eitaa logo
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
5.1هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
74 فایل
🕊️این کانال دلی است و شما دعوت شهدایید🕊️ سروش ، شاد ، روبیکا ، ویراستی⇣ @rahiankhuz مدیر⇣ @jamandehazsoada گروه مطالب ارزشی⇣ https://yun.ir/t1vozb کانال فاتحان نُبُل و الزهرا⇣ @fatehan94 برای تبادل⇣ @Rahyan_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
برای مراسم ختم شهید شهبازی راهی یکی از شهرهای مرزی شدیم. طبق روال و سنت مردم آنجا مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار می شد. ظهر هم برای میهمانان آفتابه لگن می آوردند. با شستن دست های آنان مراسم با صرف ناهار تمام می شد. در مجلس ختم که وارد شدم جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهیم کنار او بود. من هم آمدم و کنار ابراهیم نشستم ابراهیم هادی و جواد دوستانی صمیمی و مثل دو برادر برای هم بودند. شوخی های آنها هم در نوع خود جالب بود. در پایان مجلس دو نفر از صاحبان عزا ظرف آب و لگن آوردند. اولین کسی که به سراغش می رفتند جواد بود. ابراهیم در گوش او که چیزی از این مراسم نمی دانست حرفی زد.جواد با تعجب و بلند پرسید:جدی می گی؟! ابراهیم هم آرام گفت: یواش بابا هیچی نگو! بعد به طرف منبر گشت. خیلی شدید و بدون صدا می خندید.گفتم: چی شده ابرام؟ زشته نخند! گفت: به جواد گفتم آفتابه رو که آوردن سرت رو قشنگ بشور رسمه. چند لحظه بعد همین اتفاق افتاد. جواد بعد از شستن دست سرش را زیر آب گرفت و.. جواد در حالی که آب از سر و رویش می چکید با تعجب به اطراف نگاه می کرد. گفتم:" چیکار می کنی جواد؟مگه اینجا حمامه! بعد چفیه ام را دادم سرش را خشک کند! هدیه به روح مطهر شهدا ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔰 | 🔻 دکتر بعد از این که تیر خورد و عملش کردند دیگر نمی‌توانست خط برود. سربازی به نام عسگری او را با ماشین ستاد می‌آورد. عسگری همیشه در آن جاده‌ های پر از چاله با سرعت ۱۷۰ می‌رفت. بالاخره همین سرعت زیاد کار دستش داد و یکبار تصادف کرد و ماشین را درب و داغان کرد و به همین دلیل سه روز فراری بود. بچه ‌ها که بخاطر تذکرهای پی در پی به او برای سرعت زیادش عصبانی بودند بالاخره او را پیدا کردند و کشان کشان پیش دکتر آوردند. حسابی ترسیده بود دکتر تا او را دید گفت خودت طوری نشدی عزیز؟! او که انتظار هر عکس العملی جز احوالپرسی را داشت جواب داد نه؛ طوریم نشده. دکتر به او گفت پس ببر ماشین را تعمیر کنند دیگه هم تند نرو لطفاً ! این اوج عصبانیت و خشم او بود !.... 📕 ستارگان خاکی🌷 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
👆 💢هم مداح بود هم شاعر اهل بیت💚 ♦️می‌گفت: «شرمنده‌ام که با سر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود» 🌸 🕊بعد شهادت وصیت نامه‌اش را آوردند نوشته بود: قبرم رو توی کتابخونه مسجد المهدی کندم. سراغ قبر که رفتند، دیدند برای هیکلش کوچیکه، وقتی جنازه‌ اومد، قبر اندازه اندازه بود!! اندازه تن بی‌سرش. 💐او مژده شهادت خود و چند دوست دیگرش را در شب عملیات فتح المبین از امام زمان عج الله شنیده بود... 📚برگرفته از کتاب وصال. اثر گروه شهید هادی 🌷 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
❇️ 🟣شهید مدافع‌حرم امیر کاظم زاده پدر شهید نقل می‌کنند: امیر در دوره نوجوانی، بیشتر وقت خود را در هیئت رزمندگان و مسجد می‌گذراند و در هیئت با تواضع کفش‌های مردم را جفت می‌کرد و تا پایان مراسم در آنجا حضور داشت و کمک می‌کرد. او عضو سپاه پاسداران و پیرو خط ولایت فقیه بود و برای دفاع از اسلام و حرم زینب سلام‌الله‌علیها از جان و همسر و فرزند خود گذشت و راهی سوریه شد. حضرت زینب با شهادت امیر، پاداش محافظت از حرم خود را به او داد. امیر بسیار مهربان و خوش‌اخلاق بود، در کارش اخلاص و جدّیت فراوان داشت و همیشه سعی می‌کرد من و مادرش را از خود راضی نگاه دارد. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔰 | 🔻 کومله ها چند تا بچه‌های پاسدار رو گرفته بودند و چند روزی ازشان خبری نبود تا اینکه خبر رسید جنازه هایشان پیدا شده وقتی به مقر رفتیم با دیدن جنازه ها همه بچه‌ها را به گریه انداخت نامردا بعد از کشتن پاسدارها جنازه ها را به ماشین بسته و روی سنگ لاخ ها کشیده بودند صحنه دردناکی بود . 🔅 احمد با دیدن این صحنه با صدای بلند گفت یا شهدای ما را با شهدای کربلا هم نشین کن همه ما فدای یک تار موی علی اکبرت بعد زد زیر گریه و روضه علی اکبر رو خوند.... 📕 خط عاشقی ، ج۱ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
❇️ 🟣شهید مدافع‌حرم حمیدرضا دایی تقی همسر شهید نقل می‌کنند: حمیدرضا عاشق شهدا بود و برای شهدا کارهای زیادی می کرد. حتی اگر اسمی از او برده نمی‌شد و قرار بر گمنامی‌اش می‌بود. مسجد المهدی(عج) در حال بازسازی بود که حمیدرضا پیشنهاد داد عکس شهدای محل جمع‌آوری شود و روی کاشی چاپ شود و سردَرِ شبستان مسجد کار شود. خودش هم با همتی که داشت عکسها را جمع کرد و الان هم در شبستان مسجد عکس شهدا هستند. این نمونه‌ای از عشق شهید به شهدا بود و شهدا را فقط شهدا می‌شناسند و بس! 🎁 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔰 | 🔻یکی از آشنایان خواب شهید «احمد پلارک» را می بیند. او از شهید تقاضای شفاعت می کند. شهید پلارک در جواب می گوید: «من نمی توانم شما را شفاعت کنم. تنها وقتی می توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید و به آن توجه و عنایت داشته باشید، هم چنین زبان هایتان را نگه دارید. در غیر این صورت، هیچ کاری از دست من بر نمی آید.» ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فرزند شهید نقل می‌کنند: به شدت اهل عبادت بود از جـــوانی ۳ماهِ رجب‌، شعبان‌ و رمضــــان روزه می‌گرفــــت اهل نماز شب بود و به هیــــچ وجه ترک‌اش نمی‌کرد خیلــــی به نماز اول وقت اهمیت می‌داد نزدیک اذان که می‌شد، وقتـــی بیــــرون بـــود، کل دغدغــــه‌اش این بود که جــــایی یا مسجــــدی پیدا کنه و نمازش رو اول وقت بخونه و این عادتش رو حتی توی خریــــدهای خانــــوادگی مسافرتها و بقیه‌جاها نیز ترک نمی‌کرد اذان ظهر به افق اهواز 12:02 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌸🍃هیچ وقت برای هوای نفسش کاری نکرد ، در ظاهر آدمی معمولی بود. مثل بقیه زندگی می کرد اما هر قدمی که بر می داشت برای رضای خدا بود. سعی می کرد به همه کارهایش جلوه ای خدایی بدهد. در همه کارهایش خداوند را ناظر می دید. 🌸🍃خیلی این جمله امام راحل (ره) را دوست داشت و همیشه تکرار می کرد. آنجا که فرمودند ،👇👇👇 عالم محضر خداست ، در محضر خدا معصیت نکنید..... 📕 🌹شادی روحشان صلوات🌹 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔰 | 🔻مادر شهید: بار آخري که با هم صحبت کردیم،باز همان حرف‌ها را تکرار کرد. گفت: مامان، حلالم کن. دعا کن شهید بشم. من هم با همان جمله تکراری جوابش را دادم و گفتم:برای شهادت، اول نیتت را خالص کن. 📌این‌بار گفت: مامان، بـه خدا نیتم خالصِ خالصه. ذره‌اۍ ناخالصي توش نیست. این را که شنیدم، به‌اش گفتم: پس شهید مي‌شوۍ. 🔅 آن‌قدر از شنیدن این حرف خوشحال شد که از پشت خط، صدای جیغ‌هایش مي‌آمد. باز هم ادامه داد و گفت: پس دعا کن بدنم هم مانند شهداي کربلا تکه‌تکه شود. از این خواسته‌اش جا خوردم و گفتم: محمدرضا! این دعا از من برنمي‌آید. شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان امیری🌷 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔰 | 🔻شهید محمود مظاهری، بچه کله‌رود، و ساکن شاهین‌ شهر بود و بچه‌ها بهش می‌گفتند محمود سوسول. شب مرحله سوم عملیات کربلای 5، محمود گوشه‌ای از قرارگاه‌مان که نزدیک ایستگاه حسینیه است، نشسته بود و گریه می‌کرد. ما کربلای چهار را با آن وضعیت دیده بودیم رفقایمان پیش چشممان پرپر شده بودند. خیلی‌ها فکر می‌کردند محمود ترسیده! 🔆رفتم سراغش گفتم: چی شده؟ گفت: هیچ، ولم کن. گفتم: محمود، بچه‌ها می‌گویند تو ترسیدی. گفت: بگذار هر فکری که می‌خواهند بکنند. خیلی اصرار کردم که چرا گریه می‌کنی. گفت: داداش محمد، من فردا شب شهید می‌شوم. مانده‌ام که چطور به ملاقات حضرت زهرا شرفیاب شوم. این را که گفت، جدی نگرفتم. فردا که رفتیم برای عملیات، توی پنج ضلعی معروف شلمچه، یک بار دیگر دیدمش. 💠آمد با من دست داد و رو بوسی کرد. می‌خواست به سمت خط عراق برای درگیری برود. گفت: محمد، بعد از بریدگی سمت راست، نزدیک اولین تانک منهدم شده بیا سراغ من. سه چهار ساعت بعد، یکی از بچه‌ها به من گفت: محمود رفت. گفتم: کجاست؟ دقیقاً همان آدرسی را داد که قبل از عملیات به من داده بود. تیر توی صورتش خورده بود. با خودش یادگاری داشت، مثل حضرت زهرا(س). 📚منبع: سایت تبیان ➕ در ایتا به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [https://eitaa.com/rahiankhuz ] [🌹] ➕در روبیکابه‌راهیان‌نور‌بپیوندید👇 [🌹] [https://rubika.ir/rahiankhuz ] [🌹] ➕درسروش‌به‌راهیان‌نور‌بپیوندید👇 [🌹] [http://splus.ir/rahiankhuz] [🌹]
| 🌷 ◾بعد از عزاداری سفره را انداختند، یکی از خادمین، نانها را روی سفره می انداخت.. ✨ رفت و آهسته به او گفت: این سفره، نان و میهمان، حرمت دارند؛ اگر نمی‌توانی خم شوی و نانها را روی سفره بگذاری، کار را به دیگری واگذار کن! | ➕ در ایتا به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [https://eitaa.com/rahiankhuz ] [🌹] ➕ در روبیکا به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [https://rubika.ir/rahiankhuz ] [🌹] ➕ در سروش‌ به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [http://splus.ir/rahiankhuz] [🌹]
🔰 | ♦️ روز تشییع، مسجد امام اصفهان از جمعیت پر شده بود. از یکی از روحانیون، که از دوستان شهید میثمی بود، درخواست شد کمی سخنرانی کند. آن برادر روحانی نقل کرد: مانده بودم چطور شروع کنم. تفالی به قرآن زدم. وقتی قرآن را باز کردم، این آیه آمد: «قال انی عبداله اتانی الکتاب و جعلنی نبیا.» ... و این آیه، دقیقا همان آیه ای بود که وقتی به دنیا آمد، پدربزرگش با تفال به قرآن، نام او را عبدالله گذاشته بود. 🌷 سالروز شهادت ➕ در ایتا‌، سروش‌ و روبیکا‌ به راهیان‌نور بپیوندید 👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
☑️ 👤 حاج حسین یکتا 🍁🕊 برای نشان دادن راه، وصیت نامه نوشتند. 🏴 وصیت نامه ای که بعد از آنکه خداوند، حکمت خود را بر آنان جاری ساخت، نوشتند ✍🏻 فعالان فرهنگی امروز باید وقف نامهٔ خود را بنویسند. ✴️ چرا که در جنگ امروز لازم است خود و زندگی مان را وقف کرده و آن را به پای خدا، ائمه اطهار و شهدا صرف کنیم ... 💢 باید طبق با تمام وجود، ائمه اطهار را در زندگی مان حس کنیم.😊 ➕درایتا‌، سروش‌و روبیکا‌ به راهیان‌نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔰 | 💠 آقا احمد بسیار در جبهات سوریه فعال بود ،یک روز خسته و کوفته بودیم و همه رزمندگان در حال استراحت بودند که درحال خستگی شدید همه مان ماشین تسلیحات امد که درهمین زمان ، شهیداحمد بلند شد و دونه دونه مهمات رو پیاده کرد. 🔆احمد می‌گفت آدم با کلام، حسینی نمی‌شود ، باید راه را شناخت و در مسیر آن حرکت کرد،راه حسین(ع) شجاعت و حضور است،آدم با سکوت و یک جا ایستادن حسینی نمی‌شود،برای حسینی شدن باید بلند شد، باید ایستاد و حرکت کرد. 🌷شهیداحمدحاجیوندالیاسی🌷 ➕درایتا‌، سروش‌و روبیکا‌ به راهیان‌نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔰 | 🔻 پدر شهید: در تمام این مدتی که قدیر در پادگان‌ها و هیئت‌ها فعالیت می‌کرد، فقط به دنبال راه شهادت بود؛ راه قدیر از راه ما جدا و آرزویش فقط شهادت بود، او کسی بود که تحت هیچ عنوانی از بیت‌المال جهت مصارف شخصی استفاده نمی‌کرد؛ حتی همسرش را سوار ماشین بیت‌المال نمی‌کرد، خیلی برای کارهای پادگان تلاش می‌کرد؛ گاهی من می‌گفتم مگر شما پادگان را کنترات گرفته‌ای که جای چند نفر کار می‌کنی؟ می‌گفت؛ پدرجان! من چون دو روز در هفته دانشگاه هستم، باید چندین ساعت اضافه‌کار بمانم تا حقوقی که می‌گیرم حلال باشد تا خدایی نکرده روز قیامت مدیون نشوم و پیش حضرت زهرا علیهاالسلام روسیاه نشوم. 🌟 دوست شهید: قدیر به حلال و حرام خیلی اهمیت می‌داد؛ هیچ‌وقت به بیت‌المال خیانت نمی‌کرد، حتی من یکبار پیاده بودم و شهید سرلک سوار بر موتور سپاه بود؛ به او گفتم مرا برسان! گفت پیاده بیا! این موتور بیت‌المال است و من نمی‌توانم در قیامت جواب بدهم، اگر قدیر شهید نمی‌شد، باید تعجب می‌کردیم. 🌷 شهید قدیر سرلک🌷 ➕درایتا‌، سروش‌و روبیکا‌ به راهیان‌نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔰 | 🌟خیلی برای اسلام تلاش میکردند، ایشان در بحث فرهنگی خیلی فعال بودند، خودشان از مربی های پرتلاش مجموعه فرهنگی مسجد جامع صفا بودند، با گروه سنی نوجوان مهربون بودندو برایشان دل میسوزاندند تا آنها رو جذب مسیر الهی کنند و تمام تلاششان این بود که برای امام زمان یار و سرباز پرورش بدهند، در کار برای اهل بیت و مخصوصا محرم و غدیر خیلی زحمت میکشیدند و عقیده شان این بود که اهل بیت خیلی مظلومند و ما باید تبلیغ سیره و روش اهل بیت رو دنبال کنیم و برایشانن با جون و دل کار میکردند. 💠به بحث برادری و برابری خیلی اهمیت میدادند و میگفتن هر چی که من دارم برادر دینی من هم باید داشته باشه. به همسرشون خیلی احترام میگذاشتندو رفاه ایشان خیلی برایشان مهم بود تا جایی ک قبل از سفر آخرش که به شهادت برسند تمام دارایی‌های خودش را فروخت و در اختیار همسرشان قرار دادند تا بعد از ایشان سختی متوجه حالشان نشود. 🌷شهید مرتضی عبدللهی🌷 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔰 🌟کلاس اول دبیرستان بود. دو یا سه هفته ایی از مدرسه میگذشت، یک روز با چشمانی پر از اشک و چهره ای غمگین به خانه آمد. گفتم: مامان! راضیه جان چرا ناراحتی؟! گفت: مامان توی سرویس مدرسه راننده و بعضی از بچه ها نوار ترانه روشن میکنند و من اذیت میشوم. چندین بار به آنها تذکر دادم و خواهش کردم امام میگن تو دیگه شورشو در آوردی...! 💠یک روز یکی از بچه ها پرسید: راضیه تو چرا اصرار داری ترانه روشن نکنند؟! میگوید: گوشی که صدای حرام بشنود صدای امام زمانش را نمیشنود نمی شنود و چشمی که حرام ببیند توفیق دیدن امام زمان خود را پیدا نمیکند... 🌷شهیده راضیه کشاورز🌷 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🌷شهید چمران می گفت: ▫️ توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود ...سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم؛ اون شب رخت و خواب آزارم می داد! و خوابم نمیبرد از فکرپیرمرد ...رخت و خوابم را جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم اون شب سرما توی بدنم نفوذ کرد و مریض شدم ... اما روحم شفا پیدا کرد چه مریضی لذت بخشی ... ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
📝خاطرات شهدا | اومد گفت: میشه ساعت 4 صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ ساعت 4 صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون، بیست الی بیست‌و‌پنج دقیقه گذشت، اما نیومد، نگرانش شدم، رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب می‌خونه و زار زار گریه می‌کنه، بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصف‌جون کردی، می‌خواستی نمازشب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و می‌خوام داروهام رو بخورم؟ برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه، من 16 سالمه، چشام مریضه، چون توی این 16 سال امام زمان (عج) رو ندیده، دلم مریضه بعد از 16 سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم، گوشام مریضه، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم. 🔻خاطرات ﺷﻬﯿﺪ عباس ﺻﺎﺣﺐ‌ﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
🌷در مدتی که تهران بود در مسجد و پایگاه بسیج حضور می‌یافت. هنگام حضور در تهران احساس راحتی نمی‌کرد! یک بار پرسیدم از چیزی ناراحتی!؟ چرا این‌قدر گرفته‌ای؟ 🌹گفت: خیلی از وضعیت حجاب خانم‌ها توی تهران ناراحتم. وقتی آدم توی کوچه راه می‌رود، نمی تواند سرش رو بالا بگیرد. بعد گفت: یک نگاه حرام آدم را خیلی عقب می‌اندازد. ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
زندگی اش شده بود مسجد همه کارش شده بود کارفرهنگی. می گفت: اگر یک نفر از این بچه ها را با خدا و مسجد آشنا کنم برای من بس است. حدیث معروف پیامبر به علی(ع) را می خواند: یاعلی اگر یک نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن می تابد برتر است. می گفتیم:"سید، اینقدر برای بچه ها کار نکن! اینقدر اردو و تفریح نبر! اگر مشکلی پیش بیاد پدر و مادر اینها رهایت نمی کنند." می گفت: "اشکال نداره. خیلی از این بچه ها با آمدن به اردو و تفریح شدند. ما هم توکل می کنیم بر خدا و سعی می کنیم کارمان را درست انجام دهیم." 📕کتاب همسفرشهدا. اثر گروه شهید هادی ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
صبح روز بعد والفجر (1) كه براي انتقال شهدا و بقيه مجروحان به منطقه رفتيم با يك صحنه عجيب رو به رو شدم. در بين شهدا، برادري بود كه ديشب مجروح شده بود. اين برادر روي سجاده‌اي نشسته بود. قرآن و مهرش روي سجاده و هر دو دستش شديداً مجروح بود. او با همين حالت شهيد شده بود. از خودم پرسيدم: (اينها با اين وضع، نماز شبشان را ترك نكردند، ما كجاي راه هستيم؟)❗️🪴 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
باهنر با بچه کمونیست‌ها می‌گردد !! چپ و راست، می‌رفتند و می‌آمدند که باهنر با بچه کمونیست‌ها می‌گردد. وقتی با آن جوان کمونیست می‌دیدنش که شوخی وخنده می‌کنه. به او می‌گفتند حاج آقا در شأن شما نیست که با اینها باشید. دست گذاشته بود روی شانه‌های طرف و گفته بود: هنر این است که اینها را به راه بیاوریم که اگر نتوانستیم همه ی جوان‌ها ما را کمونیست می‌کنند. 🌹شادی روحش صلوات ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 | ایتا | ویراستی | سروش | روبیکا | [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
🔹️زمانی که فرمانده بود، یک عده پشت سر او حرف می زدند. یک روز به او گفتم بعضی‌ها پیش دیگران بدِ شما را می‌گویند. 🔹️خیلی در هم رفت. از اینکه این موضوع را با او درمیان گذاشتم پشیمان شدم؛ رو به او کرده و گفتم: محمد جان زیاد به این قضیه فکر نکن. 🔹️گفت: من از اینکه پشت سرم حرف می زنند ناراحت نیستم. من که چیزی نیستم. از این ناراحتم که چرا آدم‌های به این خوبی، یک آدم بی ارزشی مثل من را می‌کنند؛ از این ناراحتم که چرا باعث گناه برادرام شدم. 🔹️سرم را پایین انداختم و با خودم گفتم: خدایا این کجاست و من کجا!!! 🔰سرلشگر شهید محمد بروجردی 🇵🇸|🇮🇷| دعوت شهدا هستید 👇 | .... به ما بپیوندید| @rahiankhuz |