eitaa logo
راه روشن
3هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
18 ویدیو
2 فایل
کانالی برای بالارفتن آگاهی مذهبی نگاه به مسایل مختلف با رویکرد مذهبی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌥⛅️در غــــیاب خـورشـیــــــــــــد⛅️🌥 🌷دعای ندبه و روضه حضرت زینب س🌷 حجه الاسلام سید صادق شمس: در سال۱۳۶۲ شمسی در محضر آیت الله بهجت بودم. ایشان فرمودند: یک طلبه مبتدی به نام سیدحسین یزدی در مسجد جمکران به خدمت حضرت مشرف شده است. از آقا خانه ای میخواست و حضرت عنایت کردند. حضرت به او مطالبی فرمودند، از جمله این که حضور در فلان جلسه دعای ندبه ترک نشود و مصائب عمه ام را در مجالس تذکر دهید. ص۶۴ عنایات حضرت مهدی به علما و طلاب 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد🌹 @raheraoshan
🌷روضه شب اول🌷 متن روضه و توسل به حضرت مسلم ابن عقیل (ع) در روایت هست وقتی مسلم نماز عشا رو خوند برگشت،صف های عقب رو نگاه کرد؛دید سی نفر موندند .. هزار هزار نامه نوشته بودند. ده ها هزار نفر بیعت کرده بودند؛ روایته دوازده هزار نامه از کوفه رفته بود؛رقم های دیگه.. هجده هزار.. زیر هر نامه ای رو عشیره ها امضا کرده بودند.. قبیله ها امضا کرده بودند؛ تعدادشون کم نبود… اوضاع کوفه جوری شد،مسلم برگشت،دید سی نفر هستند. بلند شد اومد از باب کِنده از مسجد کوفه خارج بشه، دید ده نفر باهاشن… پاشو که از مسجد بیرون گذاشت،یه لحظه برگشت، دید کسی با او نیست … “فمشی متبلدا فی الازقة الکوفه” تنها تو این کوچه ها می گشت… “لایَدری اَینَ اَتَوَجَّه….” نمیدونست باید کجا بره.. همین جور تو کوچه ها می گشت… خسته شد،رفت نشست کنار در یه خونه ای… پیرزن در رو باز کرد. “یا عبدَالله لا يَصلُحُ لَكَ الجُلوسُ عَلى بابي…” خوب نیست کنار در خونه ی من بشینی…بلند شو،برو… گفت:آب داری به من بدی؟ پیرزن آب رو آورد و مسلم آب رو خورد… گفت:مگه آب نخوردی؟! اَلَم تَشرَب؟! بلند شو برو. سه بار تکرار کرد… بعد گفت بلند شو برو پیش خانواده ت… صدا زد: “یا اَمَةَ الله! ما لی فی هذالمصرِ اهلٌ و لا عشیرة” من تو این شهر خانواده ای ندارم… پناهگاهی ندارم…بعد اون جریاناتی که میدونید… بالاخره فرداش اومدند.. پسر این زن فداکار؛اون ملعون، مسلم رو لو داد.. آمدند.. مسلم جنگ نمایانی کرد.. بردنش بالای دارالاماره.. دیدند های های داره گریه می کنه.. یکی گفت:مسلم برای تو بده…شما برای کار بزرگی قیام کردید…چرا گریه می کنید؟ فرمود:”واللهِ ما لِنفسی بَکَیتُ.‌‌…”به خدا قسم من برای خودم گریه نمی کنم. “ولا لها من القتل…؟ من از کشته شدن خودم نمی ترسم. مرثیه نمی خونم برای خودم. “ولکن ابکی للحسین و آل الحسین…” من برای حسین گریه می کنم. “فِداک ابی و امی اِرجِع…” @seratqavim
🌷روضه شب سوم محرم🌷 اگه اومدی گریه كنی، این شعر واست بسه، چون هر بیتش مال یه شب روضه است میل پریدن هست اما بال و پر نه هر آنچه می خواهی بگو، اما بپر نه دختر شهید اگه تو جلسه است ببخشه، دختر بی بابا اگه تو جلسه است، داغ دلش تازه می شه، ببخشه، میل پریدن هست اما بال و پر نه هر آنچه می خواهی بگو، اما بپر نه حالا كه بعد از چند روزی پیش مایی دیگر به جان عمه ام حرف سفر نه حالا كه اومدی نگی می خوام برم یا نه اگر میل سفر داری دوباره باشد برو اما بدون هم سفر نه این ناله ی تو به من نیرو می ده، صدا زد بابا، زود رد شم از این یه بیت، با این كبودی های زیر چشم هایم خیلی شبیه مادرت هستم مگر نه از كیسوان خاكیم تا كه ببافی یك چیزهایی مانده اما آنقدر نه حسین……. امشب سوریه ات رو بگیر دیشب كه كیسویم به دست باد افتاد گفتم بكش باشد ولی از پشت سر نه حسین……….. اومد بالا سرش گفت:حوصله مو سر بردی، این همه داری بهونه می گیری، چهل منزل داری بهونه می گیری، چی می خوای، آروم لباش و باز كرد، گفت: بابا می خوام، گفت :بابا می خوای، یه بابا نشونت بدم، نفست بند بیاد، بابا می خوای، یه بابا برات بیارم، خدایا، یه بابا برات بیارم، یه جای سالم نداشته باشه، بخوای ببوسیش نتونی، یه بابا برات بیارم سفارشی، سفارش كردم، برن بالا پشت بوم، سنگ بزرگ بردارن، آخ حسین…….. گم شده بودم با تو پیدا شدم اومدی و صاحب بابا شدم منم سه ساله ات باباجون جا نخور فقط یه كم شبیه زهرا شدم بابایی تو كه دق مرگم كردی بابایی بگو كی بر می گردی كی گفته من یه دختر اسیرم خواب خوش و از شامیا می گیرم من به نمایندگی از بچه ها دور سرت می گردم و می میرم بابایی، بابایی یه هفته می گفت باباش شهید شده بود، یاد شهدا، تو همه جلسات، خصوصاً جلسه ی حضرت رقیه باید زنده باشه، قطعاً امشب خیلی دختر شهید تو روضه نشسته، خیلی فرزند شهید نشسته، می گفت:یه هفته از شهادت باباش گذشت، بهش برنامه ی امتحانی دادن، گفتن باید ببری خونه، بابات ببینه، امضا كنه، بعد بیاری مدرسه، دختری كه یه هفته باباشو از دست داده اومد تو خونه، زانوی غم و بغل گرفت، هرچی مادرش سئوال می كنه، چی شده دخترم؟ به كسی چیزی نگفت، شب همه باید برن مهمونی، رفتن، خونه رو تنها، خلوت كردن، این دختر تنها مونده، با این كارنامه ای كه باید بابا امضا كنه، اومد عكس باباشو بغل كرد، شروع كرد گریه كردن، بابا من به كسی نگفتم، بابا ندارم، هرچی اومدم به معلمم بگم بابام شهید شده، روم نشد، چیكار می كنی بابا، تو باید امضا كنی، می گه خوابش می بره، تو عالم رویا بابا میآد، اول میآد تو حیاط خونه، مفصله، می تونی بری ببینی این قصه و این داستان مسند، كه هم به محضر امام راحل رسوندن اون زمان و هم حضرت آیت الله گلپایگانی، همه این قضیه رو تأیید كردن، بابا اومد تو خونه كاغذ و از این دختر گرفت، گفت:بابا غصه نخور خودم برات امضاء می كنم، دختره می گه یه خودكار آبی دادم به بابام، بابام امضاء كرد، یه وقت از خواب بیدار شدم، اینقدر گریه كردم، چرا خواب بودم، چرا خواب دیدم، اومدم سراغ كارنامه ام، می تونی بری ببینی دست خط این شهید، هنوز تو موزه شهدا هست تو تهران، می گه اومد نگاه كرد دید با خودكار قرمز امضای بابای شهیدش رو، باباش نوشته، ملاحضه شد، اینقدر این كاغذ رو به سینه چسبوند گریه كرد، ان شاء الله یه روز بیاد آخر نامه ی ما هم یه دست خط بنویسه، ان شاء الله آخر این دهه زیر نامه ات بنویسه قبول شد، ان شاء الله بابای این سه ساله، یه جمله بگم، از همه ی شما التماس دعا دارم، آرزو داشت، باباش بیاد با اون دستای قشنگش بغلش كنه، موهاشو شونه بزنه، رو زخم هاش دست بذاره، بچه كوچیك به آرزوش زنده است، همه دنیا رو ازش بگیری باید به آرزوش برسه، اما یه وقت دید یه سر بریده تو بغلش گذاشتن، می خواد تو بغلش بشینه، پا نداره، می خواد دستاشو نوازش كنه، دست نداره، بابا تو دست نداری، من كه دارم، آروم آروم دست كشید رو پیشونیه باباش، رو چشمای باباش، رو لبای باباش، رو محاسن باباش، تا اینجا رو می شد هضم كرد با یه دختر سه ساله، اما همین كه محاسن رو كنار زد، نگاش به رگ های بریده افتاد، ای حسین…. سید مهدی میرداماد @raheraoshan
🌷روضه میرداماد شب چهارم محرم🌷 آن روز که به داغ غمت مبتلا شدیم دلخون تر از شقایق دشت بلا شدیم ما یادمان که نیست ولی راستی حسین با درد غربت تو کجا آشنا شدیم ممنون از اینکه آمدی آقای ما شدی ممنون از اینکه نوکر این خانه ما شدیم عزت سرای ماست عزا خانه ی شما با گریه بر تو بود عزیز خدا شدیم ما را خدا به عشق تو می بخشد عاقبت ما عاقبت به خیر تو در روضه ها شویم مرحوم شوشتری تو خصاص(الحسینیه) می فرماید: اگر کسی ماه رمضان، شب های قدر نتونست از باب توبه وارد بشه، محرم از باب الحسین وارد بشه، آخه فرمود: کل الخلق فی باب الحسین.... امیرالمومنین فرمود: برا استغفار حتما باید این سه شرط حاصل بشه، تا استغفارت مورد قبول قرار بگیره، اول باید تسلیم امر خدا بشی، دوم باید پشمیان بشی به معنای واقعی، سوم اینکه که در جبران اینها بخوای کاری انجام بدی، جناب حر هر سه مورد داشت، دیدن داره میاد سپرش برگردونده، بعضی ها میگن چکمه هاش درآورده، این یعنی حسین من تسلیمتم، اومد جلو گفت: حسین جان اجازه بده برم جبران کنم، من دل بچه هات لرزوندم، من راه تو رو سد کردم، ابا عبدالله کسی بدون جواب نمیزاره، ببین چی بهش گفته: پیش از ولادت ما دلت را برده بودیم تو روایت دیدم که وقتی حر اومد جلو ابی عبداللع از سوال کرد: حر تو با مایی یا علیه مایی؟ وقتی حر گفت: من بر علیه شمام، دیدن حضرت سرش انداخت پایین سه مرتبه گفت:لا حول ولا قوة.... چرا آقا جان؟ حضرت بعداً فرمود: آخه من اسم این حر تو شهدا خودم دیدم پیش از ولادت ما دلت را برده بودیم بر تو بشارت از بهشت آورده بودیم در کوثر رحمت شناور گشتی ای حر زهرا دعایت کرد تا برگشتی ای حر ما بر گنه کاران در رحمت گشودیم روزی که تو با ما نبودی، ما با تو بودیم با دست عفو خود به پایت گل فشاندیم تو دوستی، ما دشمن خود را نراندیم ابی عبدالله یه شب مهلت گرفت نگاه ظاهریش مال عبادت و مناجات، اما حضرت میخواست به دشمن وقت بده فکر کنن دارن با کی میجنگن؛ وقتی به عمر سعد گفت: میدونی میخوای چکار کنی، عمر گفت: میکشنم، حضرت فرمود: امانت میدم، گفت زن و بچم، حضرت گفت: با من، حالا من یه پله جلوترش بگم وقتی اون نامر روسینه ی اباعبدالله نشست، تو او لحظه هم حسین میخواد هدایت کنه حضرت فرمود: کی هستی؟ خودش معرفی کرد، گفت: منو می شناسی میخوای منو بکشی، نانجیب گفت: تو حسین بن علی هستی تو پسر فاطمه ای، حضرت پرسید: چرا میخوای منو بکشی؟ نانجیب گفت: میخوام جایزه بگیرم، حضرت بهش گفت: شفاءت قیامتم بهت میدم، نامرد گفت: جایزه امیر خیر من شفاعة... با دست عفو خود به پایت گل فشاندیم تو دوستی، ما دشمن خود را نراندیم امروز دیگر ما تو هستیم و تو مایی تنها نه در مایی در آغوش خدایی وصف تو را باید کنار پیکرت گفت آری تو حری همچنان که مادرت گفت وقتی افتاد رو زمین شاید تو دل حر غوغا بود، هی به خودش میگفت: نکنه آقام نیاد میگن حضرت اومد حر رو به آرزوش رسوند روایت میگه حضرت رسید سر حر رو روی دامنش گذاشت، زخم عمیقی به سر حر اصابت کرده، میگن حضرت دستمال سفیدی داشت زخم سر حر رو بست،   یا صاحب الزمان همیشه معمولاً بخوان خون پیشانی پاک کنن با دستمال پاک میکنن اما من نمی دونم چه سری بود روز عاشورا وقتی پیشونیش سنگ خورد پیراهن عربیش بالا زد سینه ی حسین پیدا شد نانجیب تیر سه شعبه به قلب حسین زد..... هر چی ناله داری هر چی نفس داری حسین میرداماد @raheroshan
  سیراب کرد یا نه؟!.. ذوالجناح کسی به بابام آب داد یا نه؟!.. (یه سوال دیگه مونده هرکی طاقت داره بشنوه) پس یه سوال از بابا پرسید عموم کجاس؟ یه سوال از ذوالجناح پرسید بابام تشنه بود بابامو سیراب کردن یا نه؟! یه سوالم از عمه پرسید چی پرسید! اومد تو گودال قتلگاه نگاه کرد، دید عمه ش یه بدنِ برهنه و بی سرُ بغل نموده .. هی رگاشُ میبوسه .. هی دست و پاشو میبوسه .. یه سوال کرد عمه این بدن کیه؟!.. عمش بدون درنگ، صدا زد دخترم این بدن بابات حسینِ .. خودشو انداخت رو بدن … حسین … دختری که بهانه بگیره، دختری که بابا از دست بده، دختری که داغ ببینه، چجوری آرومش میکنن؟! مثه این صحنه مدینه تکرار شد .. اونجام یه دختری خودشُ انداخت رو بدن .. اونجا ناله بلند شد از آسمونیا، علی آسمونیا طاقت ندارن زینبُ بردار حسینُ بردار .. امیرالمومنین اومد نوازش کنان آروم بچه هارو برداشت ..، اما فردا .. کسی دختر حسینُ نوازش نداد .. من عربیشُ بگم بسه، دیگه فارسیشُ نگم: إجتمعت عده من العراب فجرو ها عن جسد ابیها .. حسین … دستتُ بیار بالا، شب احیاست، شبِ عاشوراست یه جوری بگو صدات برسه کربلا بلند بگو یاحسین @raheraoshan
🌷روضه شب اول🌷 متن روضه و توسل به حضرت مسلم ابن عقیل (ع) در روایت هست وقتی مسلم نماز عشا رو خوند برگشت،صف های عقب رو نگاه کرد؛دید سی نفر موندند .. هزار هزار نامه نوشته بودند. ده ها هزار نفر بیعت کرده بودند؛ روایته دوازده هزار نامه از کوفه رفته بود؛رقم های دیگه.. هجده هزار.. زیر هر نامه ای رو عشیره ها امضا کرده بودند.. قبیله ها امضا کرده بودند؛ تعدادشون کم نبود… اوضاع کوفه جوری شد،مسلم برگشت،دید سی نفر هستند. بلند شد اومد از باب کِنده از مسجد کوفه خارج بشه، دید ده نفر باهاشن… پاشو که از مسجد بیرون گذاشت،یه لحظه برگشت، دید کسی با او نیست … “فمشی متبلدا فی الازقة الکوفه” تنها تو این کوچه ها می گشت… “لایَدری اَینَ اَتَوَجَّه….” نمیدونست باید کجا بره.. همین جور تو کوچه ها می گشت… خسته شد،رفت نشست کنار در یه خونه ای… پیرزن در رو باز کرد. “یا عبدَالله لا يَصلُحُ لَكَ الجُلوسُ عَلى بابي…” خوب نیست کنار در خونه ی من بشینی…بلند شو،برو… گفت:آب داری به من بدی؟ پیرزن آب رو آورد و مسلم آب رو خورد… گفت:مگه آب نخوردی؟! اَلَم تَشرَب؟! بلند شو برو. سه بار تکرار کرد… بعد گفت بلند شو برو پیش خانواده ت… صدا زد: “یا اَمَةَ الله! ما لی فی هذالمصرِ اهلٌ و لا عشیرة” من تو این شهر خانواده ای ندارم… پناهگاهی ندارم…بعد اون جریاناتی که میدونید… بالاخره فرداش اومدند.. پسر این زن فداکار؛اون ملعون، مسلم رو لو داد.. آمدند.. مسلم جنگ نمایانی کرد.. بردنش بالای دارالاماره.. دیدند های های داره گریه می کنه.. یکی گفت:مسلم برای تو بده…شما برای کار بزرگی قیام کردید…چرا گریه می کنید؟ فرمود:”واللهِ ما لِنفسی بَکَیتُ.‌‌…”به خدا قسم من برای خودم گریه نمی کنم. “ولا لها من القتل…؟ من از کشته شدن خودم نمی ترسم. مرثیه نمی خونم برای خودم. “ولکن ابکی للحسین و آل الحسین…” من برای حسین گریه می کنم. “فِداک ابی و امی اِرجِع…” @seratqavim
🌷روضه شب سوم محرم🌷 اگه اومدی گریه كنی، این شعر واست بسه، چون هر بیتش مال یه شب روضه است میل پریدن هست اما بال و پر نه هر آنچه می خواهی بگو، اما بپر نه دختر شهید اگه تو جلسه است ببخشه، دختر بی بابا اگه تو جلسه است، داغ دلش تازه می شه، ببخشه، میل پریدن هست اما بال و پر نه هر آنچه می خواهی بگو، اما بپر نه حالا كه بعد از چند روزی پیش مایی دیگر به جان عمه ام حرف سفر نه حالا كه اومدی نگی می خوام برم یا نه اگر میل سفر داری دوباره باشد برو اما بدون هم سفر نه این ناله ی تو به من نیرو می ده، صدا زد بابا، زود رد شم از این یه بیت، با این كبودی های زیر چشم هایم خیلی شبیه مادرت هستم مگر نه از كیسوان خاكیم تا كه ببافی یك چیزهایی مانده اما آنقدر نه حسین……. امشب سوریه ات رو بگیر دیشب كه كیسویم به دست باد افتاد گفتم بكش باشد ولی از پشت سر نه حسین……….. اومد بالا سرش گفت:حوصله مو سر بردی، این همه داری بهونه می گیری، چهل منزل داری بهونه می گیری، چی می خوای، آروم لباش و باز كرد، گفت: بابا می خوام، گفت :بابا می خوای، یه بابا نشونت بدم، نفست بند بیاد، بابا می خوای، یه بابا برات بیارم، خدایا، یه بابا برات بیارم، یه جای سالم نداشته باشه، بخوای ببوسیش نتونی، یه بابا برات بیارم سفارشی، سفارش كردم، برن بالا پشت بوم، سنگ بزرگ بردارن، آخ حسین…….. گم شده بودم با تو پیدا شدم اومدی و صاحب بابا شدم منم سه ساله ات باباجون جا نخور فقط یه كم شبیه زهرا شدم بابایی تو كه دق مرگم كردی بابایی بگو كی بر می گردی كی گفته من یه دختر اسیرم خواب خوش و از شامیا می گیرم من به نمایندگی از بچه ها دور سرت می گردم و می میرم بابایی، بابایی یه هفته می گفت باباش شهید شده بود، یاد شهدا، تو همه جلسات، خصوصاً جلسه ی حضرت رقیه باید زنده باشه، قطعاً امشب خیلی دختر شهید تو روضه نشسته، خیلی فرزند شهید نشسته، می گفت:یه هفته از شهادت باباش گذشت، بهش برنامه ی امتحانی دادن، گفتن باید ببری خونه، بابات ببینه، امضا كنه، بعد بیاری مدرسه، دختری كه یه هفته باباشو از دست داده اومد تو خونه، زانوی غم و بغل گرفت، هرچی مادرش سئوال می كنه، چی شده دخترم؟ به كسی چیزی نگفت، شب همه باید برن مهمونی، رفتن، خونه رو تنها، خلوت كردن، این دختر تنها مونده، با این كارنامه ای كه باید بابا امضا كنه، اومد عكس باباشو بغل كرد، شروع كرد گریه كردن، بابا من به كسی نگفتم، بابا ندارم، هرچی اومدم به معلمم بگم بابام شهید شده، روم نشد، چیكار می كنی بابا، تو باید امضا كنی، می گه خوابش می بره، تو عالم رویا بابا میآد، اول میآد تو حیاط خونه، مفصله، می تونی بری ببینی این قصه و این داستان مسند، كه هم به محضر امام راحل رسوندن اون زمان و هم حضرت آیت الله گلپایگانی، همه این قضیه رو تأیید كردن، بابا اومد تو خونه كاغذ و از این دختر گرفت، گفت:بابا غصه نخور خودم برات امضاء می كنم، دختره می گه یه خودكار آبی دادم به بابام، بابام امضاء كرد، یه وقت از خواب بیدار شدم، اینقدر گریه كردم، چرا خواب بودم، چرا خواب دیدم، اومدم سراغ كارنامه ام، می تونی بری ببینی دست خط این شهید، هنوز تو موزه شهدا هست تو تهران، می گه اومد نگاه كرد دید با خودكار قرمز امضای بابای شهیدش رو، باباش نوشته، ملاحضه شد، اینقدر این كاغذ رو به سینه چسبوند گریه كرد، ان شاء الله یه روز بیاد آخر نامه ی ما هم یه دست خط بنویسه، ان شاء الله آخر این دهه زیر نامه ات بنویسه قبول شد، ان شاء الله بابای این سه ساله، یه جمله بگم، از همه ی شما التماس دعا دارم، آرزو داشت، باباش بیاد با اون دستای قشنگش بغلش كنه، موهاشو شونه بزنه، رو زخم هاش دست بذاره، بچه كوچیك به آرزوش زنده است، همه دنیا رو ازش بگیری باید به آرزوش برسه، اما یه وقت دید یه سر بریده تو بغلش گذاشتن، می خواد تو بغلش بشینه، پا نداره، می خواد دستاشو نوازش كنه، دست نداره، بابا تو دست نداری، من كه دارم، آروم آروم دست كشید رو پیشونیه باباش، رو چشمای باباش، رو لبای باباش، رو محاسن باباش، تا اینجا رو می شد هضم كرد با یه دختر سه ساله، اما همین كه محاسن رو كنار زد، نگاش به رگ های بریده افتاد، ای حسین…. سید مهدی میرداماد @raheraoshan
🌷روضه میرداماد شب چهارم محرم🌷 آن روز که به داغ غمت مبتلا شدیم دلخون تر از شقایق دشت بلا شدیم ما یادمان که نیست ولی راستی حسین با درد غربت تو کجا آشنا شدیم ممنون از اینکه آمدی آقای ما شدی ممنون از اینکه نوکر این خانه ما شدیم عزت سرای ماست عزا خانه ی شما با گریه بر تو بود عزیز خدا شدیم ما را خدا به عشق تو می بخشد عاقبت ما عاقبت به خیر تو در روضه ها شویم مرحوم شوشتری تو خصاص(الحسینیه) می فرماید: اگر کسی ماه رمضان، شب های قدر نتونست از باب توبه وارد بشه، محرم از باب الحسین وارد بشه، آخه فرمود: کل الخلق فی باب الحسین.... امیرالمومنین فرمود: برا استغفار حتما باید این سه شرط حاصل بشه، تا استغفارت مورد قبول قرار بگیره، اول باید تسلیم امر خدا بشی، دوم باید پشمیان بشی به معنای واقعی، سوم اینکه که در جبران اینها بخوای کاری انجام بدی، جناب حر هر سه مورد داشت، دیدن داره میاد سپرش برگردونده، بعضی ها میگن چکمه هاش درآورده، این یعنی حسین من تسلیمتم، اومد جلو گفت: حسین جان اجازه بده برم جبران کنم، من دل بچه هات لرزوندم، من راه تو رو سد کردم، ابا عبدالله کسی بدون جواب نمیزاره، ببین چی بهش گفته: پیش از ولادت ما دلت را برده بودیم تو روایت دیدم که وقتی حر اومد جلو ابی عبداللع از سوال کرد: حر تو با مایی یا علیه مایی؟ وقتی حر گفت: من بر علیه شمام، دیدن حضرت سرش انداخت پایین سه مرتبه گفت:لا حول ولا قوة.... چرا آقا جان؟ حضرت بعداً فرمود: آخه من اسم این حر تو شهدا خودم دیدم پیش از ولادت ما دلت را برده بودیم بر تو بشارت از بهشت آورده بودیم در کوثر رحمت شناور گشتی ای حر زهرا دعایت کرد تا برگشتی ای حر ما بر گنه کاران در رحمت گشودیم روزی که تو با ما نبودی، ما با تو بودیم با دست عفو خود به پایت گل فشاندیم تو دوستی، ما دشمن خود را نراندیم ابی عبدالله یه شب مهلت گرفت نگاه ظاهریش مال عبادت و مناجات، اما حضرت میخواست به دشمن وقت بده فکر کنن دارن با کی میجنگن؛ وقتی به عمر سعد گفت: میدونی میخوای چکار کنی، عمر گفت: میکشنم، حضرت فرمود: امانت میدم، گفت زن و بچم، حضرت گفت: با من، حالا من یه پله جلوترش بگم وقتی اون نامر روسینه ی اباعبدالله نشست، تو او لحظه هم حسین میخواد هدایت کنه حضرت فرمود: کی هستی؟ خودش معرفی کرد، گفت: منو می شناسی میخوای منو بکشی، نانجیب گفت: تو حسین بن علی هستی تو پسر فاطمه ای، حضرت پرسید: چرا میخوای منو بکشی؟ نانجیب گفت: میخوام جایزه بگیرم، حضرت بهش گفت: شفاءت قیامتم بهت میدم، نامرد گفت: جایزه امیر خیر من شفاعة... با دست عفو خود به پایت گل فشاندیم تو دوستی، ما دشمن خود را نراندیم امروز دیگر ما تو هستیم و تو مایی تنها نه در مایی در آغوش خدایی وصف تو را باید کنار پیکرت گفت آری تو حری همچنان که مادرت گفت وقتی افتاد رو زمین شاید تو دل حر غوغا بود، هی به خودش میگفت: نکنه آقام نیاد میگن حضرت اومد حر رو به آرزوش رسوند روایت میگه حضرت رسید سر حر رو روی دامنش گذاشت، زخم عمیقی به سر حر اصابت کرده، میگن حضرت دستمال سفیدی داشت زخم سر حر رو بست،   یا صاحب الزمان همیشه معمولاً بخوان خون پیشانی پاک کنن با دستمال پاک میکنن اما من نمی دونم چه سری بود روز عاشورا وقتی پیشونیش سنگ خورد پیراهن عربیش بالا زد سینه ی حسین پیدا شد نانجیب تیر سه شعبه به قلب حسین زد..... هر چی ناله داری هر چی نفس داری حسین میرداماد @raheroshan
  سیراب کرد یا نه؟!.. ذوالجناح کسی به بابام آب داد یا نه؟!.. (یه سوال دیگه مونده هرکی طاقت داره بشنوه) پس یه سوال از بابا پرسید عموم کجاس؟ یه سوال از ذوالجناح پرسید بابام تشنه بود بابامو سیراب کردن یا نه؟! یه سوالم از عمه پرسید چی پرسید! اومد تو گودال قتلگاه نگاه کرد، دید عمه ش یه بدنِ برهنه و بی سرُ بغل نموده .. هی رگاشُ میبوسه .. هی دست و پاشو میبوسه .. یه سوال کرد عمه این بدن کیه؟!.. عمش بدون درنگ، صدا زد دخترم این بدن بابات حسینِ .. خودشو انداخت رو بدن … حسین … دختری که بهانه بگیره، دختری که بابا از دست بده، دختری که داغ ببینه، چجوری آرومش میکنن؟! مثه این صحنه مدینه تکرار شد .. اونجام یه دختری خودشُ انداخت رو بدن .. اونجا ناله بلند شد از آسمونیا، علی آسمونیا طاقت ندارن زینبُ بردار حسینُ بردار .. امیرالمومنین اومد نوازش کنان آروم بچه هارو برداشت ..، اما فردا .. کسی دختر حسینُ نوازش نداد .. من عربیشُ بگم بسه، دیگه فارسیشُ نگم: إجتمعت عده من العراب فجرو ها عن جسد ابیها .. حسین … دستتُ بیار بالا، شب احیاست، شبِ عاشوراست یه جوری بگو صدات برسه کربلا بلند بگو یاحسین @raheraoshan