انگار بعد از پیمبر چیزی به جای خودش نیست
شهر مدینه به یاد آن مدّعای خودش نیست
یاران غریبه شدند و در شهر، زهرا(س) غریب است
حتی در آیینهها هم او آشنای خودش نیست
یار جوان علی را، نامردمان پیر کردند
حتی صدای ضعیفش دیگر صدای خودش نیست
آتش کشیده زبانه، چشم زمانه به در میخ
افتاده یک مادر از پا، در روی پای خودش نیست
مولا به گریه نشسته، پهلوی پلهو شکسته
یک لحظه آرام حتی زیر عبای خودش نیست
حیدر که نه کل دنیا، می گرید از داغ زهرا
زهرا ولی گریه هایش اصلا برای خودش نیست
با ذکر عَجِّل وَفاتی، در شهر غوغا به پا کرد
انگار غمخوار مولا فکر شفای خودش نیست
دستش اگر از غلاف قنفذ موابان شکسته
زهرا ولی دست بردار از مقتدای خودش نیست
#شعر_فاطمی
@rahimipoems
#محمدحسین_رحیمی