اگه برگردیم
ائمه به برگشت ما مشتاق تر از خود ما هستند😭
_____
#خاطره شهید
یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران، چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود، خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم😞
تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد، بلند شد اومد جبهه
یه روز به فرمانده مون گفت: من از بچگی حرم امام رضا علیه السلام نرفتم
می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم!
یک 48 ساعت به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم و برگردم ... اجازه گرفت و رفت مشهد دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه
توی وصیت نامه اش نوشته بود: در راه برگشت از حرم امام رضا علیه السلام ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم
آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت... 😭
...یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود، نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبر، گریه می کرد و می گفت:یا امام رضا علیه السلام منتظر وعده ام، آقا جان چشم به راهم نذار...😭
توی وصیتنامه ساعت شهادت ، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود
شهید که شد ، دیدیم حرفاش درست بوده
دقیقا توی روز ، ساعت و مکانی شهیـد شد که تو وصیت نامه اش نوشته بود...
خاطره ای از زندگی
#شهید حمید محمودی
#راوی : حاج مهدی سلحشور
همرزم شهید
___________________
کانال راهیان نور خوزستان
@rahiankhuz
شهدا حواسشان هست
یکی ازدوستانم برایم نقل کرد؛ مدتی بود ازدواج کرده بودم، همسرم خوابی عجیب دید، او میگوید خواب دیدم در گلزار شهداء شیراز شما را گم کرده ام. پس از جستجو بسیار خسته و نگران بودم که شخصی نزد من آمد و علت نگرانیم را جویا شد. گفتم شوهرم را گم کرده ام و هرچه میگردم پیدایش نمیکنم. او گفت نگران نباش من میدانم او کجاست و مرا راهنمایی کرد و گفت به شوهرت سلام برسان و بگو بیمعرفت، مدتی است سراغی از ما نمیگیری!
وقتی همسرم خوابش را برایم تعریف کرد من که طی ۲ سال گذشته دائم به گلزار شهداء و سر قبر شهید موسوی میرفتم فوراً متوجه شدم مدتی است از رفتن به گلزار شهداء غافل شدهام. بلافاصله در اولین پنجشنبه به اتفاق همسرم به گلزار شهداء سر مزار شهید موسوی رفتیم. همسرم به محض دیدن عکس شهید با تعجب گفت این همان شخصی است که در خواب دیدم و برایت پیغام داد.
خاطره ای به یاد شهید معزز سید کوچک موسوی
#راوی: برادر حسن جنگی مداح اهل بیت (ع)
شهید #سید_کوچک_موسوی
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
[🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
#وقتی_از_شلیک_راکت_منصرف_شدم....😳❗️
قرار بود یک پمپ بنزین بزرگ را که در پشت جبهه به تانکهای عراقی سوخت میداد، بمباران کنیم.⛽️
این هدف مهم نزدیک یا چسبیده به شهر العماره بود....
صبح زود توجیه انجام شد و طبق قرار با خلبان شماره دو کارهای قبل از پرواز را انجام داده و استارت زدیم. ✈️
در همان اول کار شماره دو متوجه نقص فنی در هواپیما شد و به من اعلام کرد مشکل دارد.
به او گفتم: «هواپیما را خاموش کند و برگردد گردان.»
خودم به تنهایی بلند شدم و به سوی هدف پرواز کردم.🛫
از دور هدف مشخص شد و من برابر دستورالعملهای بمباران با زاویه در محل تعیین شده اقدام به اوجگیری و شیرجه کردم.🛩
همه چیز برای زدن هدف آماده بود و داشتم به سرعت و ارتفاع مناسب میرسیدم تا چهار پاد راکت (۷۶ تیر راکت) را شلیک کنم
که متوجه شدم سمت شیرجه طوری است که ممکن است تعدادی از راکتها به خانههای مسکونی اصابت کنند.🏭
در آن لحظه از فشردن دکمه شلیک راکتها منصرف شده و بار دیگر از سمت مناسب آمدم و عملیات را با موفقیت انجام دادم،🚀
دود و آتش به هوا بلند شد. 🔥
پدافندی که در حمله اول غافلگیر شده بود، حالا کاملاً آگاهانه به سمت من تیراندازی میکرد. ولی لطف الهی باعث شد سالم از مهلکه خارج شوم.✨
در برگشت نزدیک هورالعظیم یک دستگاه تانک ایستاده بود و رانندهاش روی آن نشسته بود.
وقتی تانک را دیدم از رویش رد شده بودم. تصمیم گرفتم برگردم و آن را با مسلسل نابود کنم.💥
وقتی برگشتم متوجه راننده شدم که به ریشش دست میکشید و خواهش میکرد که او را نزنم😰😰.
احساس کردم خداوند هنوز روزی او را قطع نکرده است. به همین دلیل از زدنش منصرف شده به پایگاه دزفول برگشتم.
همیشه آن حالت فرد عراقی را در ذهن دارم. اگر چه نمیدانم حالا زنده است یا نه.
#راوی: آزاده و جانباز ۷۰ درصد سرافراز، سرلشگر خلبان غلامرضا یزد🌹
🇵🇸|🇮🇷| دعوت شهدا هستید 👇 |
.... به ما بپیوندید| @rahiankhuz |