eitaa logo
ستاد مرکزی راهیان نور
27.1هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
5هزار ویدیو
183 فایل
.:کانال رسمی ستاد مرکزی راهیان نور کشور:. 🌐 www.Rahianenoor.com اینستاگرام instagram.com/masirenoor_ir سامانه ملی راهیان نور ۲۴ ساعته پشتیبان سفر و آماده پاسخگویی به سوالات شماست: ۰۹۶۳۱۳ فقط ارسال محتوا: @Rahianenoor_official
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️ یک خبرنگار فرانسوی از تفاوت غذای امام و پاپ 🔻ناهار امام یک غذای ایرانی به اسم آبگوشت بود و این همان غذایی بود که در آن روز دیگران هم از آن استفاده می‌کردند ، آیت‌اللّه خمینی بر سر سفره ای که به غیر از ایشان همسر ، پسر ، عروس و نوه هایشان بودند، نشسته و بعد از بر زبان آوردن نام خدا مقدار کمی غذا خوردند. مدت ناهار خوردن ایشان دقیقاً هفت دقیقه و چهل ثانیه بود و بعد بلافاصله به اتاق کارشان رفتند. 🔻من دو سال پیش یک بار موفق شدم ناهار خوردن «پاپ» را هم به چشم ببینم ، مجموعه غذاهایی که برای ایشان تدارک دیده بودند بر روی میزی به طول دوازده متر و به عرض دو و نیم متر چیده شده بود. هیچ نوع غذای ایتالیایی نبود که بر روی این میز نباشد و آن وقت حضرت پاپ بر سر این میز به تنهایی ناهار خود را میل کردند ، مدت ناهار خوردن ایشان یک ساعت و پنجاه دقیقه بود و بعد باقی غذای ایشان، آن طور که من فهمیدم، به کلی معدوم شد. 📚 به نقل از: یک روزنامه فرانسوی - اطلاعات هفتگی - شماره ۱۹۲۴ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
♨️ یک خبرنگار فرانسوی از تفاوت غذای امام و پاپ 🔻ناهار امام یک غذای ایرانی به اسم آبگوشت بود و این همان غذایی بود که در آن روز دیگران هم از آن استفاده می‌کردند ، آیت‌اللّه خمینی بر سر سفره ای که به غیر از ایشان همسر ، پسر ، عروس و نوه هایشان بودند، نشسته و بعد از بر زبان آوردن نام خدا مقدار کمی غذا خوردند. مدت ناهار خوردن ایشان دقیقاً هفت دقیقه و چهل ثانیه بود و بعد بلافاصله به اتاق کارشان رفتند. 🔻من دو سال پیش یک بار موفق شدم ناهار خوردن «پاپ» را هم به چشم ببینم ، مجموعه غذاهایی که برای ایشان تدارک دیده بودند بر روی میزی به طول دوازده متر و به عرض دو و نیم متر چیده شده بود. هیچ نوع غذای ایتالیایی نبود که بر روی این میز نباشد و آن وقت حضرت پاپ بر سر این میز به تنهایی ناهار خود را میل کردند ، مدت ناهار خوردن ایشان یک ساعت و پنجاه دقیقه بود و بعد باقی غذای ایشان، آن طور که من فهمیدم، به کلی معدوم شد. 📚 به نقل از: یک روزنامه فرانسوی - اطلاعات هفتگی - شماره ۱۹۲۴ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🔻پس کو این در لامصّب 🔅 بچه‌ها یکی‌یکی از خواب می‌پریدند بالا. داد می‌زدند: های مُردم! و شکماشونو می‌گرفتند و می‌دویدند طرف توالت‌‌ها. ده تا توالت بود و جلوی درِ هرکدامشون ده‌‌بیست نفر ایستاده بودند تو نوبت. سروصداشون مقرّو پر کرده بود. کسی هم که از توالت می‌اومد بیرون، شکمشو می‌گرفت و می‌دوید ته صف. 🔅 اکبر کاراته هم مسموم شده بود که یک‌دفعه از خواب پرید بالا. داد زد: های مُردم! های خراب کردم! و دوید به‌طرف ته سنگر. یک‌دفعه پرده‌ای را که دم سوراخ کولر آویزان بود، زد کنار و خواست بره بیرون که با صورت و سینه محکم خورد به دیوار سنگر. داد زد: آخ مُردم! و به خودش پیچید. پرده را کشید و گفت: پس کو این درِ لامصّب؟ ای خدا، عراقی‌ها مسموممون کردند و حالا هم در سنگر رو محکم گرفته‌اند! و بعد دوباره پرده را می‌کشید و می‌گفت: بچه‌ها، پس کو این در لامصّب؟ عابدینی گفت: هی، آقای مسموم! در اون طرفه. این سوراخِ کولره! 🔅 اکبر کاراته -که به خودش می‌پیچید- گفت: خاک بر سرت کنند! حالا که خودمو خراب کردم می‌گی در اون طرفه؟ بعد، از خنده ریسه رفت و دوید به‌طرف در. ➕به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔻 کاش پدرم بود ... 🔅 مسئول ڪاروان شهدا بود ؛ مے‌گفت: پیڪر شهدا رو واسه تشییع مے‌بردن ؛ نزدیڪ خرم آباد دیدم جلو یڪے از تریلےها شلوغ شده ، اومدم جلو دیدم یه دختر 14 ، 15 ساله جلو تریلے دراز ڪشیده ، گفتم : چے شده ؟!! گفتن : هیچے این دختره اسم باباشو رو این تابوت ها دیده گفته تا بابامو نبینم نمیذارم رد بشید ... بهش گفتم : صبر ڪن دو روز دیگه می‌رسه تهران معراج شهدا ، بعد برمیگردوننشون ... 🔅 گفت: نه من حالیم نمیشه ، من به دنیا نیومده بودم بابام شهید شده ، باید بابامو ببینم . تابوت ها رو گذاشتم زمین . پرچمو باز ڪردم یه ڪفن ڪوچک درآوردم ... سه چهار تا تیڪه استخوان دادم بهش ؛ هی میمالید به چشماش ، هے مے‌گفت : بابا ، بابا ، بابا ... دیدم این دختر داره جون میده ؛ گفتم : دیگه بسه عزیزم بذار برسونیم ... گفت : تو رو خدا بذار یه خواهش بڪنم ؟ گفتم : بگو ... گفت : حالا ڪه میخواید ببرید ، به من بگید استخوان دست بابام ڪدومه ؟!!! همه مات و مبهوت مونده بودن ڪه میخواد چیڪار ڪنه این دختر !!! اما ... ڪاری ڪرد ڪه زمین و زمانو به لرزه درآورد ... 🔅استخوان دست باباشو دادم دستش ؛ تا گرفت گذاشت رو سرش و استخوان دست باباش را میکشید روی سرش می گفت : "آرزو داشتم یه روز بابام دست بڪشه رو سرم" ❗️شما بگید ما چقدر به شهدامون مدیونیم ؟؟؟!!!.... ➕به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News دوستان خود را دعوت نمایید ...
🔻آقای شجاع! 🔅 بلدوزر را گذاشتیم کنار جاده. پتویی پهن کردیم کنارش و همه با هم خوابیدیم. باد خنکی می‌وزید. محمدرضا گفت: بچه‌ها یه گراز از لای این نخل‌‌ها و نی‌ها نیاد رومون! اکبر کاراته گفت: بیاد. گراز که ترس نداره. مجید گفت: من که می‌ترسم. اکبر کاراته گفت: من که اصلاً نمی‌ترسم. هنوز حرفش تمام نشده بود که مجید جیغی زد و گفت: ننه، گراز گوشمو خورده! همه یک‌دفعه با جیغ مجید پریدیم بالا و مجید هی می‌زد به گوشش و می‌گفت: گوشم کنده شده! گوشمو گراز خورده! داشتیم به گوش مجید نگاه می‌کردیم که دیدیم کسی می‌دود و می‌گوید: خاک‌برسرا فرار کنید! حالاست که گراز تکه‌پاره‌تان بکنه. اکبر کاراته بود. آن سر جاده می‌رفت و جیغ‌وداد می‌کرد. گوش مجید را وارسی کردیم. گوشش سالم سر جاش بود. گفتم: دیوانه گوشِت که هست. گفت: نمی‌دانم. چیزی گوشم را گاز گرفت. سر برگرداندیم. باد گوشه‌ی پتو را تند و تند می‌زد بالا. مرتضی گفت: ترسو! مجید گفت: پس این گراز بوده، ها! اکبر کاراته که آمده بود جلوتر می‌گفت: نه، من خودم گراز را دیدم. گراز بود. مجید که از خنده ریسه می‌رفت، گفت: آقای شجاع! گراز کجا بوده! بازی درآوردم. می‌خواستم ببینم راستی راستی نمی‌ترسی! امّا اکبر کاراته هنوز هم می‌ترسید بیاید پیش ما! ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
📌 سال ۹۲برای به شلمچه رفته بودیم و توی آشپزخانه مسئول پخت و پز برای اردوهای راهیان نور شهدا شده بودیم... خلاصه‌ای چندروزی قبل از عید نوروز رفته بودیم و کار میکردیم.واقعا باتمام سختی و فراز و نشیبش،خیلی بهمون خوش میگذشت... از جلسه های شبانه که با حضور و بود تا دورهمی های دوستانه و شوخی ها و ... از فوتبال کردن ها تا دسته های عزاداری که توسط آشپزها با قابلمه و ملاقه بود... یادمه عید نزدیکای صبح بود،من و جواد و چندتا از رفقای دیگه راه افتادیم به طرف شلمچه برای اینکه کنار مزار شهدای گمنام عیدمون را با مدد و کمک شهدا شروع کنیم... وسط راه جواد رفت توی یه راه فرعی و خاکی.اصلا چشم چشم را نمیدید.بهش گفتم جواد پس اینجا کجاس؟ گفت بشین حالا میخوام ببرمتون یه جا تا یه عشق بازی درست و حسابی با بکنید... خلاصه رسیدیم به یه مقبره که شهدای تخریب اونجا دفن شده بودند... حس و حال عجیبی داشت وسط بیابان.اصلا هیچ کسی نبود. بودیم و . یه حال درست و حسابی با شهدا بردیم و را با کمک شهدا شروع کردیم... یادش بخیر هر موقع شلمچه میرفتیم، میرفتیم سرمزاراین شهدا... 🌷 💬 راوی:دوست شهید ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔻بچه‌های روستا ➖ به عنوان مسئول فرهنگی اردوی جهادی او را انتخاب کرده بودم. شانه خالی کرد و گفت: «نه؛ من می خوام برم روستای وزوه.» واحد خواهران مؤسسه، در آن روستا کار می کردند. گفتم: «محسن زشته جلوی بچه‌ها!» گفت: «نه، امروز بهم اجازه بده.» طرف های ظهر رفتم به آنجا سر زدم. دیدم بچه‌های روستا را جمع کرده و اذان می گوید. بعد هم یک نماز جماعت با حضور دختر و پسرهای کوچک روستا راه انداخت. طبق اصل مرامنامهٔ مؤسسه که «کاری که روی زمین مانده مال من است»، محسن این قسمت کار اردو را دست گرفته بود؛ بچه‌های روستا! با آنها کار می کرد، بازی می کرد، نماز و جلسه قرآن راه می انداخت. 🌷 ➕ به کانال راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔻 | 🔅 فرش کوچکی انداخت گوشه‌ی حیاط خانه‌ی پدری‌اش توی آفتاب پیرمرد را از حمام آورد، روی فرش نشاند و سرش را خشک کرد. دست و پیشانی‌اش را می‌بوسید و می‌گفت: همه‌ی دل‌خوشی من توی این دنیا، پدرمه. دوباره پیشانی‌اش را بوسید. خندید پدرش خندید. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
| همسر شهید نقل می‌کند: آقاافشین، کارکردن در منزل را عار نمی‎دانست و حتی اگر خسته بود و یا تازه از محلّ کار برمی‎گشت، در کارهای خانه کمکم می‎کرد. همیشه طوری برنامه‎ریزی داشتم که با آمدنش، کاری در منزل نباشد؛ این‌جور مواقع وقتی می‎دید کاری نیست، جاروبرقی را می‎آورد و منزل را جارو می‎کرد. برای مثال اگر از مأموریتِ یک‌ماهه برمی‎گشت، اولین استکان چای یا لیوان آب را خودش می‎شست؛ وقتی می‎گفتم شما خسته هستی، می‎گفت من فقط به مأموریت رفتم درحالیکه شما در این مدت کارهای زیادی انجام داده‎ای؛ از طرفی برای بچه‎ها هم پدر بودی و هم مادر! 💕 🇮🇷 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است👇👇👇 🆔 @Rahianenoor_News
| 🔺 ماجرای با حجاب شدن ۱۵۰۰ پرستار جنگ و دیدارشان با امام 🔹 یادم هست یک روز خانم هاشمی رفسنجانی، خانم شهید رجایی و خانم دستغیب (نماینده مجلس) در اهواز مهمان ما بودند. مادرم به آن‌ها گفت برویم از بیمارستان منطقه دیدن کنیم. آن زمان زیرزمین یک ساختمان با بنای محکم را در نزدیکی منزل ما به بیمارستان تبدیل کرده بودند. در بازدیدشان از بیمارستان متوجه شدند که پرستاران آنجا حجاب ندارند. با مانتوی کوتاه، آستین کوتاه، بدون شلوار و با کلاه پرستاری در حال کار کردن بودند. 🔹 خانم شهید رجایی به آن‌ها می‌گوید: «این‌ها رزمندگانی هستند که جوان بوده و زخمی شدند چرا با این وضعیت در مقابل آن‌ها حاضر می‌شوید؟» پرستاران در پاسخ به او گفته بودند: «ما آنقدر گرفتاری داریم که وقت رسیدگی به این چیز‌ها نمی‌رسد اگر گرفتاری ما برایتان مهم بود، می‌گفتید خود آقای رجایی به اینجا بیاید.» همین موضوع باعث شد مادرم با پروین دایی‌پور (همسر شهید حسن باقری) که البته آن موقع هنوز ازدواج نکرده بود و مسئول بسیج بود در این زمینه صحبت کند و قرار شد هفته‌ای یکبار به بیمارستان‌های شهر سرزده و از مشکلات پرسنل بیمارستان پرس‌و جو کنند. 🔹 چندین بار سراغ چند بیمارستان مختلف رفتند و با پرسنل صحبت کردند. طی این جلسات رابطه این افراد با خانم‌های بیمارستان خوب شده بود که خودجوش در برنامه بازدید شرکت می‌کردند و طی صحبت‌ها قبول کرده بودند که باحجاب شوند. همان موقع مادرم به تهران زنگ زد و از خانم محمودی که مادر جبهه‌ها بود خواست تا ۱۵۰۰ مقنعه سفید تترون و خوش‌دوخت که لبش توردوزی قشنگی شده باشد، برای پرستاران بفرستد. این سفارش فوری تحویل داده و برای بیمارستان‌های شهر ارسال شد. همین باعث شد همه پرستار‌ها محجبه شوند. مادرم گفت حالا که این‌ها حجاب را پذیرفتند، آن‌ها را یک دیدار خدمت حضرت امام ببریم. تقریبا ۲۰۰ نفر از آن‌ها در یک قطار به دیدار امام رفتند و بعد هم با همسر امام دیدار کردند. 👤 راوی: خواهر شهید علم الهدی 💕 🇮🇷 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است👇👇👇 🆔 @Rahianenoor_News
20.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 سومین جشنواره «افتخار من» 🔻با هدف بیان خاطرات و شناخت خانواده ها از ایثارگری ها و رشادت های رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس و مقاومت در بخش های: (۳ الی ۵ دقیقه ای) (۳ الی ۵ دقیقه ای) 🟢شروع ارسال آثار: بیستم آبان ماه ۱۴۰۲ 🔴پایان ارسال آثار: بیستم آذر ماه ۱۴۰۲ 🔸علاقه مندان میتوانند آثار خود را به اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس مرکز استان و دانش آموزان در شبکه شاد ارسال نمایند. 🌐 www.defafestival.com اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است👇 🆔 @Rahianenoor_News