🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻 در خانه تلفن نداشتند با خانه همسایه تماس گرفته بود و بعد از احوالپرسی با مادر به خواهرش گفته بود زخمی شده و در بیمارستان است .
وقتی به بیمارستان میروند جوانی روی ویلچر نشسته بود که مادر از او سراغ پسرش محمدرضا را میگیرد جوان به او میگوید اگر پسرت را ببینی او را میشناسی و مادر با تعجب میگوید معلوم است او پسرم است !!
محمدرضا با خنده میگوید مادر پس چرا مرا نشناختی !؟
مادر با تعجب او را در آغوش میگیرد و میگوید چت شده !؟ چقدر ضعیف شدی!
محمدرضا میگوید چیزی نیست یک تیغ کوچک به پایم خورده دکترها بیخودی شلوغش کردند و های های میخندد......
#شهیدمحمدرضا_شفیعی
📕 سایت مشرق
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍عروسی در سلف سرویس
🌟سالن عروسی ما سلف سرویس دانشگاه بود. وقتی که ازدواج کردیم به خوابگاه دانشجویی رفتیم. دکتر گفت: میخواهی خانه بگیرم؟ گفتم: نه؛ خوابگاه خوب است. آقای دکتر صالحی استاد ما بود. ایشان با خانمشان، آقای دکتر غفرانی هم با خانمشان، مهمان ما بودند. یک سفره کوچک انداختیم. دو تا پتو و دو تا پشتی داشتیم. با افتخار از این دو استاد بزرگوار پذیرایی کردیم. بعد هم دوتایی نشستیم راجع به مسائل هستهای صحبت کردیم. کامپیوتر را روی میز کوچکی که قدیمها زیر چرخ خیاطی میگذاشتند، گذاشته بودیم. پسر دکتر عباسی قرار بود به خانه ما بیاید. دکتر به او گفته بود اگر میآیی، یک صندلی هم برای خودت بیاور.
#شهید_دکتر_مجید_شهریاری
یاد شهدا با صلوات🌷
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔰 #سیره_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻شهید محمود مظاهری، بچه کلهرود، و ساکن شاهین شهر بود و بچهها بهش میگفتند محمود سوسول. شب مرحله سوم عملیات کربلای 5، محمود گوشهای از قرارگاهمان که نزدیک ایستگاه حسینیه است، نشسته بود و گریه میکرد. ما کربلای چهار را با آن وضعیت دیده بودیم رفقایمان پیش چشممان پرپر شده بودند. خیلیها فکر میکردند محمود ترسیده!
🔆رفتم سراغش گفتم: چی شده؟ گفت: هیچ، ولم کن. گفتم: محمود، بچهها میگویند تو ترسیدی. گفت: بگذار هر فکری که میخواهند بکنند. خیلی اصرار کردم که چرا گریه میکنی. گفت: داداش محمد، من فردا شب شهید میشوم. ماندهام که چطور به ملاقات حضرت زهرا شرفیاب شوم. این را که گفت، جدی نگرفتم. فردا که رفتیم برای عملیات، توی پنج ضلعی معروف شلمچه، یک بار دیگر دیدمش.
💠آمد با من دست داد و رو بوسی کرد. میخواست به سمت خط عراق برای درگیری برود. گفت: محمد، بعد از بریدگی سمت راست، نزدیک اولین تانک منهدم شده بیا سراغ من. سه چهار ساعت بعد، یکی از بچهها به من گفت: محمود رفت. گفتم: کجاست؟ دقیقاً همان آدرسی را داد که قبل از عملیات به من داده بود. تیر توی صورتش خورده بود. با خودش یادگاری داشت، مثل حضرت زهرا(س).
📚منبع: سایت تبیان
➕ در ایتا به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [https://eitaa.com/rahiankhuz ] [🌹]
➕در روبیکابهراهیاننوربپیوندید👇
[🌹] [https://rubika.ir/rahiankhuz ] [🌹]
➕درسروشبهراهیاننوربپیوندید👇
[🌹] [http://splus.ir/rahiankhuz] [🌹]
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟برای دیدن پدر و مادر میرفتم؛ بین راه نیت کردم برای خشنودی قلب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دست پدر و مادرم را ببوسم. تپش قلب گرفتم، رسیدم و خم شدم و دست مادرم را بوسیدم. دست پدر را هم بوسیدم... چقدر گستاخانه منتظر پاداش الهی بودم. شب در عالم خواب رویایی دیدم... آنچه در ذهنم ماند پیراهن مشکی نوکریام بود که مادرم در عالم خواب به من گفت: ان شاءالله شهید شدی این پیراهن را برایم میآورند. من هم گفتم ان شاءالله.
📚 دست نوشته شهید محسن حججی در صفحه ۶ الی ۱۹ دی یادگار ۱۳۹۵
➕ در ایتا به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [https://eitaa.com/rahiankhuz ] [🌹]
➕ در روبیکا به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [https://rubika.ir/rahiankhuz ] [🌹]
➕ در سروش به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [http://splus.ir/rahiankhuz] [🌹]
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟خیلی به خانواده شهدا احترام میگذاشت مادران شهدا که روز ختمش آمده بودند، میگفتند: احمد چقدر به ما احترام میگذاشت، میگفتند تا کمر برای ما خم میشد، خیلی محترمانه با خانواده شهدا برخورد میکرد، حاجاحمد دغدغهمند بود؛ همیشه در حال جمعکردن خاطرات از خانواده شهدا بود.
💠روز شهادتش، وقتی که حاجاحمد از ناحیه پهلو تیر میخورد، حدود یک کیلومتر خودش رو عقب میکشونه، چندروز تو بیمارستان حلب بستری میشه و کلیههاش رو از دست میده، شب آخری میگفت: قربون حضرت زهـرا (س) برم چه دردی کشیدی مـادرجان، تا لحظه آخر داشت زیارت عاشورا میخوند، احمد و برادر شهیدش امیر به فاصله ۳۰سال، هر دو شب شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها شهـید شدند.
🌷شهید احمد اسماعیلی🌷
➕ در ایتا به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [https://eitaa.com/rahiankhuz ] [🌹]
➕ در روبیکا به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [https://rubika.ir/rahiankhuz ] [🌹]
➕ در سروش به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [http://splus.ir/rahiankhuz] [🌹]
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍دعای خیر برای فرمانده...
🔻در محوطه گردان به همراه او ايستاده بوديم در همين هنگام يكى از برادران كه از مرخصى برگشته بود رو به من كرد و گفت: «پدرت بيمار است و پيغام داده به شهر برگردى» گفتم: انشاءاللَّه چند روز ديگر مرخصى مىگيرم و مى روم، بهداشت كه ناظر گفتگوى ما بود گفت: «چند روز ديگر نه! همين الان به ديدن پدرت برو» چند لحظه مكث كردم و گفتم من تازه آمدم انشاءاللَّه چند روز ديگر برمى گردم، هنوز حرفم تمام نشده بود كه گفت: «من فرمانده تو هستم به تو مى گويم به خاطر احترام به پدرت همين الان به مرخصى برو» به هر حال به خانه برگشتم و وقتى ماجرا را براى پدرم بازگو كردم با آن حال بيمارش به ترمينال رفت و بليتى تهيه كرد و به من داد و گفت: «پسرم برايت بليت گرفتم فردا صبح به جبهه برو و سلام مرا به بهداشت برسان و بگو خداوند خيرش بدهد و من هميشه برايش دعا می کنم»
🌷شهید ناصر بهداشت🌷
فرمانده گردان حمزه سیدالشهدای لشگر ۲۵ کربلا
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
🔆ولادت: ۱۳۴۰/۴/۲۵ قائمشھر، مازندران
🕊شهادت: ۱۳۶۴/۲/۱۸ محور مهران، چنگوله
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟در خاطره ای جالب که خود شهید سلیمانی مطرح کرده بودند وی گفته بود: یک بار از ماموریتی بر میگشتم و منتظر نماندم تا ماشین برایم بفرستند پس از یکی از رانندههای تاکسی فرودگاه خواستم من را به جایی که میخواهم ببرد. سوار تاکسی شدم در میان راه راننده جوان گهگاهی به من نگاه میکرد اما ساکت بود اما انگار میخواست چیزی بگوید آن وقت من از راننده سوال کردم آیا من شبیه یکی از آشنایان شما هستم؟ راننده برای بار دوم به من نگاه کرد و از من پرسید آیا شما یکی از نزدیکان سردار سلیمانی هستی؟ آیا رابطه یا نسبتی مثلا برادر یا پسر خاله اش هستی؟ به او گفتم من سردار سلیمانی هستم. راننده جوان خندید و گفت با من شوخی میکنی؟ سردار سلیمانی خندید و گفت: نه شوخی نمیکنم من خودم سردار سلیمانی هستم. راننده گفت: به خدا قسم بخور و من قسم خوردم که؛ به خدا من سردار سلیمانی هستم.
🔻راننده ساکت شد و چیزی به من نمیگفت پس از او سوال کردم چرا ساکتی؟ دوباره چیزی به من نگفت. از او سوال کردم با سختی و گرانی زندگی و مشکلات دیگر چطور سر میکنی؟ راننده جوان به من نگاه کرد طوری که در نگاهش حرف و کلامی بود و به من گفت اگر تو خود سردار سلیمانی هستی پس من هیچ مشکلی ندارم. شهید سلیمانی این قصه را مطرح کرده بود و گفته بود؛ اگر مسئولین به درد و رنج مردم توجه کنند و اهتمام بورزند مردم هم با آنها همکاری میکنند و ملت ما بهترین سرشت و ذات را دارند و فهیم هستند و مسائل و امور را به خوبی درک می کنند.
📚خبرگزاری رسمی حوزه
🌷شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی🌷
➕دعوت شهدا هستید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍تکلیف شهید...
🌟«یک روز قبل از اعزامش رفت مسجد و با همه نمازگزاران خداحافظی کرد و حلالیت طلبید. به همه گفته بود میخواهم بروم خارج از کشورهست. آن موقع همه ی مردم فکر میکردند میخواهد برود المان چون من و برادرش خیلی اصرار به رفتنش داشتيم! اما بابک به جای المان سوریه را انتخاب کرد.
روزی که میخواست بره مادرش خیلی بیتابی کرد اما بابک گفت من خواب حضرت زینب (س) رو دیدم و دیگر نمیتوانم اینجا بمانم باید بروم سوریه. اطرافیان بهش گفته بودند چطور میخواهی مادرت را تنها بگذاری.
بابک گفته بود مادر همه ما انجا در سوریه است من بروم سوریه که بی مادر نمی مانم میروم پیش مادر اصلی مان حضرت زینب (س).
🌷شهید بابک نوری🌷
@Rahianenoor_News
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔰#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍امام خمینی بخشی از وجودم شده بود...
🔻سال ۵۶ برای اولین بار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفتم. بعد از زیارت به دنبال باشگاه ورزشی می گشتم. چشمم به یک زورخانه در نزدیکی حرم افتاد. یک جوان خوش تیپی که آقاسیدجواد صدایش می کردند، تعارفم کرد. با یک لُنگِ ورزشی وارد گود شدم، سیدجواد از من سوال کرد: «بچه کجایی؟» گفتم: «کرمان.» اسمم را سوال کرد. به او گفتم. دوستش حسن به سخن آمد. سوال کرد: «آیت الله خمینی رو می شناسی؟» گفتم: «نه.» سید و دوستش توضیح مفصلی درباره مردی دادند که او را آیت الله خمینی معرفی می کردند. بعد [سیدجواد] نگاه عمیقی به اطراف کرد و از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را برابر چشمانم قرار داد: عکس یک مرد روحانیِ میان سال که عینک بر چشم، مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود: «آیت الله العظمی سید روح الله خمینی». عکس را گرفتم و در زیر پیراهنم پنهان کردم. خداحافظی کردم و از آن ها جدا شدم.عکس را از زیر پیراهنم بیرون آوردم. ساعتها در او نگریستم.رفتم ترمینال مسافربری و بلیت کرمان گرفتم؛ در حالی که عکس سیاه وسفیدی که حالا به شدت به او علاقهمند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس میکردم حامل یک شیء بسیار ارزشمندم.
📚برگرفته از کتاب "از چیزی نمیترسیدم"
شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍پیشقدم در کارهای خیر
🔻پدر شهید نقل میکند: شهید تاجبخش در بیشتر اوقات، تمام و یا بخشِ قابل توجّهی از حقوق خود را برای رفع مشكلات مردم به عنوان قرضالحسنه یا بِلاعوض میداد و در جواب آنهایی كه علّتش را جویا میشدند، به این آیهی قرآن استناد میكرد كه «هركس در راه خدا چیزی یا پولی قرض دهد، خداوند دهبرابر به وی برمیگرداند.»
كمک به فقرا و محرومان از دیگر كارهایی بود كه پس از به شهادترسیدن وی از سوی دوستانش اطلاع یافتیم. زمانی كه محمد میفهمید كسی از بچههای هیئت یا مسجد كاری یا مشكلی دارد، اجازهی استراحت به خودش نمیداد و به كمک دوستانش میشتافت.همیشه به دنبال كار خیر بود و وقتی فهمید كه مقبرهی چهار شهید گمنام شهر گتوند در حال تعمیر و بازسازی است، به بنده گفت كه تمام هزینههای این مرمّت را تقبّل میكنم، به شرطی كه تا زندهام این مسئله فاش نشود.
🌷شهید مدافعحرم محمد تاجبخش🌷
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍بهایِ عشق...
🔻احمد عشقش به امام چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب وصف ناکردنی بود. بعد از انقلاب وقتی که برای امام کسالت قلبی پیش آمده بود احمد در مسافرت بود، در راه وقتی که خبر را شنید از ناراحتی ماشین را کنار جاده نگه داشت و در حالی که می گریست گفت: خدایا از عمر ما بکاه و به عمر این رهبر بیفزا و وقتی به تهران رسید به بیمارستان رفت و آمادگی خود را برای اهدای قلب رهبرش اعلام کرد....
🌷شهید احمد کشوری🌷
📍کاری از مرکز طراحان راهیان نور
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
[🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍به دنیا دل نبنده هر که مَرده!
🔻 همهی کسانی که با ابرام بودند، میدانند؛ ابرام خیلی دستودلباز بود. اگر کسی به ابرام میگفت عجب ساعت قشنگی، یا عجب لباس قشنگی داری، ساعت یا لباس یا هر وسیلهی دیگری را که داشت، درمیآورد، میگفت بیا! مال تو! هیچوقت دل به چیزی نمیبست. یک جمله داشت که همیشه آن را میگفت: «به دنیا دل نبنده هر که مَرده!»
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
[🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]