه! راه طولانی است، اذیت می‌شوند. حتی به پرستاران👨‍⚕️ گفته بود: خودتان را به زحمت نیندازید و زیاد به من نرسید، من فقط برای به اینجا آمده‌ام!💔 پس از چند روز تحمل درد، با سینه‌ای مجروح و شکسته؛ هم چون مادرمان (س) به شهادت رسید. 🌹به ندای امام زمان (عج) گفت و به ملکوت پر کشید. شرافتمندانه‌ترین مرگ را که همان شهادت است، برگزید و نامش را برای همیشه در تاریخ کرد. 💔 💔تقریبا" آخرین پیامکی که برای من و بیشتر رفقا فرستاد این بود : " لحظه ها را به بگذرانیم که سال‌های سال به اجبار خواهیم " 💔🦋 ✉️آخرین پیامک او هم برای من این شعر بود : می‌رسد روزی که بی‌من روزها را سر کنی می‌رسد روزی که عشق را باور کنی می رسد روزی که تنها در کنار قبر من خاطرات رفته ام را یک به یک باور کنی 🦋🌹