دوست داشتنِ آدمھاۍ بزرگ انسـان را بزرگ مـےکند و دوست داشتن آدمھاےِ نورانـے بـھ انسان نورانیت مـےدهد!✨
اثر وضعـےِ محبوب آنقدر زیاد است ڪھ آدم باید مراقب باشد مبـٰادا بـھ افراد بــےارزش علاقـھ پیدا کند
چـھ دوستـے بھتر از شُھدا؟
رفیقت ڪھ شُهدایۍ باشد تو هم شھید خواهـے شد'!
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید
آنها شما را نزد سیدالشهدا یاد میکنند.
🌹بیاد #شهید_ابراهیم_هادی 🌹
دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید
062.mp3
2.21M
#سوره_جمعه
#امام_صادق_علیهالسلام:
- هر کس این سوره را در هر شب جمعه بخواند کفاره گناهان ما بین دو جمعه خواهد بود.
متن سوره جمعه
#بخونیمباهم؟!
دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید
#زیارت_نامه_شهدا🌹🍃'
"بـسماللهالࢪحمنالࢪحـیم"
السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#یاد_کنیم_شھدا_را_با_صلوات💚!
دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
Doaei Ahd Ba Sedaye Ostad Farahmand (128) (1).mp3
9.64M
[✋][ #دعای_عهد ]
[❤️][ 1322]روز به یاد[عزیز زهراییم]
[😇][ عزیزان شهدا ! ]
[🌹][ دعای عهد به یاد شهدا ]
[🤲][ان شاء الله]
[🌕][از یاران #امام_زمان(عج)
باشیم]
دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید
ماییم و هوایِ بغض آلود فقط
دلواپسۍ و غصّۂ مشھود فقط
والله کہ آسان شود این سختۍها
با آمدنِ حضرتِ موعودﷻ فقط✨
#سلامٌعلیآلِیاسین
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج
دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
اگر خودتان تجربه کرامات شهدا را دارید برای بنده بفرستید @jamandehazsoada
#پیام_شما 💌
سلام وقتتون بخیر
من دختری بودم مذهبی اما خوب نماز هامو زیاد بهشون توجه نمی کردم یا گناه هایی مثل غیبت و مسخره واسم عادی شده بود
که یه روز تو مدرسه گفتن که قراره اردو راهیان نور ببرن
من و چند تا از دوستام اسم هامون رو نوشتیم و رفتیم خیلی بهمون خوش گذشت ولی خوب زیاد از لحاظ معنوی اونجا رو درک نکرده بودم
چند ماه از اومدنمون گذشته بود که دیدم حالم واقعا خیلی بده و دلم اون گریه های شلمچه رو میخواد
به دوستم پیام دادم و گفتم من دیگه نمیتونم دیگه طاقت ندارم فرداش عصری دوستم زنگ زد گفت که از طرف بسیج میبرن راهیان نور اصلا باورم نمیشد دوباره اسم هامون و نوشتیم و رفتیم
این سری دیگه اوضاع خیلی فرق کرده بود به هر یادمانی که می رسیدیم اشک های من جاری میشد و اصلا دست خودم نبود اونجا از شهدا خواستم که کمکم کنن که گفتم کمک کنید بتونم کسی بشم که شما میخواید
وقتی که برگشتیم اصلا خود به خود نماز هام اول وقت شد زیارت عاشورا و دعای توسلم تا به الان هر روز خوندم و یه روزم ترک نکردم
به فکر خادمی شهدا افتادم قبل این خیلی تلاش کرده بودم که خادم الشهدا بشم اما اصلا نمی شد یه شب با شهید حمید سیاهکالی مرادی حرف زدم گفتم تو رو خدا کمکم کنید یه جوری یه طوری جور کنید من خادم الشهدا بشم همون شب دوباره به اقایی که مسئول راهیان نور بود زنگ زدم اصلا به صورت خیلی عجیبی قبول کردن و همون ماه من و دوستم رو به عنوان خادم عازم جنوب کردند
و اینکه این همه نوشتم تا بگم که اگه از شهدا کمک بخواید حتما نظری به تو خواهند کرد و عاقبت بخیر میشید .
یا علی 😊
دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
اگر خودتان تجربه کرامات شهدا را دارید برای بنده بفرستید @jamandehazsoada
داستان جالب مبینا خانم رو هم بخونید
#پیام_شما 💌
من اوایل مذهبی نبودم.
نه بی حجاب بودم نه باحجاب!
همین قدر که موهام بیرون بود.
نماز به زور می خوندم که مامانم چیزی نگن، خدا رو هم قبول نداشتم، اهل بیت رو هم همین طور.
محرم که شد مامانم گفتن زشته دیگه تو بزرگ شدی موهاتو بپوشون.
نمی دونم چی شد که بی دلیل قبول کردم.
پنج روز محرم گذشت، برای اولین بار توی روضه امام حسین علیه السلام گریه کردم.
بعد از این پنج روز تصمیم گرفتم لباس سیامو تا روز آخر اربعین در نیارم.
هرجا می رفتیم مانتو، شلوار و شال سیاه میذاشتم و موهامو می پوشوندم.
(قبل از تحولم گاهی ممکن بود اگه پسری رو میدیدم نگاش میکردم؛ اما از همون روزی روضه ها شروع شده بود به هیچ نامحرمی نگاه نکردم.)
نمازمو جدی گرفته بودم و به موقع می خوندم و هنوزم همین طوره، یهو یه چیزی جرقه زد توی ذهنم."برو یه سجاده پیداکن برا خودت" پاشدم رفتم توی اتاق، یه سجاده بنفش داشتیم اونو برداشتم با یه چادر رنگی.
هر شب و روزم این بود که از موقع اذان بشینم پای سجاده تا یه ساعت بعد.
فکر میکردم. یه جایی درباره امام زمان عج خوندم. احساس گناه میکردم.
چرا من این همه دلشو شکستم؟
چرا کاری کردم که به خاطر منه بی ارزش گریه کنه؟
توبه کردم. یه دفتر برداشتم هربار بعد نماز می نشستم می نوشتم. با حضرت مهدی عج درد و دل میکردم. می گفتن حضرت مهدی بابای ماست. منم بعد یه مدت بهشون گفتم بابامهدی.
یه روز گوشیم دستم بود داشتم تحقیق میکردم درباره دین و خدا،چشمم خورد به یه رمان!
رفتم داخل لینک و شروع کردم. رمان رو خوندم اخر سر رسیدم به این اسم
"شهید مدافع حرم محمد دهقان فرد"*
کنجکاو شدم. گفتم شاید واقعا یه شهیدی به این نام هست. رفتم توی گوگل و اسم شهید رو زدم عکس
"شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری" اومد برام.
جذبش شدم ناخواسته...
از اون روز شدن برادر شهیدم.
چند وقتی که گذشت، چادر خواستم بابام
میگفتن حجاب داشته باش ولی چادر نه.
دلم چادر می خواست. هرچی به بابام گفتم مخالفت کردن. متوسل شدم به داداش محمدرضا!
بهش گفتم داداش من چادر می خوام، چیکار کنم؟ تو رو خدا حاجتم و بده!
من کسیو جز تو ندارم:(
چند روز بعد وقت ناهار بود، غذا که تموم شد کنار بابام نشستم و باز گفتم: بابا من چادر می خوام میشه بگیرین برام؟
یه جمله ای گفتن که باورش خیلی سخت بود برام با اون همه مخالفت و دست به دامن مامان شدن و...
حالا بابام میگفتن
"چرا از من می پرسی اگه چادر می خوای برو با مامان بگیر!"
از همون روزا تا الان شهید دهقان امیری شده داداشم.
تازگیا کتابی که زندگینامه داستانی ش هست رو هم پیدا کردم.*
*نام رمان ناحله می باشد.
*زندگینامه شهید محمد رضا دهقان امیری کتاب "یک روز بعد از حیرانی"
است.
شهید محمد رضا دهقان امیری🌷
(مدافع حرم)
نام پدر: علی
ولادت: 1374/1/26
شهادت:1394/8/21
محل شهادت: حلب / سوریه
#در_راه_فتح_قله_ایم
#سوریه
دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید