✨السلام علیک یا رسول الله ✨
سلام بر اعضای فرهیخته راه جاودان
#هفته_دفاع_مقدس
#خاکهاینرمکوشک
#زندگینامهشهیدعبدالحسینبرونسی
🔹نمره ی تک( قسمت اول)
🔹 نقل خاطره از: ابوالحسن برونسی (فرزند ارشد شهید)
✔️ از درس ما هیچ وقت غافل نمی شد هر بار می آمد مرخصی از مدرسه ی همه مان خبر می گرفت، قبل از بقیه . می آمد مدرسه ی من، خاطره ی آن روز هنوز مثل روشنایی خورشید توی ذهنم می درخشد.
نشسته بودیم سر کلاس معلم دیکته گفته بود و حالا داشت ورقه ها را تصحیح می کرد ورقه ای را برداشت و نگاهی به من انداخت پیش خودم گفتم: «حتماً مال منه!»
دلم شروع کرد به تند زدن می دانستم خیط کاشتم هر چه قیافه اش تو هم تر می رفت حال و اوضاع من بدتر می شد یکهو صدای در کلاس حواس همه را پرت کرد معلم با صدای بلندی گفت: «بفرمایید.»
در باز شد. از چیزی که دیدم قلبم می خواست از جا کنده شود پدرم درست دم در ایستاده بود! معلم به خودش تکانی داد و زود بلند شد پدرم آمد جلو با هم احوالپرسی کردند.
«اتفاقاً خیلی به موقع رسیدین حاج آقای برونسی»
پدرم لبخندی زد پرسید: «چطور؟»
🔹🔹🔹🔹🔹
╭⊰❀•❀✦••❁🇮🇷❁••✦❀•❀⊱
eitaa.com/rahejavedan
╰⊰❀•❀✦••❁🇮🇷❁••✦❀•❀⊱╯
✨بسمالله الرّحمن الرّحیم ✨
#هفته_دفاع_مقدس
#خاطرات_شهید
#زندگینامه_شهید
🌹 شب عملیات والفجر هشت؛نیروها باید به دل امواج خروشان اروند میزدند.
🌷 شهید مـزرجـی به شهید شوشتری🌷
گفـت:
« امشـب اگـر عـراقیها مـا را نـزنند؛ تـوی آب کوسـهها میزنند! اگـر هیچ کدام نزنند؛ ما لای سیم خـاردار و تلـههای انفجاری گیر میکنیم.
با محاسبات مادی، امشب ما نمیتوانیم از آب
رد بشویم.
• من امشـب فقـط وارد آب میشـوم تا امــام که در جماران است، به ایشان خبر دهند که آقا! بچهها به عشق شما زدند به خط. دیگر برای من مهم نیست که آنطرفِ خـط، برسیم یا نرسیم !»
• و بعـد از آن گفـت: «اونی کـه وظیـفه ماسـت،
وارد آب شدن اسـت. از این آب بیـرون اومـدن دیگـر در اختیار و وظیـفه ما نیست؛ اون دیگـه
با خداست.»
🔹 بعد گفت: «خـدای آن طرف اروند، خـدای این طـرف اروند است. اگـر کسی این طـرف، قلبـش آرام است، آن طـرف میترسد؛
توحیـدش مشـکل دارد.»
🎙 راوی: حسن رحیم پور ازغدی
یا مهدی💐
╭⊰❀•❀✦••❁🇮🇷❁••✦❀•❀⊱╮
eitaa.com/rahejavedan
https://ble.im/rahejavedan
╰⊰❀•❀✦••❁🇮🇷❁••✦❀•❀⊱╯
✨بسمالله الرّحمن الرّحیم ✨
#هفته_دفاع_مقدس
#خاطرات_شهید
خاطره ای به نقل از مادر شهید
🌷 علی اصغر اتحادی🌷
🔻چهار دختر و سه پسر داشتم...
اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشم.
دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، همان شب خواب دیدم
🔸 بیرون خانه هم همه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!!
در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد.
نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت:
این بچه را قبول می کنی؟
گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!!
آن آقای نورانی فرمود:
حتی اگر علی اصغرامام حسین علیه السلام باشد؟!
بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت...
گفتم: اقا شما کی هستید؟
گفت: علی ابن الحسین امام سجاد علیه السلام!
🔸هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است!
صبح رفتم خدمت شهیدآیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم.
آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!
🔸آخرین پسرم ، روز میلاد امام سجاد علیه السلام به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتند در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!!
🔸علی اصغر، در عملیات محرم، در روز شهادت امام سجاد علیه السلام ، در تیپ امام سجاد علیه السلام شهید شد!
🔴 شاید فرزندی که سقط میشود، بنا باشد سردار سپاه ارباب باشد! به مادر و پدر او بودن افتخار کنیم...🔴
╭⊰❀•❀✦••❁🇮🇷❁••✦❀•❀⊱╮
eitaa.com/rahejavedan
https://ble.im/rahejavedan
╰⊰❀•❀✦••❁🇮🇷❁••✦❀•❀⊱╯
یامهدی
✨بسمالله الرّحمن الرّحیم✨
#هفته_دفاع_مقدس
#خاطرات_شهید
خواهر شهید
🌷مصطفی افتاده🌷
میگفت:
یک بار در منطقه ما زلزله آمد. مردم ترسیده بودند و شب را در فضای باز بیرون از خانه بودند. ما سه خواهر هم بیرون خانه نشسته بودیم. مزار مصطفی از دور پیدا بود. من دیدم سر مزار مصطفی، گویی دوتا چراغ، مثل گل لاله روشن است و چند مرد و زن در دو طرف مزار او نشستهاند!
تعجب کردم. سابقه نداشت این موقع شب کسی سر مزار مصطفی برود! من کمی جلو رفتم و برگشتم و کنار خواهرها نشستم.
شب بعد در عالم خواب مصطفی را دیدم. خیلی خوشحال شدم و کلی حرف زدیم.
بعد از او پرسیدم: دیشب مزار شما شلوغ بود، کسی آمده بود؟ من آنها را نشناختم.
مصطفی با خوشحالی گفت: قربان آنها بروم، دیشب اهل بیت پیامبر به دیدنم آمده بودند، من هم با لباس سفید در خدمت آنها بودم. او همینطور از مهمانانش تعریف میکرد.
بعد برادرم پرسید: دیشب شما سه تا خواهر تنها کنار در بودید، مادر کجا بود؟
گفتم برادر مریض بود، مادر او را دکتر برده بود. بعد با تعجب گفتم: مگر ما را دیدی؟
گفت: بله، ما شما را می بینیم.
🌱شادی روح شهید مصطفی افتاده صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجّل فرجهم
@rahejavedan