eitaa logo
ستاد مرکزی راهیان نور
26.1هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
4.2هزار ویدیو
156 فایل
.:کانال رسمی ستاد مرکزی راهیان نور کشور:. 🌐 www.Rahianenoor.com اینستاگرام instagram.com/masirenoor_ir سامانه ملی راهیان نور ۲۴ ساعته پشتیبان سفر و آماده پاسخگویی به سوالات شماست: ۰۹۶۳۱۳ فقط ارسال محتوا: @Rahianenoor_official
مشاهده در ایتا
دانلود
یابن الحسن ... از زیارتـــــ جمالتـــــ ! تا جبهہ بہ سوے تو دویدم ... ➕ راهیان نور👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔻 بوی عطر عجیبی داشت. 🔅هر وقت اسم عطرش رو میپرسیدیم  سربالا جواب میداد  وقتی شهید شد تو وصیت نامه اش نوشته بود :  «بخدا قسم به خودم عطر نزدم هروقت میخواستم معطر بشوم از ته می گفتم  " یا حسین (ع) "  🌷 ✍ از کتاب: تا کربلا ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🚩 ۳۷ سال پیش در چنین روزهایی؛ فروردین ۱۳۶۲، عملیات والفجر- ۱ در محور فکه شمالی آغاز شد. عملیاتی که طی آن تعداد زیادی از رزمندگان و فرماندهان اسلام از جمله: رضا چراغی فرمانده لشکر ۲۷، مختار سلیمانی فرمانده گردان میثم، رضا گودینی فرمانده گردان حنین، بهرام تندسته فرمانده گردن عمار، حجت الله نیکچه فراهانی فرمانده گردان انصارالرسول(ص)، محسن حیات پور معاون گردان تخریب، حمید اسدی معاون گردان جعفرطیار، سید رحمت الله میرتقی معاون گردان یاسر، غلامحسین گودینی معاون گردان حنین و.... مظلومانه به شهادت رسیدند. به همین منظور روایتی از این عملیات را از کتاب " راز آن ستاره" انتخاب کردیم که تقدیم می شود👇
«... شب عمليات دو ستون به موازات يکديگر وارد راهکار ۱۱۲ شدند. نفرات هر ستون به 800 ـ 900 نفر می‌رسیدند. گردان‌های عظيم ارتش و سپاه کنار يکديگر قرار گرفته بودند. جلودار آنها، بچه‌های تخريب بودند. گردان کميل را اصغر ارسنجانی فرماندهی می‌کرد و معاونش سعيد مهتدی بود. گردان بعدی، مالک بود که به فرماندهی قاسم دهقان وارد عمل شده بود. کميل از ۱۱۲ به سمت ۱۴۶ می‌رفت و مالک روي ۱۱۲ عمل می‌کرد. درگيری آغاز شد. برادران حسن فتحی و مصطفی شب‌خیز، از بچه‌های اطلاعات، گردان مالک را هدايت می‌کردند و من هم گردان کميل را. ويس مراد پارياب و عبّاس زندي هم کنارم بودند. من ستون گردان را به طرف ۱۱۲ بردم و 600 متر مانده به ارتفاع، به سمت راست متمايل شدم و در محدوه‌ای يک کيلومتری با بعثی‌ها درگير شديم؛ در واقع بين ارتفاعات ۱۱۲ و ۱۴۶. از زمين و آسمان خون می‌جوشید. دشمن آتش می‌ریخت. صدای انفجارها لحظه‌ای قطع نمی‌شد. بدنه‌ی دشت می‌سوخت. تا صبح، همين بود که گفتم. بعثی‌ها نتوانستند تحمّل کنند و ۱۱۲ در اختيار ما قرار گرفت. برادران فتحي، پارياب و زندی هم در اين شب به شهادت رسيدند. خورشيد درآمد و بی‌توجه به آنچه که بر ما گذشته بود، راهش را پيش گرفت. باخبر شديم که بعضي گردان‌ها نتوانسته‌اند در محدوده‌ی خودشان موفق شوند. لشکر عاشورا، ارتفاع ۱۴۳ را گرفته بود؛ امّا پهلو(جناح) داشت؛ يعنی دشمن در اين قسمت فعال بود. در ۱۴۲ و ۱۴۶ هم مشکل داشتيم. در مجموع، کار عمليات در ۱۴۶ گره خورده بود. اگر اين ارتفاع فتح نمی‌شد، کل عمليات زير سؤال می‌رفت. گردان‌های لشکر ۲۷ و لشکر ۳۱ در خطر محاصره بودند. چاره‌ی کار، تهاجم همه جانبه به سوی ۱۴۶ بود. اين گره می‌بایست باز می‌شد؛ وگرنه عقب‌نشینی را پيش رو داشتيم. غروب، رضا چراغی و حسين الله‌کرم به ارتفاع ۱۱۲ آمدند و وضعيت موجود را بررسی کردند. تا چشم کار می‌کرد، ميدان مين بود و ردیف‌های پي در پی سيم خاردار و کانال‌ها و پوکه‌ها. رضا به اين مهلکه خيره مانده بود. با تعجّب گفت: کجا هستند شرقی‌ها و غربی‌ها که بيايند و ببينند!؟ هر کس اين منظره را می‌دید، انگشت به دهان می‌ماند. کسي باور نمی‌کرد که چطور توانسته‌ایم از آن همه معبر بگذريم. تپه‌ها و شيارها پشت سر هم ديده می‌شدند. همه يک اندازه و يک شکل بودند. هر قدمی که برداشته می‌شد، روی مانعی فرود می‌آمد. ما راه را گم نکرده بوديم، دور خود نگشته بوديم، سرگردان هم نشده بوديم. اين کار صورت نگرفته بود؛ مگر به لطف خدای مهربان. صبح وقتي برای سرکشي توی کانال‌ها می‌گشتم، يکي از بچه‌های بسيجی را ديدم که به سمت شرق نشسته و سلاحش نشانه گرفته است. روبرويش ميدان مين بود و سيم خاردار. رفتم کنارش، دستي به شانه‌اش زدم و پرسيدم: چرا اين طرفی نشسته‌ای برادرجان؟ خيلي جدّی و مطمئن گفت: خوب، منتظر بعثی‌ها هستم که بيايند جلو. لبخندی زدم و سمت ديگر را نشانش دادم و گفتم: آقاجان، بعثی‌ها آن طرف هستند. باور نمی‌کرد. متعجّب به موانع نگاه می‌کرد. گفتم: درست است. تو این‌ها را پشت سر گذاشته‌ای. حالا حواست را جمع کن. عمليات يک هفته ادامه داشت. يک هفته‌ی تمام، جهنمی در ارتفاعات حمرين پديد آمده بود که نمونه‌ی آن تا آن زمان کمتر ديده شده بود. ▫️ادامه دارد... ➕ راهیان نور👇 🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | یادمان عملیات والفجر ۱ در روزهایی که ملائکه الله زائر این خاک بهشتی هستند. 🔺به اذن خدا، بعد از شکست کرونا باز هم راهیان نوری می شویم... ➕ راهیان نور👇 🆔 @Rahianenoor_News
📷 یادمان پُرحماسه ی عملیات والفجر ۱، ورودی کانال شهادت ➕ راهیان نور👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔻 شهید تورجی زاده 🔅 در همه مهمات خود را گم کرده بودیم. مهم تر از آن راه را هم، گم کرده بودیم. دست مان از همه اسباب ظاهری قطع بود. رو به بچه ها گفتم: «بچه ها! فقط یک راه وجود دارد. ما یک امام غایب داریم که در سخت ترین شرایط به دادمان می رسد. هر کسی در یک سمتی رو به دل بیابان حرکت کند و فریاد «یا صاحب الزمان» سر دهد. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می آورد و یا یکی از یاران شان به دادمان خواهد رسید». همه در دل بیابان با حضرت مأنوس شده بودیم. دیدم چند نفر با لباس پلنگی به سمت ما می آیند. پشت درختان و صخره ها قایم شدیم. وقتی جلوتر آمدند، شناختم شان. برادر نوذری از فرماندهان گردان یا زهرا (س) بودند. خطاب به بچه ها گفتم: دیدید امام زمان (عج) ما راتنها نگذاشت. 🌷 💬 راوی: شهید تورجی زاده سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
ما یک واقعیتی داریم که این است؛ ما لشکر امام زمان(عج) هستیم. قدرت بی همتا و این قدرت برگرفته از قدرت خداوند و این افتخار جاودانه همیشه تاریخ خواهد بود و چیزی از این بالاتر نیست. باید خودمون رو خالص خالص خالص بکنیم بگیم ما سرباز امام زمان(عج) هستیم. سردار شهید حاج احمد کاظمی(ره) ➕ راهیان نور👇 🆔 @Rahianenoor_News
💬 حاج حسین یکتا: 🔸[ ] توی وصیت‌نامه‌ش یه چیزی نوشته که قشنگه، براتون میگم. نوشته بود: "خدایا تو شاهد باش که من تمامی مظاهر مادی دنیا را به سویی افکنده‌ام؛ به عشق تو و لقاء تو حرکت کرده‌ام. تو منو بخر، تو منو بِبَر..." 🔸مظاهر مادی دنیا یعنی خونه‌ی پشت برج سفید خیابون پاسداران، یعنی فروشگاه هاشکو بَرِ میدون ولیعصر، یعنی بازارچه کیش بَرِ میدون ولیعصر تهرون، یعنی ویلا بغل هتل هایت چالوس با آب دریا و قایق، مظاهر مادی دنیا یعنی بنز آخرین مدل زیر پاش. 🔹نامه نوشت، فرار کرد اومد قم، من با خودم آوردمش جبهه... ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🎙‍ روایت حاج همت از شهادت فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) … آن شب پیش ما ماند و دو سه ساعتی خوابید. اذان صبح روز ۲۷ فروردین ۶۲ که بیدار شد، بعد از خواندن نماز، دیدم شلوار نظامی نویی را که در ساک‌اش داشت، در آورد و پوشید. با تعجب پرسیدم: آقا رضا، هیچ وقت شلوار نو نمی‌پوشیدی، چی شده؟ با لب‌هایی خندان به من گفت: «با اجازه شما، می‌خوام برم خط مقدم» گفتم: احتیاجی نیست که بری اون جلو، همین جا بیشتر به شما نیاز داریم. ناراحت شد به من گفت: «حاجی جان، می‌خوام برم جلو، وضعیت فعلی خط رو بررسی کنم. الان اون جا، بچه‌های لشکر خیلی تحت فشار هستند.» در همین اثنا از طریق بی‌سیم مرکز پیام، خبر رسید که لشکر یک مکانیزه سپاه چهارم بعثی‌ها، پاتک سختی را روی خط دفاعی بچه‌های ما انجام داده. رضا رفت جلو چند ساعت بعد خبر دادند: فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در خط مقدم دارد با خمپاره شصت، کماندوهای بعثی را می‌زند. همین خبر، نشان می‌داد وضعیت آنجا برای بچه‌های ما تا چه حد وخیم شده. گوشی بی‌سیم را برداشتم و شروع کردم به صدا زدن برادر چراغی. مدام می‌گفتم: رضا، رضا، همت – رضا، همت! ناگهان یک نفر از آن سر خط گفت: «حاجی جان، دیگر رضا را صدا نزنید، رضا رفته موقعیت کربلا»! و من فهمیدم رضا شهید شده... ➕ راهیان نور👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔻 📚 کتاب 🔅 زندگینامه وخاطرات مربی مجاهد همراه باتصاویر و اسنادشهید نویسنده هانیه ناصری 🔸️دراین کتاب هم نامه شهیدخلیلی به مقام معظم رهبری هست هم مادرانه های ، مادرشهید خلیلی توصیه میکنم این کتاب روحتماتهیه کنیدوبخونیدمطمئن باشید ازخریدن وخوندنش پشیمون نمیشید. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نوحِ کشتیبان ما، امام زمان است 🔹واکنش امام خمینی و رهبر فرزانه انقلاب نسبت به استفاده از الفاظ مخصوص حضرت ولی‌عصر(عج) درباره آن‌ها ➕ راهیان نور👇 🆔 @Rahianenoor_News
1_3135717.mp3
13.76M
🎥 | ❤️ 🔅 خوشبختی یعنی تو زندگیت امام زمان داری... 🎙 با نوای شهید مدافع حرم ، ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
📲 | واحسرتا جاموندیم از شهدا 🔅 کاری از مرکز هنر های تجسمی ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_Art @Rahianenoor_News
❤️ نوشته‌ای از مادر شهید : 🔅راستشو بخوای تا لحظه ی اخری که پروازت بپره امیدوار بودم ماموریتت کنسل بشه . یک ماهی بود تو برزخ و اضطراب بودیم تا مشخص بشه کی قراره بری. صبح اون روز پنجشنبه ،زودتر از همیشه از خوابی که مدتها بود درست نداشتی بیدار شدی،کولتو که با هم بسته بودیم چک کردی،چند باری بیرون رفتی و با دوستات خداحافظی کردی،دیشبش رفته بودی خرید،کیسه نجات خریده بودی،همه ی نشانه هایی که باید میدادی دادی که این سفره آخره...اما من نمیخواستم بپذیرم..نمیتونستم . موقع رفتن نذاشتی حتی تا پایین پله ها و دم در باهات بیایم .کولتو رو کتفت انداختی،سنگین بود ،قیافت درهم شد،نگرانت شدم که با این درد کتف مجروحت ،چطوری میخوای اسلحه دست بگیری ؟ دوباره گفتم عین دفعه های قبل از پسش برمیای. بغض همه ی وجودمو گرفته بودی اما گفته بودی گریه نکنم. گریه نکردم سست نشه پات. گریه نکردم با خیال راحت بری. از راه پله که پیچیدی درو بستم و رفتم تو اتاقت،از پشت پنجره دیدم که رفتی ،تو ماشین میلاد،دوستت نشستی و رفتی ." من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود" باورم نمیشه بی تو چجوری زنده ام؟ چجوری زنده ایم؟ چجوری نفس میکشیم وقتی نفسمون نیست ؟ جز اینه که خودت مواظبمونی ؟! 🔅ولادت: ۶ فروردین ۱۳۷۳ 🌷شهادت: ۴ فروردین ۱۳۹۶/سوریه ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
📲 | شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس شهید شاخص راهیان نور سال1399 🔻فرزندانتان را با نام آنها (شهدا) و تصاویر آها آشنا کنید. به فرزندان شهدا که یتیمان همه شما هستند، به چشم ادب و احترام بنگرید. 🔅 کاری از مرکز هنر های تجسمی ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_Art @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔻فاتح فتح المبین.... 💬 شهید عباسعلی فتاحی 🎙با روایتگری محمد احمدیان 📲 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔻 🔅 وقتی بهم گفت: «ازت راضی نیستم» انگار دنیا روی سرم خراب شده بود پرسیدم: «واسه چی؟» گفت‌: « چرا مواظب نیستی؟! میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟! همش امانته!» گفتم: «حاجی میگی چیشده یا نه؟» دستش رو باز کرد چهار تا حبه قند خاکی توی دستش بود دم در چادر تدارکات پیدا کرده بود! 🌹 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
4_6003563152443180112.pdf
3.73M
📲 | 📚 متن کتاب پسرک فلافل فروش ؛ 🔻 زندگینامه و خاطرات شهید محمد هادی ذوالفقاری ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔻 شهید اسماعیل صادقی   💬 سردار «حاج محمدحسین آل اسحاق» از همرزمان شهید اسماعیل صادقی با نقل روایتی از حالات و روحیات شهید قبل از عملیات چنین می‌گوید: «عملیّات بدر» که می‌خواست شروع شود دیگر دل توی دلش نبود. یادم هست که گردان‌ها و واحد‌ها به منطقه اعزام شده بودند و آقا اسماعیل هم آخرین امکانات عملیات را جمع و جور می‌کرد. 🔅 در مقّر انرژی اتمی اهواز اتاقی داشتیم به نام «اتاق جنگ»، ساعت یازده، دوازده شب بود که گفت: «فلانی! اگر کسی سراغم را گرفت، توی اتاق جنگم؛ کاری دارم که باید انجام دهم.» 🔅 این را گفت و در را پشت سرش بست. ساعتی بعد که از اتاق خارج شد، دیدم چشمانش از شدت گریه به قرمزی گراییده و صورتش نورانیّت خاصّی یافته. برخورد‌ها و سخنانش به گونه‌ای شده بود که من احساس کردم دیگر ماندنی نیست! 🔅 از آنجا با خانواده‌اش تماس تلفنی گرفت و حرف‌هایی رد و بدل شد که من دیگر یقین کردم رفتنش بی بازگشت خواهد بود.هنگام حرکت به طرف خط... در بین راه نیز به حجت الاسلام ایرانی از فرماندهان سپاه قم گفته بود: «حاج آقا! من دیگر از این مأموریّت بر نمی‌گردم، جان شما و جان لشکر!» و همان شد که گفت... 🔅 طبق روایت حجت‌الاسلام علی صادقی برادر شهید اسماعیل صادقی، این شهید بزرگوار در آخرین روز اسفند سال ۶۳ در عملیات بدر در نتیجه اصابت ترکش به سرش مجروح شد و پس از انتقال به بیمارستانی در تهران، همزمان با آغاز سال نو، هنگام حمله هوایی دشمن بر اثر قطع برق، زیر عمل جراحی به شهادت رسید. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔻 مثل مادر 🔅‍ از اون بچه هیئتی های عاشق بود عاشق مادرش حضرت زهرا (س) ... گردانمون یه هیئت داشت به اسم گردان متوسلین به حضرت زهرا (س) توی هیئت همه بچه ها بی قرار بودن اما حال سید با همه فرق داشت ، تا اسم حضرت زهرا (س) میومد مثل بارون بهار گریه میکرد حالش عوض میشد ؛ خیلی به مادرش ارادت داشت ، یه دست نوشته ازش مونده که سند عاشقی سید به حضرت زهرا (س) ست ؛ خطاب به امام زمان(عج) :آقا جان وقتی که ما به جبهه میرویم به این نیت میرویم که انتقام سیلی حضرت زهرا(ع) که آن نامرد ها به روی مادر شیعیان زده اند رو بگیریم ... برای انتقام آن بازوی ورم کرده میرویم . برای انتقام آن سینه سوراخ شده میرویم . سخت است شنیدن این مصیبت ها شهید سیدّ احمد پلارک 🌷 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔅علاقه شدید دخترشیعه شده ارمنستانی به شهید مجید قربانخانی، شهید ابراهیم هادی ،شهید وشهید رسول خلیلی ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
📌 سال ۹۲برای به شلمچه رفته بودیم و توی آشپزخانه مسئول پخت و پز برای اردوهای راهیان نور شهدا شده بودیم... خلاصه‌ای چندروزی قبل از عید نوروز رفته بودیم و کار میکردیم.واقعا باتمام سختی و فراز و نشیبش،خیلی بهمون خوش میگذشت... از جلسه های شبانه که با حضور و بود تا دورهمی های دوستانه و شوخی ها و ... از فوتبال کردن ها تا دسته های عزاداری که توسط آشپزها با قابلمه و ملاقه بود... یادمه عید نزدیکای صبح بود،من و جواد و چندتا از رفقای دیگه راه افتادیم به طرف شلمچه برای اینکه کنار مزار شهدای گمنام عیدمون را با مدد و کمک شهدا شروع کنیم... وسط راه جواد رفت توی یه راه فرعی و خاکی.اصلا چشم چشم را نمیدید.بهش گفتم جواد پس اینجا کجاس؟ گفت بشین حالا میخوام ببرمتون یه جا تا یه عشق بازی درست و حسابی با بکنید... خلاصه رسیدیم به یه مقبره که شهدای تخریب اونجا دفن شده بودند... حس و حال عجیبی داشت وسط بیابان.اصلا هیچ کسی نبود. بودیم و . یه حال درست و حسابی با شهدا بردیم و را با کمک شهدا شروع کردیم... یادش بخیر هر موقع شلمچه میرفتیم، میرفتیم سرمزاراین شهدا... 🌷 💬 راوی:دوست شهید ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News