eitaa logo
راه زلفا
72 دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
49 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ خدایا! بسیار تلاش کردم که با مراسم و مناسک تو را دریابم! بخوانمت و تو را مجیب ِ دعواتم کنم! که بودی! که هستی! همه الغوث‌الغوث‌هایم را می‌شنوی! همه ضجه و لابه ام را می‌بینی! همه خواهش هایم را می‌دانی. دغدغه هايم چون ديوار بلندي بر من محاط است و برايم سلول انفرادی ِ «ظلمت نفسي» ساخته  و منِ جا مانده از «تجرأت ُبجهلي» هر آن معجون تلخ تنهايي هايم را سرمیكشم و در سكوت پر از هياهوی روز مرگیها دست و پا می‌زنم. اما حالا چشم هایم را شسته‌ام. موسایی خواندن را واگذاشته‌ام و به وادی شبانی خوانی پا نهاده‌ام. مرا باکی از عتاب موسایان نیست. آماده ام لحظه ای آغوشت کشم. . امشب اسماء‌وصفاتت را مرور میکنم. ازلابلای‌جوشن‌ومجیربدنبالت‌میگردم تو را می‌خوانم! تو را می جویم! تو را می‌بینم. تو را از میان واژه‌ها می‌بینم. می‌خواهم تو را آن‌گونه که خودت دوست داری صدا کنم... . می‌خواهم پرده همه تشریفات و مراسم را کنار بزنم.حجاب از چهره قلبم بردارم و آن‌طور که خودت به من آموختی صدایت کنم. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اذا سائلك عبادي عني فاني قريب خدای من ! من همان بنده‌ام همان بنده غريبِ قریبم.
انالحق! علی جان! من آن‌ حق پایمال‌شده بین درُدیوارم! ریسمان بسته بر دستانم را می‌بینی که در سیاهی آن شب تاریک، از خم کوچه‌راه به طرف مسجد پیامبر کشیده می‌شود؟! علی جان صدای مرا می‌شنوی؟ منم آت ذالقربی حقه! حق حیات، حق خواستن و حق آزادگی.... ابوتراب! سوز برخواسته از حنجره مرا می‌شنوی؟ آهی که از قعر چاه تا آسمان قد کشید تا میراث‌دارانت در میان نخلستان چون تمّار آواز «قالوا‌ بلی» سر دهند. عزیز فاطمه! صدای خردشدنِ استخوان‌های مرا می‌شنوی؟ من همان حقم! همان حقی که شوکران صلح نوشیدم و از فراز تل، گودالی پر از خون دیدم که خودم در آن دست و پا می‌‌زدم... . علی جان! من حق دم‌المظلومم! همان حق وعده داده شده که زمین نخواهد ماند و همان که می‌دانی اگر از مظلوم ستانده شود زمین و زمان کن فیکون می‌شود.... ناطق حق صدای مرا می‌شنوی؟! امشب شب مقام زهرایی توست علی جان! شب پیامبری تو که هر انسانی را در این دنیا روز هست و روز محشری. امشب آسمانیان مسیر عبور تو را ستاره‌باران کرده‌اند و سایه خدا بر آیینه وجود تو نقش انداخته اما ستاره‌های دل کودکان کوفه یکی‌یکی خاموش می‌شود... ‌تنهاییمان دارد به اوج می‌رسد و مرغ امیدمان از قفس پریده و ما مانده‌‌ایم با «وحشت دنیای بی علی...» کاتب قرآن ؛ صدای ناله مرا می‌شنوی؟ خاک بر فرزندان بوتراب از کران تا کران گسترده است. آسمان فراخ است و شب عاشقان بی‌دل روشن... رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ ۖ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا ۚ أَنتَ مَوْلَانَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ... قسم به خدای کعبه که رستگار شدی....
‌ خدایا! بسیار تلاش کردم که با مراسم و مناسک تو را دریابم! بخوانمت و تـو را مجیب ِ دعواتم کنم! که بودی! که هستی! همه الغوث‌الغوث‌هایم را می‌شنوی! همه ضجه و لابه ام را می‌بینی! همه خواهش هایم را می‌دانی. دغدغه هايم چون ديوار بلندي بر من محاط است و برايم سلول انفرادی ِ «ظلمت نفسي» ساخته  و منِ جا مانده از «تجرأت ُبجهلي» هر آن معجون تلخ تنهايي هايم را سرمیكشم و در سكوت پر از هياهوی روز مرگیها دست و پا می‌زنم. اما حالا چشم هایم را شسته‌ام. موسایی خواندن را واگذاشته‌ام و به وادی شبانی خوانی پا نهاده‌ام. مرا باکی از عتاب موسایان نیست. آماده ام لحظه ای آغوشت کشم. امشب اسماء‌وصفاتت را مرور میکنم. ازلابلای‌جوشن‌ومجیربدنبالت‌میگردم تو را می‌خوانم! تو را می جویم! تو را می‌بینم. تو را از میان واژه‌ها می‌بینم. می‌خواهم تو را آن‌گونه که خودت دوست داری صدا کنم... . می‌خواهم پرده همه تشریفات و مراسم را کنار بزنم.حجاب از چهره قلبم بردارم و آن‌طور که خودت به من آموختی صدایت کنم. اذا سائلك عبادي عني فاني قريب خدای من ! من همان بنده‌ام همان بنده غريبِ قریبم.