eitaa logo
ستاد مرکزی راهیان نور
28.9هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
157 فایل
.:کانال رسمی ستاد مرکزی راهیان نور کشور:. 🌐 www.Rahianenoor.com اینستاگرام instagram.com/masirenoor_ir سامانه ملی راهیان نور ۲۴ ساعته پشتیبان سفر و آماده پاسخگویی به سوالات شماست: ۰۹۶۳۱۳ فقط ارسال محتوا: @Rahianenoor_official
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر امروز گمنامی فردا در آسمان ها از شهرت شما همه انگشت به دهان خواهند ماند...
ازدل خاک فکه،شهيدي يافتند ,در جيب لباسش برگه اي بود: «بسمه تعالي.جنگ بالاگرفته است. مجالي براي هيچ وصيتي نيست. تاهنوزچندقطره خوني دربدن دارم،حديثي ازامام پنجم مينويسم: «بتوخيانت ميکنند،تومکن. توراتکذيب ميکنند،آرام باش. توراميستايند، فريب مخور. تورانکوهش ميکنند، شکوه مکن. مردم شهر ازتوبدميگويند،اندوهگين مشو. همه مردم تورانيک ميخوانند، مسرورمباش آنگاه ازماخواهي بود»… ديگر نايي دربدن ندارم 🔶؛خداحافظ دنیا 🔶"یازهرا @rahianenoor_news ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔻پس کو این در لامصّب 🔅 بچه‌ها یکی‌یکی از خواب می‌پریدند بالا. داد می‌زدند: های مُردم! و شکماشونو می‌گرفتند و می‌دویدند طرف توالت‌‌ها. ده تا توالت بود و جلوی درِ هرکدامشون ده‌‌بیست نفر ایستاده بودند تو نوبت. سروصداشون مقرّو پر کرده بود. کسی هم که از توالت می‌اومد بیرون، شکمشو می‌گرفت و می‌دوید ته صف. 🔅 اکبر کاراته هم مسموم شده بود که یک‌دفعه از خواب پرید بالا. داد زد: های مُردم! های خراب کردم! و دوید به‌طرف ته سنگر. یک‌دفعه پرده‌ای را که دم سوراخ کولر آویزان بود، زد کنار و خواست بره بیرون که با صورت و سینه محکم خورد به دیوار سنگر. داد زد: آخ مُردم! و به خودش پیچید. پرده را کشید و گفت: پس کو این درِ لامصّب؟ ای خدا، عراقی‌ها مسموممون کردند و حالا هم در سنگر رو محکم گرفته‌اند! و بعد دوباره پرده را می‌کشید و می‌گفت: بچه‌ها، پس کو این در لامصّب؟ عابدینی گفت: هی، آقای مسموم! در اون طرفه. این سوراخِ کولره! 🔅 اکبر کاراته -که به خودش می‌پیچید- گفت: خاک بر سرت کنند! حالا که خودمو خراب کردم می‌گی در اون طرفه؟ بعد، از خنده ریسه رفت و دوید به‌طرف در. ➕به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
😊 🔻 تو که چیزیت نشده ... 🔅 بار اولم بود که مجروح می‌شدم و زیاد بی‌تابی می‌کردم یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت:«چیه، چه خبره؟»تو که چیزیت نشده بابا! 🔅 تو الان باید به بچه‌های دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه می‌کنی؟! تو فقط یک پایت قطع شده! ببین بغل دستی است سر نداره هیچی هم نمی‌گه، این را که گفت بی‌اختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود! 🔅 بعد توی همان حال که درد مجال نفس‌کشیدن هم نمی‌داد کلی خندیدم و با خودم گفتم عجب عتیقه‌هایی هستند این امدادگرا. ➕به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔻عجب رازداری هستی! 🔅 پاشو پاشو بریم! اینو اکبر کاراته گفت: راننده‌ی آمبولانس گفت: من از جام تکون نمی‌خورم. اکبر کاراته گفت: چرا؟ راننده گفت: خب دیگه. اکبر کاراته گفت: اگر نیایی، مجبورم به فرمانده بگم! - خب بگو! برو به هرکس دلت می‌خواد بگو. - اکبر کاراته گفت: خب بگو چه مرگته؟ چرا نمی‌آیی؟ راننده گفت: یه رازه. اکبر کاراته گفت: فقط به من بگو. راننده گفت: به کسی نمی‌گی؟ 🔅 - اصلاً. مگه دیونه‌‌ام! من رازدار این مقرم و بچه‌هاش. راننده گفت: قول دادی باشه؟ اکبر کاراته گفت: من امینِ امینم. راننده گفت: پس نمی‌گویی؟ - نه که نمی‌گم. - حتی به فرمانده؟ - آره بابا، به هیچ‌کس. راننده مِن‌مِن‌کنان گفت: راستش من می‌ترسم! هنوز حرفش تموم نشده بود که فرمانده و بچه‌ها رفتند طرفشان و داد زدند: اکبر کاراته چرا نمی‌آیید؟ اکبر کاراته بلند گفت: آخه این راننده‌ی آمبولانس می‌ترسه. 🔅 هنوز حرفش تموم نشده، راننده گفت: عجب رازداری هستی اکبر کاراته ! ➕به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔷اى بنده خدا ! در عيب جويى هيچ کس نسبت به گناهى که انجام داده است شتاب مکن، شايد او آمرزيده شده باشد، و بر گناه کوچکى که خود انجام داده اى ايمن مباش، شايد به خاطر آن مجازات شوى». 📘 ۱۴۰ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔻آقای شجاع! 🔅 بلدوزر را گذاشتیم کنار جاده. پتویی پهن کردیم کنارش و همه با هم خوابیدیم. باد خنکی می‌وزید. محمدرضا گفت: بچه‌ها یه گراز از لای این نخل‌‌ها و نی‌ها نیاد رومون! اکبر کاراته گفت: بیاد. گراز که ترس نداره. مجید گفت: من که می‌ترسم. اکبر کاراته گفت: من که اصلاً نمی‌ترسم. هنوز حرفش تمام نشده بود که مجید جیغی زد و گفت: ننه، گراز گوشمو خورده! همه یک‌دفعه با جیغ مجید پریدیم بالا و مجید هی می‌زد به گوشش و می‌گفت: گوشم کنده شده! گوشمو گراز خورده! داشتیم به گوش مجید نگاه می‌کردیم که دیدیم کسی می‌دود و می‌گوید: خاک‌برسرا فرار کنید! حالاست که گراز تکه‌پاره‌تان بکنه. اکبر کاراته بود. آن سر جاده می‌رفت و جیغ‌وداد می‌کرد. گوش مجید را وارسی کردیم. گوشش سالم سر جاش بود. گفتم: دیوانه گوشِت که هست. گفت: نمی‌دانم. چیزی گوشم را گاز گرفت. سر برگرداندیم. باد گوشه‌ی پتو را تند و تند می‌زد بالا. مرتضی گفت: ترسو! مجید گفت: پس این گراز بوده، ها! اکبر کاراته که آمده بود جلوتر می‌گفت: نه، من خودم گراز را دیدم. گراز بود. مجید که از خنده ریسه می‌رفت، گفت: آقای شجاع! گراز کجا بوده! بازی درآوردم. می‌خواستم ببینم راستی راستی نمی‌ترسی! امّا اکبر کاراته هنوز هم می‌ترسید بیاید پیش ما! ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
📜 | 🔻خادم‌الشهداعلی‌جمشیدی 🔅تاریخ تولد: ۱۵ / ۸ / ۱۳۶۹ 🌷تاریخ شهادت: ۱۷ / ۲ / ۱۳۹۵ 📍محل تولد: شهرستان نور 📌محل شهادت: خان طومان سوریه ✍🏼 در بین شهدای خان‌طومان علی تنها بسیجی آن جمع بودچون بسیجی بود او را بر میگرداندند اما او به هر نحوی که شد رفت او فدایی ولایت فقیه بود. 💬 از زبان خواهر↓ 🔻علی دانشجو بود و تصمیم داشتیم برایش زن بگیریم.خواهرم که رفته بود کربلا برای علی سوغاتی یک پارچه چادر عروسی آورده بود، وقتی خواست بدهد او را آرام کشید کنار و گفت: من برای همه سوغاتی خریدم اما برای تو فرق دارد. پارچه چادر عروس خریدم، یک انگشتر هم داریم. 🔅هر کسی را در نظر داری فقط به ما بگو، می‌رویم خواستگاری علی تا شنید فرار کرد و گفت: من تا نروم سوریه و بیایم راضی به ازدواج نمی‌شوم اتفاقاً ما خواهرها تصمیم گرفتیم این دفعه که برگشت برویم برای او خواستگاری و مقدماتش را هم آماده کردیم. لحظه شماری می‌کردیم تا برگردد داماد شود اما او .... ✔️درکارش عاشق گمنامی بود حتی امضایی که میزد زیرش مینوشت ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🖼 | در قاموس شما " عشــق " حرف اول را می‌‌زند نه سن و سال...🌷 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News