eitaa logo
مرکز خبری شهید رهبر
1.9هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
882 ویدیو
26 فایل
🔴 جهاد رسانه ای شهید رهبر ادامه دارد باشگاه خبرنگاران راهیان نور مسیر ارتباطی @rahianenoor_pressofficial ♦️اخبار راهیان نور را از اینجا دنبال کنید 🔸️جذب، شناسایی و آموزش تخصصی خبرنگاران راهیان نور
مشاهده در ایتا
دانلود
1.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥به آتش کشیدن پرچم آمریکا و رژیم صهیونیستی در عراق جوانان عراقی در شهرک صدر بغداد با رعایت ضوابط بهداشتی علی رغم وجود بیماری کرونا راهپیمایی روز قدس را انجام داده و پرچم های رژیم غاصب صهیونیستی و آمریکا را به آتش کشیدند. ➕باشگاه خبرنگاران راهیان نور👇 @rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
هدایت شده از شهدای هویزه
✍️ | 🔺 از حاجی حاجت بخواهید 🔹 اسمع، افهم، یا محمدسعید ابن فرج‌الله. هَلْ أَنْتَ عَلَى الْعَهْدِ الَّذِي فارَقْتَنا عَلَيْهِ؟ کف دستم را گذاشتم پشت پیراهنم. خیسی مشمئزکننده‌ای لباس را به کمرم چسبانده بود.توی صحن آیینه حرم حضرت معصومه(س)، پشت رواقی که قرار بود دفنش کنند، هُرم آفتاب چنان کاشی‌های حرم را سوزانده بود که گرما جورابم را رد کرد و از مسیر استخوان‌هایم تا مغز سرم را حرارت می‌داد.چند ساعت سر پا ایستادن در هوایی که گزارشگر آب‌و‌هوای گوشی‌ام درباره‌اش نوشته بود: "دمای بعدازظهر امروز بسیار بالاتر از میزان عادی خواهد بود"، وسط ازدحام چندده هزار نفر آدمهایی که برای تشییعش آمده بودند و تن‌هایی که چند بار کوبانده بودم به در و دیوار، بی‌تابم کرده بود. نتوانستم سر پا بایستم. پشت همان دری که مردهای سیاه‌پوش با ماسک‌های مشکی روبرویش ایستاده بودند و نمی‌گذاشتند کسی وارد مراسم تدفینِ توی رواق شود، چهارزانو پهن شدم روی زمین. چند نفر دیگر تا دیدند روی زمین نشستم، انگار تازه یادشان افتاده باشد کف زمین نشستن هم جزو گزینه‌های خستگی‌درکردن است، با فاصله نیم‌متری ازم نشستند.دست گذاشتم زیر چانه‌ام و بریده بریده به صدای میکروفونی گوش دادم که تازه وصلش کرده بودند:-حاجی به حضرت زهرا(س) و روضه‌ش خیلی علاقه داشت. بذارید قبل از این‌که آخرین سنگ لحد رو بذاریم، این روضه رو هم بخونیم.-خوش به‌حالت که توی سجده نماز صبح شهیدت کردن.دستم را از زیر چانه برداشتم و گذاشتم روی صورتم. 🔹 همسرش گفته بود از حاجی حاجت بخواهید. من هم خواستم و حاجت گرفتم. یکی از سریع‌الاجابت‌ترین درخواست‌های زندگی‌ام.صبح توی آشپزخانه، برای خودم چای می‌ریختم و با صدایی که خودم هم واضح نمی‌شنیدمش خطاب به حاجی گفتم: "خانمت گفته حاجت میدی. نمیدونم از جانب خودش گفته یا واقعا توی زندگی ازت چیزی دیده. حالا اینم خواسته من. دوست دارم بیام مراسم تشییعت. ببینم چه‌کار میکنی؟"همین‌قدر عوامانه و شاید هم بی‌ادبانه. 🔹 نیم‌ساعت بعد توی مسیر کارم دوستی زنگ زد: -میای بریم قم؛ تشییع شهید ایزدی؟ چه شده بود که بین چندصد مخاطبش به من زنگ زده بود، نمی‌دانم. بعدا هم هرچه پرسیدم جواب درستی نداد. 🔹 مسئول سپاه قدس، شاگرد سلوکی میرزا اسماعیل دولابی که وصیت کرده بود کنار استادش دفن شود، همان مرد کرمانشاهی که با چشم‌های درشت و ریش‌های سفیدش توی بنر روبروی آقا ایستاده بود، همان کسی که به‌قول کاربر عرب "سالها غم‌خوار یتیمان فلسطینی و لبنانی بوده" حاجتم را داده بود و زل آفتاب مرا رسانده بود کنار خودش. 🔹 مداح می‌گفت: "رفیق نیمه‌راه من خداحافظ" و من تکرار می‌کردم: "رفیق بزرگوار من خداحافظ""خانمتون راست می‌گفت. شما حاجتم رو دادین. این رو برای بقیه هم تعریف می کنم تا بیان ازتون حاجت بگیرن." * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh