eitaa logo
شبڪہ‌انتشار محتواے بصیرت افزایـےفرهنگےسیاسےاجتماعـےراه امین
210 دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
10.8هزار ویدیو
1.1هزار فایل
فَاعْتَبِرُوايَاأُولِي الْأَبْصَار «مسیری برای وحدت و به هم رسیدن اندیشه ها» تبیین منویات امامین انقلاب اسلامی باحضور همیشه سبز سربازان مقابله باجنگ نرم در فضای مجازی 🗨️ما رو در ویراستی دنبال کنید virasty.com/raheamin splus.ir/raheamin
مشاهده در ایتا
دانلود
*بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه ، من امشب مهمان دارم و نمي توانم بيايم.* *قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد.* *بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند، او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين، هر چه مي خورم تو هم بخور، تا از تو چيزي نپرسيدند حرفي نزن، و اگر از تو كاري نخواستند كاري انجام نده.* *مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.* *وقتي به مهماني قاضي رسيدند خانه پر از مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست، ولي مهمان رفت و در بالاي خاته نشست. مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس مي آمد در كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند، بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد و مهمان به دم در.* *غذا آوردند و مهمانان غذاي خود را خوردند، بعد از غذا ميوه آوردند، ولي همراه ميوه چاقويي نبود. همه منتظر چاقو بودند تا ميوه هاي خود را پوست بكنند و بخورند. ناگهان مهمان بهلول چاقوي دسته طلايي از جيب خود در آورد و گفت: بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد.* *مهمانان به چاقوي طلا خيره شدند. چاقو بسيار زيبا بود و دسته اي از طلا داشت.* *مهمانان از ديدن چاقوي دسته طلايي در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيري به نظر مي رسيد تعجب كردند. در آن مهماني شش برادر بودند كه وقتي چاقوي دسته طلا را ديدند به هم اشاره كردند و براي مهمان بهلول نقشه كشيدند.* *برادر بزرگتر رو به قاضي كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد و گفت: اي قاضي اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهاي زيادي است كه گم شده است ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما مي خواهيم داد ما را از اين مرد بستاني و چاقوي ما را به ما برگرداني.* *قاضي گفت: آيا براي گفته هايت شاهدي هم داري؟* *برادر بزرگتر گفت: من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته هاي مرا تصديق خواهند كرد.* *پنج برادر ديگر هم گفته هاي برادر بزرگ را تاييد كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پيش گم شده است.* *قاضي وقتي شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد، يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است. قاضي دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند.* *بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت: اي قاضي اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم، اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحويل شما مي دهم تا هركاري خواستيد با او بكنيد.* *برادر بزرگ گفت: نه اي قاضي تو راضي نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهاي ياد مي دهد كه حق ما از بين برود.* *قاضي رو به بهلول كرد و گفت: بهلول تو قول مي دهي كه به اين مرد چيزي ياد ندهي تا من او را موقتا آزاد كنم ؟* *بهلول گفت: اي قاضي من به شما قول مي دهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم و اصلا كلمه اي هم به او ياد ندهم.* *قاضي گفت: چون اين مرد امشب مهمان بهلول بود برود و شب را با بهلول بماند و فردا صبح بهلول قول مي دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدي به زندانش بيندازيم.* *برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت و به خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفي نزد، به محض اينكه به خانه شان رسيدند، بهلول زمزمه كنان گفت: بهتر است بروم سري به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است و احتياج به غذا دارد.* *مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است، گفت: نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر مي زنم.* *بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد. خر سر در آخور فرو برده بود و در حال نشخوار علفها بود.* *بهلول چوب كلفتي برداشت و به كفل خر كوبيد. خر بيچاره كه علفها را نشخوار مي كرد از شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد. بهلول گفت: اي خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتي وارد مجلس شدي حرف نزن، هر جا كه من نشستم تو هم بنشين، اگر از تو چيزي نخواستند، دست به جييبت نبر، چرا گوش نكردي هم خودت را به درد سر انداختي هم مرا. فردا تو به زندان خواهي رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت.* *بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد و گفت: اي خر، گوش كن، فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست؟ بگو نه، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش بر گردانم، ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم.* *اگر اين چاقو مال
اين شش برادر است، آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟* *بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه مي برد، و با آنها تجارت مي كرد، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.* *من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند و اين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود، و من قاتل پدرم را پيدا كنم.* *اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كرده ام، اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند* *بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر مي گفت ولي در واقع مي خواست صاحب خر گفته هاي او را بياموزد. او چوب ديگري به خر زد و گفت: اي خر خدا فهميدي يا تا صبح كتكت بزنم.* *صاحب خر گفت: بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم، و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم، و اگر چيزي از من نخواستند، دست به جيب نبرم.* *بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت.* *قاضي رو به مرد كرد و گفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟* *مرد گفت: نه اي قاضي، اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم، اگر اين چاقو مال اين برادران است، من با رغبت اين چاقو را به آنها مي دهم.* *قاضي رو به شش برادر كرد و گفت: شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست، آن را برداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت و با خوشحالي لبخندي زد و گفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است.* *پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند و گفتند بلي اي جناب قاضي اين چاقو مطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست.* *قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟* *مرد گفت: اي قاضي اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلي دارد. پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه داشت و شغلش تجارت بود، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند، من سراسيمه بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند، و اين چاقو تا دسته در قلب پدر من بود.* *من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كردم. اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را بدهند* *شش برادر نگاهي به هم انداختند آنها بدجوري در مخمصه گرفتار شده بودند، آنها باادعاي دروغيني كه كرده بودند، مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد، سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد، چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام.* *برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند و گفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست، ولي چاقوی ما نيست.* *قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول. من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز نمي توانستي اين حرفها را بزني.* *مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.* *کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی* *چون چیز نپرسند تو از پیش مگوی* *دادند دو گوش و یک زبان از آغاز* *یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی* ــــــــــــ𖦹.🌸.𖦹ــــــــــــــ 👈مسیری برای وحدت و به هم رسیدن اندیشه ها ━⊰✾ 🇮🇷 ✾⊱━━━━─━ http://splus.ir/raheamin ━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━ https://eitaa.com/raheamin ━⊰✾ 🇮🇷 ✾⊱━━━━─━ https://rubika.ir/basiratraheamin ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ ــــــــــــ𖦹.🌸.𖦹ــــــــــــــ 🌹🌹🌹
♨️ کابينه شايستگان! *فرصت چنداني تا آغاز به کار دولت جديد باقي نمانده است و در اين ايام هرروز شايعات فراواني در مورد اعضاي کابينه احتمالي شنيده مي‌شود. بايد توجه داشت که: 👈 نکات تحلیلی ⬅️ برخي چهره‌ها در تلاش‌اند تا نامزدهاي مورد نظر خود را به کابينه نزديک کنند، لذا با اين هدف دست به انتشار اين اخبار و رسانه‌ای کردن نام‌ها می‌کنند! ⬅️ برخي رسانه‌ها نيز براي آنکه مشتريان خود را راضي نگه دارند و يا حتي مشتریان جديد به دست آورند، هرروز فهرستی جدید از کابينه دولت سيزدهم منتشر می‌کنند! ⬅️ برخي اعلام ليست‌ها نيز با هدف تخريب دولت انتشار مي‌يابد! تا از هم‌اینک مخالفين و منتقدين را تحريک نمايند! در اين ميان اين آرزو جاي يادآوري دارد که ای‌کاش نظام انتخاباتي کشور به نحوي بود که نامزدهاي رياست جمهوري، نمايندگان گروه‌ها و تشکل‌هاي سياسي بودند تا رأیمان به‌جای فرد، به يک تيم مشخص و حتي کابينه‌اي معين تعلق مي‌گرفت تا در روز انتخاب، اوضاع دولت آينده بیش‌ازپیش براي رأی‌دهندگان آشکار می‌شد! بااین‌حال، از رئیس‌جمهور منتخب انتظار می‌رود که در بستن کابينه به ملاحظات زير توجه نمايد: 1️⃣ حق قانوني رئیس‌جمهور منتخب است که از آشنايان و معتمدين خود در کابينه استفاده نمايد؛ اما در همين انتخاب نيز ملاک و معيار بايد شایسته‌سالاری باشد. بدون شک تخطي از اين شاخص و کنار گذاشتن آن، تخطي از عهد و پيماني است که بين رئیس‌جمهور و جمهور در پاي صندوق‌هاي رأی در ۲۸ خرداد بسته شده است. 2️⃣ شايسته‌سالاري حکم مي‌کند که منتخب مردم در بستن کابينه به‌دوراز تعلقات جناحي عمل کرده و شايستگان را حتي از اردوگاه سياسي ديگر هم به خدمت گيرد. اين امر اعتبار ارزشمندي براي رئیس دولت خواهد بود که ماحصل آن کارآمدسازي، بدون وابستگی به تعلقات جناحي خواهد بود. 3️⃣ در فراجناحي بستن کابينه، حفظ يکپارچگي دولت و هماهنگي دروني، شاخصي است که منتخب مردم بايد به آن توجه نمايد. 👈 نکته پایانی اين ايام، روز تهاجم سهم خواهان به سمت رئیس‌جمهور منتخب است و بسياري از احوال‌پرسی‌ها و سلام و علیک‌ها و عرض ارادت‌ها بدون غرض و طمع نيست! لذا آقاي رئيسي می‌بایست در بستن کابينه تنها به شلوغي‌هاي اطراف ننگرد و شايستگان را حتي در ميان آن‌ها که در دوردست ایستاده‌اند، ببيند و به خدمت گيرد! بدون شک با تشکيل «کابينه شايستگان» است که انتظارات از دولت سيزدهم برآورده خواهد شد! ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ ــــــــــــ𖦹.🌸.𖦹ــــــــــــــ 👈مسیری برای وحدت و به هم رسیدن اندیشه ها ━⊰✾ 🇮🇷 ✾⊱━━━━─━ http://splus.ir/raheamin ━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━ https://eitaa.com/raheamin ━⊰✾ 🇮🇷 ✾⊱━━━━─━ https://rubika.ir/basiratraheamin ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ ــــــــــــ𖦹.🌸.𖦹ــــــــــــــ
🔰 یورو ۲۰۲۰ و فرهنگ انگلیسی ✍ تصاویری که مشاهده می کنید صحنه جنگ یا اعتراض به مشکلی مدنی نیست بلکه تصویری است از فرهنگ و تمدن انگلیسی که مردمان آن بعد از شکست تیم شان در مقابل ایتالیا با کتک کاری و خشونت، عصبانیت خود را بر سر هواداران ایتالیایی خالی کردند. ــــــــــــ𖦹.🌸.𖦹ــــــــــــــ 👈مسیری برای وحدت و به هم رسیدن اندیشه ها ━⊰✾ 🇮🇷 ✾⊱━━━━─━ http://splus.ir/raheamin ━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━ https://eitaa.com/raheamin ━⊰✾ 🇮🇷 ✾⊱━━━━─━ https://rubika.ir/basiratraheamin ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ ــــــــــــ𖦹.🌸.𖦹ــــــــــــــ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | یورش هواداران خشمگین انگلیسی به هواداران تیم ایتالیا! ــــــــــــ𖦹.🌸.𖦹ــــــــــــــ 👈مسیری برای وحدت و به هم رسیدن اندیشه ها ━⊰✾ 🇮🇷 ✾⊱━━━━─━ http://splus.ir/raheamin ━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━ https://eitaa.com/raheamin ━⊰✾ 🇮🇷 ✾⊱━━━━─━ https://rubika.ir/basiratraheamin ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ ــــــــــــ𖦹.🌸.𖦹ــــــــــــــ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
هدایت شده از کانال فرق و ادیان
تثلیث بسان تخم مرغ تثلیث فهمیدنی نیست. دفاعیه نویسان مسیحی برای فهمی از آن، دست به دامن تمثیل می شوند. تمثیل ها، همگی با چالش های جدی، روبرو می شود. یکی از این تمثیل ها، تمثیلِ تثلیث به تخم مرغ است. مبلغین مسیحی می گویند زرده، سفیده و پوسته ی تخم مرغ، سه چیز است که در همان حال یک چیز (تخم مرغ) است، به همین شکل، در تثلیث هم سه چیز (خدای پدر، پسر و روح القدس) است و در همان حال، خدا یکی است. چالش این تمثیل این است که: درست است که زرده، سفیده و پوسته ی تخم مرغ سه چیز است که با هم یک تخم مرغ را می سازند ؛ اما هیچ یک به تنهایی و به شکل کامل تخم مرغ نیست. در تثلیث هر عضو به تنهایی، کاملا خداست؛ اما در تخم مرغ، هر بخش به تنهایی کاملا تخم‌ مرغ نیست. لینک عضویت در کانال👇 http://eitaa.com/joinchat/2778923026Ca3622cab5e