#زیست_مومنانه
#زیست_آگاهانه
⚡️انسان جاری(۲)
انسان جاری و بالنده، انسانی است که انسان و هستی و نقش انسان در هستی را شناخته است. از دغدغههای مدام فکری رهایی یافته و تمامی پلهای پشت سرش را شکسته تا در لحظات بحرانی، مجبور به بازگشتن نگردد.
در برخوردهایش، نه به خوش آیندها، که به معیارها و میزانها دعوت میکند و نه به یافته ها، که به روشها فرا میخواند. بسان چشمه میکاود، نه هم چون استخر به آب ببندد؛ که جوشش، بهتر از بخشش است.
انسان جاری، انسانی است که پس از تولدش به تولید میپردازد. انسانی که زندگی دیگران از باغ زندگی او به گُل مینشیند و در باغ دستهای او جوانه میزند.
انسانی که مجهز به بینّات(استدلال و برهان)و کتاب و میزان است. انسانی که با آیه محکم، اعتقادش و با اخلاق، روحش و با احکام، روابطش را هماهنگ کرده است.
انسانی که در فکرش، از بنیادها و در روحش، از ظرفیتهایی برخوردار است. انسانی که به عبودیت رسیده و محرکّی کمتر از خدا و حرکتی کمتر از رشد ندارد.
انسانی که روش مبارزه با سئوالات را آموخته و با سه گام طرح، تنظیم و تحلیل همراه گشته است.
و خلاصه انسان جاری، کسی است که اسوه ای دارد و حجتی؛ اسوه ای چون محمّد صلی الله علیه و آله و سلم و حجّتی چون علی علیه السلام.
📚برگی از کتاب «انسان جاری» نوشته مسعود پور سید آقایی
🎇 صفحه قرآنی رحیق گنجینه آموزههای الهی
@rahighemakhtoom
هدایت شده از مجال عیش(صفحه اي براي زندگی)
#زیست_مومنانه
⚡️انسان جاری(۳)
▪️گام اول_مدیریت آتشفشان درون
🔹انسان در یک مرحله بسان یک چشمة آتشفشان است. با این تفاوت که مواد مذاب درون او را سؤالاتش تشکیل میدهند.
🔸در این مرحله، او پر از سؤال است. در این مرحله، هر چه سؤال دارد، باید بیرون بریزد؛ سؤالهای مخلوط و بی نظم و نامرتبی که زیاد هم هستند. چه
🔹گاهی سؤالاتش راجع به نماز، روزه، وضو و... و گاهی دربارة اصل خلقت و گاهی محاکمة خدا و جبر و اختیار و... گاهی ولایت فقیه و مسئله جنگ و گاهی از اصل دین است.
🔸نمی توان از دست این همه سؤال فرار کرد یا خود را به بی خیالی زد؛ که اگر تو آنها را رها کنی، آنها تو را رها نمی کنند و بالاخره در یک لحظه بحرانی، آن جا که دیگر توان رفتنت نیست، به چنگت میآورند و چه بسا خفه ات کنند.
🔹نمی دانم هیچ شنیده ای در بعضی از کشورهایی که کوههای آتشفشان، شهرها و روستاها را مدام تهدید میکنند، چه میکنند؟ کانالها و خندقهای بزرگی را در پایین کوه حفر میکنند تا مواد مذاب درون این کانا لها بریزد و با شیب معینی که در کف آن کانالها ایجاد کرده اند، آنها را به مسیری هدایت میکنند که میخواهند و چه بهرهها هم که از آن میگیرند. مواد مذابی که در یک دید، هستی
انسانها را میسوزاند، با این دید و چنین تنظیم و تدبیری، بهره هم میرساند.
🔸آنانی که سؤالات خود، این گداختههای آتشفشان درونشان را با کانالهای طرح و تنظیم و تحلیل، مهار نکنند تا بهره بگیرند، باید منتظر سوختن خانه وجودشان باشند.
🔹مهم آن است که بدانیم چگونه با اینها برخورد کنیم و چگونه موضع بگیریم و آن چه باعث میشود زیر خروارها سؤالاتی که لازمة وجود انسانی و کنجکاوی ماست، خود را نبازیم و حتی بهره مند باشیم، این است که با سه گام طرح و تنظیم و تحلیل سؤالات همراه باشیم.
#زیست_آگاهانه
🎇 مجال عیش صمیمانهای از جنس زیست آگاهانه لطفاً ما را همراهی فرمایید.
@majaleezendegi
هدایت شده از مجال عیش(صفحه اي براي زندگی)
#زیست_مومنانه
⚡️انسان جاری!
▪️همراه حادثهها و گرفتاریها و درون مایههای خودم، سؤالهایی در من جوانه میزنند و سر میکشند و از شکم عادتها متولد میشوم و از زندگی تکراری فاصله میگیرم و دیگر نمی توانم به پالایشگاهی از کثافت بودن قانع باشم یا مقلّد و مفلوک باقی بمانم.
▪️برای رسیدن به این مرحله میبینم که از گربه، کلم و سنگ، جلوترم و داراییهای بیش تری دارم، ولی شکوفه و رویش و جوششی نداشته ام. میبینم که از حیوانات بیش تر دارم، ولی کمتر به دست آورده ام. میبینم که من میوة درخت هستی ام، ولی به جایی نرسیده ام. می بینم سنگها از دل خود چشمههاجاری کرده اند، ولی من جوششی نداشته ام.
▪️من تمام هستی را در خودم دارم و تمام هستی به من ختم شده، نمی توانم به آنها بازگردم، که باید آنها را ببرم و بار امانت را حمل کنم.
▪️ این تجربه و این دیدار علمی که تکامل تمام هستی به من رسیده است، میتواند هر دهاتی و هر روشن فکری را تکان بدهد و در او سؤالهایی را زنده کند که در کجا بمانم؟ و چرا به کم قانع شده ام؟ و تا کجا باید پر بکشم؟
▪️من تا حرکت نکرده و راه نیفتاده ام، دنیا برایم بزرگ است؛ که قنداق برای بچههایی که حرکت نکرده اند، یک دنیاست، ولی دنیا برای حرکت کرده ها، زندان است.
▪️ با این توجه، مییابم که به کجا باید برسم و با توجه به خودم میبینم که در کجا هستم. من بالهایی دارم که آسمانها برایش تنگ هستند، ولی هم چون کرمی که زیر پا له شده به لجن زاری دل خوش کردهام و با این که نصف تنم زیر پاها له شده، خودم را به زمین میکشم و سر میجنبانم.
▪️با توجه به این تفاوت ها، زندگی من نور و تحرکی میگیرد و جریان پیدا میکند. در این مرحله از آگاهی، کارم را شروع میکنم تا از آن چه هستم، فاصله بگیرم و به آن چه باید، برسم. در این مرحله، مثل یک کوه آتشفشان، پرم از سؤالات؛ سؤالاتی که بهارش در کنار حادثهها و برخوردها و درگیری هاست.
▪️در این مرحله نباید به فکر جواب بود، که باید خالی شد و از سنگینی این همه سؤالهای سمج، خود را رهانید.
👈در این مرحله باید به نکاتی چند آگاه شد،به لطف خدا این نکات را در فرصتی دیگر خواهم نگاشت.
#زیست_آگاهانه
🎇 مجال عیش صمیمانهای از جنس زیست آگاهانه لطفاً ما را همراهی فرمایید.
@majaleezendegi
هدایت شده از مجال عیش(صفحه اي براي زندگی)
#زیست_آگاهانه
⚡️انسان جاری انسان پرسشگر!(۵)
▪️سوال می کنم چون شناخت و معرفت با شک آغاز نمی شود، که با سؤال شروع میشود و سؤال بر اساس کنجکاوی و حبّ اطلاع و دانایی در انسان شکل میگیرد، نه براساس شک.
▪️گذشته از حس کنجکاوی و عشق به آگاهی، ضرورت طرح سؤال به خاطر جریان یافتن فکر و رسیدن به شناخت و انتخاب و عمل است.
▪️انسان بر اساس ترکیب وجودی اش به تحرک میرسد و ضرورت حرکت، ضرورت انتخاب را به همراه دارد و ضرورت انتخاب، ضرورت طرح سؤال را توضیح میدهد؛ چون انتخاب بدون ارزیابی و شناخت ممکن نیست و شناخت از تفکر مایه میگیرد و سؤال، فکر را به جریان میاندازد.
▪️مادام که سؤالهایی در ذهن تو طرح نشده باشند، نه از مطالعات خودت بهره میگیری و نه از تفکرات دیگران؛ چون کسی که اشتهایی ندارد، غذا را خوب جذب نمی کند.
#زیست_مومنانه
🎇 مجال عیش صمیمانهای از جنس زیست آگاهانه لطفاً ما را همراهی فرمایید.
@majaleezendegi
هدایت شده از مجال عیش(صفحه اي براي زندگی)
#زیست_آگاهانه
#زیست__مومنانه
⚡️انسان جاری و ماهیت پرسش های او(۶/۱)
▪️سوال کن از آن چه که نیاز تو و کمبود توست و یا فکر تو بر روی آن متمرکز است، نه از آن چه که دیگران به تو تلقین کرده اند یا آن که خودت به زور در ذهنت نشانده ای و در خودت سبز کرده ای.
▪️کسانی را میشناختم که حرفها و سؤالات دیگران را به خود میبستند تا گرد و خاک به پا کنند و در چشم ها، بزرگ جلوه کنند، اما آن چه را که در این میان از دست میدادند، خودشان بودند؛ که این از دست رفتن، غرامت سنگینی است برای مقلّدان مفلوکی که نیازهای اصیل خود را میپوشانند و آمپرمتر دهان دیگرانند، و تو نگو که نمی شود نیازها و ضعفهای خودم را بشناسم؛ که انسان در خلوت صمیمی خودش از هر کس دیگر بر خودش آگاه تر است.
▪️اگرچه در برابر دیگران به خودفروشی میپردازد، اما در دل شب یا در هنگام مرگ روز و... در آن لحظاتی که با خودش خلوتی صمیمی دارد، خودفروشیها رخت بر میبندد و خود واقعی اش جلوه میکند.
▪️برای توضیح بیش تر باید بگویم شناخت نیازها از حالتهای روحی و صفات اخلاقی ما مشخص میشود. بی توجهی ها، بی ظرفیتی ها، خودخواهی ها، بخل ها، غرورها و حسادت ها، همه نشانة یک کمبود و یک نیاز هستند.
▪️بی توجهیها یا کم توجهیها (اگر برای سازندگی طرف نباشد) علامت ندانستن و در دست نداشتن معیارها و میزان هاست. ما اگر بدانیم که به گفته امام علی علیه السلام، حتی در برابر حیوانات و زمینهای افتاده هم مسئولیم، چگونه میتوانیم از این همه نفوس مستعد به راحتی چشم بپوشیم که: «بله، حالش را ندارم» یا «بی علاقه ام» یا «علیکم انفسکم» یا «مزاحمت برای زن و بچهام است و باید از وقت آنها کم بگذارم» یا «در تماسهای زیاد، شخصیت و ابهت ما خدشه برمی دارد» یا «... ».
▪️من به واقع نمی دانم کسانی که خود را محبوس کرده اند یا هم چون مشک آبی میدانند که نباید تکانش داد و باید ظرفها را نزدیک آورد و از برخوردها و سازندگیها فراری اند، چه مستندی و چه عذری دارند.
▪️مگر این شأن رسول بزرگ نیست که «طبیب دوّار بطبه»؟ آیا هم او نبود که سالها با آن جوان یهودی رفاقت کرد تا در آخرین لحظات، روحش را از آتش حفظ کرد و خدا را بر این عنایت، شاکر بود؟ ما که هجوم سبز رسول صلی الله علیه و آله و سلم را آن هم در دورانی که از او فرار میکردند، شاهدیم، چگونه میتوانیم فریاد سرخ نسل معاصر را لبیک نگوییم؟
▪️این نیست جز از مبانی و معیارها، بی خبر بودن و آیهها و روایتها را یک چشمی دیدن. گمان کرده اند که تمامی قرآن در همین یک آیه است، آن هم با آن برداشت غلط.
▪️این درست است که به زن و بچه ات سخت نگیر، اما این هم هست که در برابر این هجوم وحشی که جوانان تو را گروه گروه به مسلخ میبرد، همة وقتت را نمی توانی برای آنها بگذاری و دیگر نمی توانی به بهانة کم شدن ابهتت، از دیگران ببری؛ آن هم در دورانی که میبینی باطل، مدام دست در کار است و منتظر غفلت یک لحظة تو. دیگر نمی توانی نداشتن حال را بهانه کنی که محرّک تو، نه حالت، که تکلیف و وظیفه توست.
▪️انسانی که از طبیعتش فراتر آمده، امر و تکلیفش به او نیرو میبخشد، نه علاقه و کششهای خودش.
▪️به پیامبر دستور میدهند «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ»، نه «فیما امرت». نمی گویند در مأموریتها استقامت کن، که میخواهند استقامت به اندازه امر باشد. مسئله این نیست که از هر راهی، استقامتها را به دست بیاوری، که استقامت تو باید از امر تو مایه بگیرد. عامل استقامت باید امر تو باشد. آیا خیال میکنی کسی که چنین کار میکند، خسته میشود؟
اینها در متن خستگی شروع میکنند.
▪️نیروی آنها از وظیفه سرچشمه میگیرد، نه از غریزه، و لازمة عمل به تکلیف، دانستن میزان هاست؛ که در تزاحم احکام، بدون میزانهای رشد و اهمیت و صعوبت و... راه به جایی نخواهی برد و این دستور است: «وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ» و سفارشها و دعوتها باید به معیارها و میزانها باشد، نه به خوش آیندها و بکن و نکن ها.
▪️بی ظرفیتیها و نبود استقامت علامت نبود عشق و علاقه و شناخت انسان و دنیاست. کسی که عشقی ندارد، صبری نخواهد داشت؛ چون صبر و استقامت ما به اندازة عشق و علاقة ماست.
▪️ کسی که دنیا و انسان را نشناخته و دنیا را آخور و انسان را حیوان میداند، ناچار مثل بوق درشکه خواهد شد که با کوچک ترین فشاری، جیغش بلند میشود و بی هیچ فشاری پف میکند و مغرور میشود. شناخت کار انسان و شناخت دنیا که کلاس و کوره است، انسان را در برابر فشارها، صابر و استوار و حتی بالاتر شاکر و بهره بردار بار میآورد.
▪️بخل از جان و مال و عزت و اعتبار نیز از نبود شناخت مایه میگیرد. آگاهی و معرفت به این نکته که اگر یک بذر را به خاک بدهم، سنبله هایش را جمع میکنم و اگر یک تومان بدهم، هفت صد تومان برمی دارم، این آگاهی، من را اگر با بخل شدید هم همراه باشم، به سخاوت میکشاند.
ادامه ...
@majaleezendegi
هدایت شده از مجال عیش(صفحه اي براي زندگی)
#زیست_آگاهانه
#زیست_مومنانه
⚡️ انسان جاری و ماهیت پرسش های او (۶/۲)
▪️علی علیه السلام از کنار زباله دانی میگذشت. غذاهای گندیده ای را دید. ایستاد و نگاهی به اصحاب کرد و درسی برای همیشه آنها داد: «هذا ما بخل به الباخلون». تو میبینی که بخل، نعمتها را برایت نگه نمی دارد، که میگنداند و فاسد میکند. دوشیدن شیر از پستان ها، نه تنها این شیرها را حفظ میکند، که شیرهای تازه در پستان میآورد. همراه این بینش، بخل به سخاوت تبدیل میشود و هرچه بخیل تر باشم، بخشنده تر خواهم بود.
▪️هنگامی که جان و مال ما مفت باخته میشود، چگونه میتوانیم با آن تجارت نکنیم و از آن بهره نگیریم.حالتهای روانی و صفات دیگر انسان هم هرکدام علامت یک کمبود هستند.
▪️در نتیجه، کسی که میخواهد با خودش کاری را شروع کند و مطالعات و تفکراتی داشته باشد، اول باید از این علامتها و حالتها نیازهایش را بشناسد و سپس با طرح سؤال، فکر خود را به جریان بیندازد و مطالعه اش را در همان زمینه شروع کند تا به شناخت و ایمانی دست بیابد که از ضعفها و سستیها و از بخلها و ریاها و غرورها و... آزاد گردد.
▪️احساس ریا و تظاهر و احساس مقبولیت و ستودن و ستوده شدن و این که ما دوست داریم خودمان را در چشمها بنشانیم و مطرح کنیم، هنگامی که با این شناخت و معرفت همراه شد که تو میبینی دنیا، راه است و نقش تو، حرکت است، پس ناچار باید به گونه ای حرکت کنی که گردی بلند نشود، باید به گونه ای بروی که وجودی و چشمی را اسیر و جذب نکنی، ترس و خوف در تو به وجود میآورد؛ که علی علیه السلام درباره متقین میفرماید: «إذا زُکِّیَ أحَد ٌ مِنهُم خافَ ممّا یُقال لَهُ»؛ هنگامی که از آنها تعریف میکنی، ترس وجودشان را فرا میگیرد. همراه این معرفت، احساس مقبولیت و تظاهر و ریا به خوف و پنهان کاری بدل میشود.
🎇 مجال عیش صمیمانهای از جنس زیست آگاهانه لطفاً ما را همراهی فرمایید.
@majaleezendegi
هدایت شده از مجال عیش(صفحه اي براي زندگی)
#زیست_آگاهانه
#زیست_مومنانه
⚡️انسان جاری(۷)
▪️کسی که از غرور سرشار است، گیرم که تمامی کتابهای انقلابی و اجتماعی و فلسفی و دینی را هم بخواند، تازه موجود خطرناکی خواهد شد که هر چه بزرگ تر شود، زیان بارتر خواهد شد.
▪️ چنین کسی باید به شناختهایی دست بیابد و از تفکراتی برخوردار شود که بداند نعمتها از او نیست، به دلیل این که در اختیار او نیست و در نتیجه، آن چه از او نیست، نمی تواند عامل افتخار و افسارگسیختگی او باشد.
▪️ آدم مغرور، یا به سرمایهها و دارایی هایش به فکر و عقل و ثروت و قدرت و علمش مینازد و یا به بازدهی وسودهایش.
▪️ در نتیجه، اگر بداند که سرمایهها به او مربوط نیستند و بداند که سود را باید با سرمایهها سنجید که «هر که بامش بیش، برفش بیش تر» و حتی مهم تر از آن، باید نیتها را نقد زد و اسیر عملها نشد؛ که ارزش هر عمل به جهت آن است، همان طور که ارزش هر اسکناسی به پشتوانه آن است، دیگر غرورش رخت برمی بندد، هرچند بزرگ ترین سرمایه را داشته باشد و حتی اگر بیش ترین کارها را انجام داده باشد.
▪️با این شناخت و با این مقایسة سود به سرمایه و با محاسبة عاملها و جهت عمل، دیگر دستاویزی برای غرور نیست.
▪️این را هم بگویم کسانی که از مربی برخوردارند، این کار مربی است که هر چه زودتر آنها را در زمینة نیازهای واقعی قرار دهد و با پختگی، از نیازهای کاذب دورشان کند.
🎇 کلام علی علیه السلام است که فرمود: «یا بن آدم ان کنت ترید من الدنیا ما یکفیک فان... »؛ (شیخ کلینی، الکافی، ج۲، ص۱۳۹)که از دنیا چه میخواهی؛ هوس یا نیاز؟ اگر به اندازه هوست بخواهی، تمامی دنیا کم است و اگر به اندازه نیازت بخواهی، کم ترین چیزی که در آن هست، تو را بس است.
🎇 مجال عیش صمیمانهای از جنس زیست آگاهانه.لطفا ما را همراهی فرمایید.
@majaleezendegi
هدایت شده از مجال عیش(صفحه اي براي زندگی)
#زیست_آگاهانه
#زیست_مومنانه
⚡️انسان جاری (۸)
▪️گفتم انسان جاری تو بگو انسان زنده موجودی پرسشگر است و در تکاپوی پاسخ !پیداست که پرسش های اساسی باید در زمینة مساعدی صورت بگیرد، نه پشت میز اداره و در مسند ریاست یا قضاوت که تا تنور داغ نشود، نانی نخواهد چسبید.
▪️واضح است که هنگام غروب و مرگ روز یا در صحنه ای از قبرستان خاموش، آن هم در شبی مهتابی و در نیمههای شب و ژرفای سکوت یا زیر تک درختی در بیابان همراه بهت صحرا یا صحنه ای از تاکستانی در یک پاییز زرد و هنگام مرگ روز به همراه بادهای بی مقصد و با خش خش برگهای بی رمق یا در دل شب، روی پشت بام و آسمان پر ستاره و آوای مرغ شب و... سؤالهایی در ذهن انسان جوانه میزنند و سبز میشوند که در جلگة سبز و آن هم هنگام طلوع و در فصل بهار و همراه شکوفه درختان، در میان جیک جیک گنجشکان و نوای گرم چوپان و هیاهوی کوچ یا کنار دریا و زمزمه موج یا میان جنگل و ابهام صبح گاه سبز نمی شوند.
▪️در قبرستان تاریک و تاکستان پاییزی، غرورها زودتر میشکنند و تفکرها بیش تر مایه میگیرند و سؤالها زودتر جا میافتند و حتی خودبه خود طرح میشوند.
▪️ یکی از دوستان که به دل ربایی و لذت دنیا روی آورده بود. او که مغرور بود و فراری و گوشش از هر نصیحتی، پر، به من گفت: تو هم میخواهی موعظه کنی؟
جواب ندادم و با برخوردی گرم، ذهنیتهای او را در هم شکستم. او که این گرمی را میدید، با خوش حالی همراهم میآمد.
▪️ او را به جایی بردم که از قبل در نظر گرفته بودم. به قبرستانی رفتیم که یکی از بستگانمان در آن جا دفن بود. آن قبرستان را به خاطر گسترش اطراف حرم تخریب میکردند.
▪️لودرها در حال کندن بودند وچنگالهای خود را به زمین فرو میبردند و گاهی با استخوانهایی بیرون میآمدند و تعدادی جمجمه در اطراف نمایان بود.
▪️در همین هنگام یکی از جنازهها که گویا زیاد از مدت دفنش نگذشته بود، بیرون آمد. سر و صدا و فریاد مردم بلند شد.
▪️دوستم با حالت عجیبی به آن جنازه نگاه میکرد. معلوم بود که توفانی در درونش به پا شده. پس از مدتی نه چندان زیاد، آهسته و با آهنگی کش دار و طولانی زیر گوشش گفتم: ببینم یعنی ما هم این طوری...؟ که نگذاشت حرفم تمام شود. بهتش شکست و زد زیر گریه و این شروع خوبی بود و آغاز تولدی جدید.
🎇 صفحه مجال عیش صمیمانهای از جنس زیست آگاهانه را همراهی فرمایید 🎇
هدایت شده از مجال عیش(صفحه اي براي زندگی)
#زیست_مومنانه
#زیست_آگاهانه
⚡️انسان جاری-پیش فرض های پرسش ها(۹)
▪️ازسؤالات فراوانش میگفت و سرخوردگی و ... از او خواستم که سؤال هایش را بنویسد. فوری گفت:
سؤال هایم جواب ندارند. در جواب گفتم: اولاً مطمئن باش اگر سؤال هایت به بلندای تاریخ هم باشند، جواب دارند؛ چرا که سؤال از جواب برمی خیزد.
▪️اصلاً اگر جوابی نبود، سؤالی نمی کردیم؛ چون هر نیازی با تأمینش همراه است. همان طورکه نیاز به آب مستلزم وجود آب و نیاز به نور مستلزم وجود نور است، ضرورت سؤال با تأمینش که جواب است، همراه است. پس هیچ سؤالی بی جواب نمی ماند.
▪️مضافاً این که اگر احتمالی جواب هم بدهی، کافی است (همان گونه که در هر حرکت دیگرت با احتمال حرکت میکنی) ؛
▪️زیرا در این جا باید به فایده اش توجه کنی که اگر سؤالاتت جواب بگیرند و هستی و انسان و نقشت را بشناسی، منفعت آن مساوی با بی نهایت است.
▪️اگر احتمال هر چند ضعیف ولو به اندازه یک اپسیلون هم بدهی که سؤالاتت جواب داشته باشند، در فایده اش که ضرب کنی، باز بی نهایت میشود؛ چون هر عدد کمی که در بی نهایت ضرب شود، حاصل آن بی نهایت است و خطای تو این جاست که درصد احتمال را در فایده اش ضرب نمی کنی.
🎇 صفحه مجال عیش صمیمانهای از جنس زیست آگاهانه را همراهی فرمایید 🎇
هدایت شده از مجال عیش(صفحه اي براي زندگی)
#زیست_آگاهانه
⚡️انسان جاری (۱۰)
🎇از کجا شروع کنم؟ از پرسش ها و اندیشیدن در باره آن گریزی نیست.!
▪️پس از شناخت نیازها و ضرورت طرح سؤال و با آن پیش فرض این را هم باید اضافه کنم که دیگر نباید هم چنان که جن از بسم الله میگریزد، از خودت و از سؤال هایت فراری باشی و غفلت کنی و بخواهی با باز کردن پیچ رادیو و تماشای تلویزیون و ویدئو یا ولگردی، خودت را از دست این سؤالات سمج رها کنی یا این مهم را به تأخیر بیاندازی که اگر تو سؤال هایت را رها کنی، سؤالها تو را رها نمی کنند و بالاخره در یک لحظه بحرانی، آن جا که دیگر رمق و تاب رفتنت نیست، گریبانت را میگیرند و خفه ات میکنند.
▪️هیچ دیدی سگی را به دنبال یک فراری. هر چه فرار کند، سگ هم دنبالش میدود و سرانجام گازش میگیرد. اما آن جا که بایستد، سگ هم میایستد و اگر هجوم بیاورد، این بار سگ است که پا به فرار میگذارد.
▪️در این مرحله به نوشتن روی بیاور. یادداشت کن و همه را بنویس؛ هر سؤالی که راجع به انسان، هستی، خدا، تاریخ، طبقات، ضرورت مبارزه، مسئله کردستان، جنگ، ازدواج، اسرا و... داری.
▪️ هیچ از یاد نمی برم آن روز صبح آن لحظه ای را که یکی از دوستان با حالتی که از ذلّتش حکایت داشت، میگفت و با التماس میگفت: باید با سؤالاتم چه کنم؟ و من با نیش خندی میگفتم: تو پای به راه در نه و هیچ مپرس، خود....
▪️داستان از این قرار بود:
یکی از برادران کارهای زیادی را در انجمن اسلامی دانشگاه به عهده گرفته بود. باشناختی که از او داشتم، میدانستم مایههای کم و پایههای ضعیفی دارد. به او گفتم: پایه هایت را محکم کردی؟ اگر نکردی، بیا با هم برنامه ای داشته باشیم.
▪️ نمی گویم هیچ کار نکن، میگویم این کار را هم بکن. گفت: جمع نمی شه. گفتم: پس از آنها کم کن و بر این بیفزا. و بعد با قاطعیت گفت: تو پای به راه در نه و هیچ مپرس، خود راه....
به او گفتم: باید اول دید و بعد رفت و گرنه راه که زبان نداره.
آن روز صبح وقتی پرسیدم چی شده؟ گفت: توی این چند روز که دانشگاه تعطیل بود، رفتم به شهرمان. از آن جا طوری حرکت کردم که اول هفته سر کلاس باشم و ساعت سه نیمه شب رسیدم خوابگاه. یک راست رفتم به اتاقم. هر چه کردم خوابم ببرد، نشد. کم کم سؤالاتم شروع شد. از سر و کولم بالا میرفتند. سرم را زیر بالش کردم، باز هم نشد. بلند شدم، رادیو را روشن کردم تا شاید حواسم پرت شود.
▪️قسم میخورد که آب گلویم را نمی توانستم قورت بدهم. حتی یادم میآید که داد زدم: آهای، ولم کنید... چی از جونم میخواهید؟ اصلاً به من چه که انسان چیه و کیه؟ میخواهد جبر باشد یا اختیار؟ میخواهد جهان حقیقت داشته باشد یا نداشته باشد؟ هدف از خلقت چیه؟ چرا خدا آفریده؟ برای چه آفریده؟ برای چه اصلاً زنده باشم؟ چرا نماز بخوانم؟ چرا....؟ آی دیوانه شدم و...
بالاخره پیدات کردم. اتاق خودت نبودی، ولی خیلی گشتم. ده جا سراغت را گرفتم. یالا بشین! بگو، بگو.
🎇 صفحه مجال عیش صمیمانهای از جنس زیست آگاهانه را همراهی فرمایید
هدایت شده از مجال عیش(صفحه اي براي زندگی)
#زیست_مومنانه
#زیست_آگاهانه
⚡️برگی از کتاب انسان جاری(۱۱)
▪️ در مرحله طرح سؤالات، با شاخ و برگهای فراوانی برخورد داشتی، حال نوبت تنظیم پرسش هاست.
▪️ در این مرحله باید ببینی این برگها به کدام شاخهها و آن شاخهها به کدام ساقهها چسبیده اند. تا آن جا که میبینی، در برابر تو چند ساقة اصلی، بیشتر نیست.
▪️در این مرحله، سر و کار تو با چند سؤال اساسی میافتد و چند سؤال درشت و محکم جلوی تو میایستند. در این مرحله، سؤالهای مربوط به احکام و نماز و روزه و... پس از سؤالهای اساسی از دین و مذهب قرار میگیرند.
▪️آن جا که اصل دین و مذهب پا در هواست، چه جای سؤال از نماز و روزه و وضوست؟
▪️باید سؤالهای مزاحم و سمج پس از طرح، تنظیم شوند، دسته بندی و مرتب شوند. سؤالهای مربوط به انسان، جهان، خدا، تاریخ، جامعه، مذهب، طبقات اجتماعی و....
▪️این سؤالها باید این گونه تنظیم شوند، و سپس رتبه و جایگاه هر کدام مشخص شوند.
□ یاد آن روزها بخیر... روزهای فقر و درد و رنج، روزهایی که هر کدام ما تا چند وصله در جلو و پشت شلوارمان نداشتیم، به بازی راهمان نمی دادند؛ که از آنها نبودیم.
▪️روزهایی که معلم مان کفش لاستیکی به پا داشت و ما هم که معلوم بود، واکس به پاهامان میزدیم. روزهایی که از پلو خبری نبود مگر در عیدها و ای! گاه گداری هم جمعه ها.
▪️آن روزها... که در نزدیکی زمستان، مادرم لباسهای ما را میشکافت و دوباره میبافت، تا هم نپوسند و بیشتر عمر کنند و هم به اندازه قد و قواره تازه مان شوند.
▪️ برای شکافتن هر لباس، مدتها دنبال سرنخ اصلی میگشتیم تا آن را بیابیم و اگر مییافتیم، چقدر خوشحال و سرمست میشدیم؛ چون باز شدن هر گره، گرههای دیگر را هم باز میکرد و باز شدن یکی باز شدن بقیه را هم به دنبال داشت. و چقدر راحت و شیرین صدا میداد.
▪️من از آن روزهای تلخ و شیرین، این تجربه را به یادگار دارم که اگر سؤالها از سر نخ شروع بشوند، با حل هر سؤال و باز شدن هر مشکل، سؤالها و گرههای دیگر هم باز میشوند.
▪️ هنگامی که میبینیم با حل شدن یک سؤال، سؤالهای دیگر حل نمی شوند و به جواب نمی رسند، مییابیم که هنوز سر نخ را به دست نیاورده ایم.
▪️ اگر سؤالها دست مرتب شوند، چطور به جواب رسیدن یکی، بقیه را هم به جواب میرساند.
▪️ما هنگامی که از رنگ و شکل برگها میپرسیم، بر فرض آن را بیابیم، وضع ساقهها و ریشهها مشخص نمی شوند.
▪️این یک حقیقت آشکار و اصل انکارناپذیر است تا مادام که انسان، مجهول است، اسلام، معلوم نخواهد شد. مادام که روش تفکر و معرفت را نمی دانیم، به نوری نخواهیم رسید، هرچند فلسفة وضو، نماز و روزه را هم یافته باشیم؛ چون بر فرض هم که این گرهها باز شوند، گرههای دیگر را باز نخواهند کرد. بر فرض که جواب هم بدهند، ضرورت دین داری و اصالت دین را توضیح نمی دهند.
▪️به همین دلیل، پس از یک عمر بحث و ارزیابی، باز هم در برابر یک تلنگر از پا میافتیم و در برابر یک اشکال، بیرق شکست و تسلیم را بالا میبریم.
▪️نکته دیگر این است که باید در دل تنظیم هم تنظیم کرد. توضیحش هم این است که مثلاً در بحث از انسان، اولین سؤال کدام است؟ و بحث از کجا شروع میشود؟ آیا از فکرش؟ از احساسش؟ از فیزیولوژی و اندامش یا هیچ کدام، که از درک بلاواسطه و حضوری اش؟ یا در قسمت جهان، اولین سؤال کدام است و مبحث جهان از کجا آغاز میشود؟
آن وقت خواهی یافت که تنظیم سؤالات میتواند این گونه باشد:
۱. آیا بیرون از ذهن من، حقیقتی مستقل به نام جهان وجود دارد؟
۲. آیا بر فرض وجود، قابل شناخت هم هست؟
۳. آیا این جهان نظمی دارد؟
۴. آیا از هدفی برخوردار است؟
۵. آیا اجلی و مرحله ای است؟
۶. آیا زیبایی دارد؟
۷.و ...
🎇 مجال عیش صفحه اندیشه و زندگی،لطفابا ما همراه شوید
@majaleezendegi