راه بھشـتی 🇮🇷🇵🇸
ًًًًٍٍٍٚٚٚٚٚٚٚٚٚٚٚ
🌹شهید « #اسماعیل_سریشی» در آذر 1365 در شهرک «ولیعصر(عج)» همدان متولد شد.
که مصادف با شب #عید_قربان بود
و به همین علت، خانواده نام #اسماعیل را برایش انتخاب كردند.
👨🎓تحصیلات ابتدایی و راهنماییاش را در مدارس محله گذراند و #دیپلم فنیاش را در رشته مکانیک،
در شهریور سال 84 از هنرستان «شهید دیباج» اخذ كرد.
👈از کودکی در مراسمهای #مذهبی شرکتی مستمر داشت و از بسیجیان فعال بود. حضور چشم گیری در جلسههای قرآن و هیئتهای مذهبی؛
به ویژه مراسم #اعتکاف داشت.
🎙️مدتی نیز جزو ستاد دانش آموزی نماز جمعه همدان بود. ارادت خاصی به حضرت اباعبدالله الحسین(ع) داشت و از مداحان #هیئت «خاتمالانبیا(ص)» بود.
👨✈️از آنجایی که عشق خدمت به نظام مقدس را در سر داشت، در آذر سال 85 به استخدام #نیروی_انتظامی در آمد و لباس مقدس خدمت به تنها نظام شیعی در جهان را بر تن کرد.
🤺دوره آموزشی را در #مشهد مقدس سپری کرد. پس از پایان دوره آموزشی، در منطقه زاهدان، یگان 112 لار، با پست سازمانی کمک متصدی خودرو و نقشه برداری مشغول به انجام وظیفه شد.
🥀#لحظه_شهادت:
🍁روزهای آخر سال بود(22/12/87 )و با توجه به سابقه خرابکاری گروهگ عبدالمالک #ریگی، موسوم به «جندالله» در این موقع از سال (جنایتهای تاسوکی، دارزین و...) یگان ما #مأموریت داشت تا در چند نقطه از مرز انسداد داشته باشد.
💦روال کار به این صورت بود که #شیفتی، به منطقه اعزام میشدیم. نوبت شیفت اسماعیل که منجر به شهادتش شد🌷،
یک روز پیش از درگیری بود،
اما به علت کاری که برایش پیش آمد، نتوانست آن روز برود.
💣فردای آن روز با هم به منطقه #اعزام شدیم و در نقطههایی که قبلاً مشخص شده بود، مستقر شدیم.
نیم ساعتی نگذشته بود که صدای #بیسیم ها بلند شد، به ما اطلاع دادند که در مجاورتمان، در منطقه ای که «پل شکسته» نام دارد، حدود 50 تا 60 نفر مسلح قصد ورود و ایجاد #ناامنی در خاک عزیزمان ایران🇮🇷 را دارند و هر لحظه امکان درگیری با بچههای ما وجود دارد.
⏳ بعد از اعلام #آمادگی و انجام هماهنگی لازم، به اکیپ ما اجازه دادند كه به کمک بچههای اکیپ پل شکسته برویم. نقطه ای که ما مستقر بودیم، ارتفاع بلندی داشت. وقتی با اینکه اسماعیل #گرینوف دستش بود و سلاحش نیمه سنگین هم بود، زودتر از بقیه بچه ها از ارتفاع پایین آمد و سلاحش را مسلح کرد.
🚓ماشین آمد و همگی به سمت پل شکسته به راه افتادیم. تقریباً در فاصله سیصد متری پل شکسته از ماشین پیاده شدیم تا با #احتیاط و آمادگی بیش تری بقیه مسیر را پیاده برویم. چند لحظه بعد، چند نفر را دیدیم كه با لباسهای محلی از داخل شیار به سمت پاکستان در حال فرار 🏃♂️🏃♂️هستند. موقعیت ما نسبت به آنها #مرتفع تر بود. از همان جا درگیری شروع شد.
🔫#درگیری بسیار شدید بود و تیرها مثل فشفشه از بالای سر و کنارمان رد میشدند. در همین حال، من اسماعیل را میدیدم که مثل شیر #میغرد و با شجاعت خاصی هم با تیربار گرینوفش تیراندازی میکند و هم بعضی وقتها به پشت ماشین رفته و با دوشکا تیراندازی میکند. واقعاً #ترس و خستگی دو واژه #نامفهوم برای اسماعیل بودند.
درگیری کمکم داشت طول میکشید، هرکدام از بچه ها هم مشغول درگیری بودند و خیلی حواسمان به دوستان نبود.
👀 یک دفعه چشمم به اسماعیل افتاد
که زمین افتاده است. سریع رفتم بالای سرش، تیر به پهلو و پایش اصابت کرده بود و خون زیادی داشت میرفت. با آن حالش به ما روحیه میداد و میگفت، با یاری و امید به خدا، ما #موفق میشویم
🏥كمی که از حجم درگیری كاسته شد، اسماعیل را برداشتیم و سوار ماشین کردیم. یکی از بچه ها هم که میخواست اسماعیل را بلند کند و توی ماشین بگذارد، تیر به دستش خورد و زخمی شد. به هر زحمتی بود، #اسماعیل را از منطقه خارج کردیم و به بیمارستان رساندیم.
🌄چند روزی در بیمارستان #بستری بود. چند سری با بچه ها به ملاقاتش رفتیم. هر وقت که میگفتیم میخواهیم به خانوادهها خبر بدهیم، اشاره میکرد و میگفت: نه! راه طولانی است، اذیت میشوند.
حتی به پرستاران👨⚕️ گفته بود:
خودتان را به زحمت نیندازید و زیاد به من نرسید، من فقط برای #شهادت به اینجا آمدهام!💔
پس از چند روز تحمل درد، با سینهای مجروح و #پهلویی شکسته؛ هم چون مادرمان #حضرت_زهرا(س) به شهادت رسید.
🌹به ندای امام زمان (عج) #لبیک گفت و به ملکوت پر کشید. شرافتمندانهترین مرگ را که همان شهادت است، برگزید و نامش را برای همیشه در تاریخ #جاویدان کرد.
💔 #وداع
💔تقریبا" آخرین پیامکی که برای من و بیشتر رفقا فرستاد این بود :
" لحظه ها را به #بیداری بگذرانیم که سالهای سال به اجبار خواهیم #خفت "
💔🦋
✉️آخرین پیامک او هم برای من این شعر بود :
میرسد روزی که بیمن روزها را سر کنی
میرسد روزی که عشق را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار قبر من
خاطرات رفته ام را یک به یک باور کنی
#صلوااتت🦋🌹