eitaa logo
(کشکول مذهبی)رحیمی طبسی
382 دنبال‌کننده
168 عکس
19 ویدیو
12 فایل
چکیده ی مطالب رحیمی طبسی اکثرحکایات واقعی است اما به قلم‌خودم‌مینویسم ارتباط باما: @Yaali73r
مشاهده در ایتا
دانلود
👇👇👇👇👇 در زمان ناصرالدین شاه قاجار در تهران مردم به شدّت در فشار بودند بطوری که نان به سختی گیر می آمد. روزی میرغضب دربار ناصرالدین شاه، کنار آب انباری ایستاده بود، ناگهان صدای ناله سگهایی را می شنود، پس از تحقیق متوجه می شود 👇👇👇👇👇 که سگی وضع حمل کرده و بچه هایش به او چسبیده اند و چون در اثر بی غذایی مادرشان شیر نداشت زوزه می کشیدند. میرغضب سخت ناراحت می شود و از مغازه نانوایی که در آن محل بود مقداری نان می خرد و جلو سگ می اندازد. وی مبلغ مقدار خوراک یک ماه سگ را به شاطر داده و می گوید: هر روز باید شاگردت مقداری نان به این سگ برساند و در صورت تخلّف با تو برخورد می کنم. 😊😊😊😊😊😊 وی در آن دوران با گروهی از دوستانش میهمانی دوره ای داشت، به این صورت که هر روز عصر به گردش می رفتند و پس از تفریح در منزل یکی از آنها جمع می شدند و شام می خوردند. آن شب نوبت میرغضب بود که میزبان شود، وی منزلی در وسط شهر داشت، همسری هم تازه اختیار کرده بود و در منزل جدیدی جای داده بود، او و همراهان به تفریح رفتند و نزدیک غروب برای صرف شام وارد شهر شدند، میر غضب از آنها خواست تا به منزل زن اوّلش بروند، اما دوستانش بر اثر اصرار زیادی وی را مجبور کردند که در منزلی که نزدیکتر بود بروند. 👇 آنها گفتند: در این منزل هر چه باشد می خوریم و غذای آماده آن منزل را برای فردا می گذاریم. خلاصه آنها وارد خانه شدند و پس از شام مختصری خوابیدند، هنگام سحر میهمانان از صدای گریه میر غضب بیدار شدند و علّت گریه او را از او پرسیدند. وی گفت: در خواب امام چهارم حضرت زین العابدین🌸 علیه السلام را دیدم که فرمود: احسانی که به آن سگ کردی مورد قبول خدای متعال قرار گرفت و خدای متعال در مقابل، جان تو و دوستانت را از مرگ نجات داد؛ چرا که همسر تو در خانه ات غذا را مسموم کرده بود و اگر امشب به آن منزل می رفتی همه می مردید. 😳😳😳😳😳 برنامه دومی که خدای متعال به پاس این رحم تو به یک حیوان در نظر گرفته است این است که تو پس از چهل روز به کربلا می روی و آنجا مجاور می شوی و همانجا می مانی تا مرگت فرا رسد و در همان مکان دفن می شوی. 😌😌😌😌😌 وی صبح آن شب با دوستان خود به منزل خود رفت و مستقیم وارد مطبخ شدند دیدند کنار ظرف غذا، ظرف سمّی قرار دارد، وی به همسرش گفت: تو دیشب چه خیالی داشتی؟ اگر امام امر به مدارا نکرده بود، تلافی می کردم، سرانجام آن زن را آزاد گذاشت که اگر خواست زندگی کند و اگر نخواست طلاق بگیرد، و او هم دید اوضاع خراب است طلاق گرفت. میرغضب نیز پس از چهل روز استعفا کرد و به کربلا رفت و پس از توبه و رد مظالم مجاور حرم مطهر امام حسین علیه السلام شد و تا پایان عمر در همانجا ماند. 👏👏👏👏👏👏 📚داستانهای شگفت.تالیف شهیدآیت الله دستغیب 💚باماهمراه باشید:👇 @rahimiseyed
بعد از آنکه حضرت نوح (علیه السلام) از کشتی پایین آمد، شیطان به حضورش آمد و گفت: تو به گردن من حقی داری، اکنون می‌خواهم شکر نعمت تو را به جا آورم و عوض حق تو را بدهم! نوح فرمود: 👇👇👇👇👇 من اکراه دارم بر تو حقی داشته باشم و تو جزای حق مرا بدهی. بگو آنچه حق است؟ شیطان گفت: من چقدر باید زحمت بکشم تا یک نفر را گمراه کنم، تو نفرین کردی و همه به نفرین تو هلاک شدند. حالا من فعلاً در آسایشم تا خلق دیگر به دنیا آیند و به تکلیف رسند تا آنها را به معاصی دعوت کنم! 😒😒😒😒😒 اکنون به جهت ادای حق، تو را نصیحت می‌کنم از سه خصلت احتراز کن: 1⃣ اول تکبر نکن که من به واسطه تکبر بر پدر تو آدم (علیه السلام)سجده نکردم و از درگاه خدای یکتا رانده شدم. 2⃣دوم از حرص بپرهیز که آدم به واسطه آن، از گندم خورد و از بهشت محروم گردید. 3⃣ سوم از حسد احتراز کن که به واسطه آن، قابیل برادر خود هابیل را کشت و به عذاب الهی هلاک شد». 📖داستانهای مبارزه بانفس.میرستارمهدی زاده.ص۸۳ 💚باماهمراه باشید:👇 @rahimiseyed
👇👇👇👇👇 مردی نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) آمد و گفت: یا رسول الله آیا شما فلانی را ندیدید که با سرمایه کمی با کشتی به چین رفت و به سرعت بازگشت و سود فراوانی را به دست آورد، تا جایی که مورد حسد دوستان خود قرار گرفت و از آن تجارت و درآمد به خویشان و همسایگان خود انفاق نمود؟! رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: مال دنیا هر چه زیاد شود بلای صاحبش بیشتر می‌گردد، پس شما حسرت صاحبان مال را نخورید - جز آن که صاحب مال اهل انفاق و احسان به ضعفا و مستمندان باشد- و لکن اگر بخواهید، من به شما کسی را معرّفی می‌کنم که سرمایه او از آن کسی که گفتید کمتر می‌باشد و تجارت او سریع تر و سود و درآمد او بیشتر بوده است و آنچه خداوند برای او در خزائن خود از خیرات و برکات در زیر عرش خود ذخیره نموده فراوان تر می‌باشد؟ اصحاب گفتند: 👇 «یارسول الله او کیست؟ » فرمود: بنگرید به کسی که اکنون وارد بر شما می‌شود او همان است. راوی گوید: پس ما نظر کردیم و مردی از انصار را دیدیم که وارد شد و وضع ظاهر او آراسته نبود و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: امروز از این مرد از خیرات و طاعات و اعمال نیک به قدری به درگاه خداوند بالا رفته که اگر بر همه اهل آسمان‌ها و زمین تقسیم شود کمترین سهم و نصیب یکی از آنان آمرزش گناهان و واجب شدن بهشت برای او خواهد بود. ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️ اصحاب گفتند: برای چه یا رسول الله؟ فرمود: خودتان از او سؤال کنید تا بگوید: در این روز چه کرده است؟ پس اصحاب گرد او جمع شدند و گفتند: بشارت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) برای تو گوارا باد مگر تو امروز چه کرده ای که خداوند این قدر برای تو پاداش قرار داده است؟ آن مرد گفت: من امروز کار خوبی از خود سراغ ندارم، جز این که برای حاجتی از خانه بیرون رفتم و چون دیر شده بود و ترسیدم که به آن حاجت و کاری که داشتم نرسم، با خود گفتم: به جای آن می‌روم و به صورت علی (علیه السلام) نگاه می‌کنم چرا که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیده بودم که نگاه به صورت علی بن ابیطالب (علیه السلام) عبادت است. پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: آری به خدا سوگند عبادت است و چه عبادت بزرگی است. تا این که به آن مرد فرمود: ای بندة خدا تو امروز رفتی که برای قوت خانوادة خود دیناری را به دست آوری و چون به آن نرسیدی به جای آن رفتی و به صورت علی (علیه السلام) نگاه کردی در حالی که دوست او بودی و به مقام او اعتقاد داشتی، و این برای تو بهتر از این است که دنیا پر از طلای سرخ باشد و به تو بدهند و تو آن‌ها را در راه خدا بدهی و تو با این عمل می‌توانی به عدد هر نفسی که در مسیر خود تا رسیدن به علی (علیه السلام) کشیده ای هزار نفر از گنهکاران ]این امت[ را شفاعت نمایی و از آتش دوزخ نجات بدهی 📚چهل حدیث موضوعی.ص ۴۶ علیه السلام @rahimiseyed
برای عزیزانی که علاقه مند به ی و هستند کتاب تالیف آیت الله سیدعبدالحسین دستغیب رو توصیه میکنم برای تهیه ی این کتاب میتونید بازار کتاب دانلود کنید و قسمت جستجو پیداش کنید @rahimiseyed
هنگامى كه قحطى قوم بنى اسرائيل را فرا گرفت، حضرت موسى براى طلب باران مناجات كرد. خداوند به موسى وحى فرمود: من دعاى تو و كسانى كه با تو هستند اجابت نمیكنم. چون در ميان شما سخن چيني هست كه كارش هميشه سخن چينى است. حضرت موسى عرض كرد: خداوندا، آن شخص كيست؟ معرفى كن تا از ميان خود بيرون كنيم. 👈خداوند فرمود: اى موسى، مگر میشود من شما را از سخن چينى منع كنم و خودم سخن چين باشم؟پس بگو همه اينهايى كه در مصلا هستند توبه كنند، تا من با باران آنها را سيراب كنم‏     [📚الجواهر السنية-كليات حديث قدسى ،ص۱۶۰] @rahimiseyed
👇👇👇👇👇 با خستگی وارد مسجد شد و تا رسول خدارو دید خوشحال شد و عصازنان رفت و نزدیک رسول خدانشست اول کمی احوالپرسی کرد و ابراز آشنائیت یهو گفت آقا جان من خیلی مشتاق بهشت هستم برا من بگید برا رسیدن به بهشت چیکار کنم؟ پیامبر یه لبخند زد وگفت ای مادر پیرزن ها که به بهشت نمیروند😳 _عه یعنی چی؟ _بله پیرزن ها به بهشت نمیروند پیرزن بیچاره انگار آسمان برسرش خراب شد رفت ودرمسجدنشست بلال حبشی داشت رد میشد دید پیرزنه نشسته گریه میکنه جلو آمد و سلام کرد _چه سلامی چه علیکی اینهمه مشتاق بهشت بودم حالا رسول خدا فرمود پیرزن ها به بهشت نمیروند چشمان بلال گرد شد و گفت مطمئنی پیامبرهمچنین حرفی گفت: _بله بلال با گوش های خودم شنیدم بلال پا به درمسجدنهاد وگفت ای مادر الان با پیامبر صحبت میکنم بلال دوزانو پیش پیامبر نشست و آهسته گفت ای رسول خدا فدایت شوم چه گفتی این پیرزن خیلی محزون شده صحت دارد که گفتی پیرزن ها واردبهشت نمیشوند؟ _بله من همچین حرفی گفتم تازه سیاه چهره ها هم واردبهشت نمیشوند😳 _ای رسول خدا این چه حرفی است مگر سیاه وسفیدبودن دست خود ما بوده؟ _همان که شنیدی بلال،سیاه ها واردبهشت نمیشوند بلال آهی کشید و به نزدیک پیرزن آمد و گفت: همان حرفی که به تو گفت به منم گفت عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبروضو گرفته بود تا نمازمستحبی بخواند این دورا دید و با تعجب گفت چه شده انگار همه غم های عالم به دل شماست _آری عباس انگار بیچاره شدیم _آخرچرا؟ _چون پیامبر گفته پیرزن ها و سیاه ها به بهشت نمیروند عباس دستی به محاسنش کشید و گفت عجیب است تا بحال چنین چیزی نشنیده بودم _ما هم اولین باربود شنیدیم _بگذارید بروم بفهمم چه شده عباس واردمسجد شد و گفت: ای رسول خدا به این دونفر چه گفتی جان عمو؟ _حرف درستی گفتم عمو به شما هم میگویم پیرمردها واردبهشت نمیشوند چهره ی عباس سرخ شد و گفت: این چه صحبتی بود شنیدم یعنی هیچ راهی ندارد؟ لبخندملیحی به لب های زیبای پیامبر نقش بست و بلال و آن پیرزن را صدازد آنها آمدند و نشستند رسول خدافرمود پیری و سیه چردگی و نواقص و بیماری ها از این دنیاست آن دنیا در بهشت پیرها جوان سیاه ها سفید و همه کامل و زیبایند در نتیجه قبل از رفتن به بهشت جوان وزیبا میشوند این سه نفر احساس آرامش کرده و به گریه های خود خندیدند... این حکایت اصلش تو کتاب 📚داستانهاي بحار الانوار،تالیف محمودناصری ج۳ص۱۱۱ نوشته ولی من به قلم خودم براتون نوشتم😊 صلی الله علیه وآله 💚با ماهمراه باشید:👇 @rahimiseyed
جوان آنقدر گنهکار بود که مردم شهر از وجودش ناراحت بودند آنقدر معصیت هایش صبرهمه را تمام کرده بود که عاقبت جمع شدند وگفتند ای مردفاسق علت بی برکتی شهرماتویی تو بی دینی و از خدا به دور... هرلحظه میترسیم خداعذابت کند و مانیزدرعذاب تو بسوزیم مردم با سروصدا و تشرودعوا جوان را از شهر راندند چیزی نگذشت که جوان فاسق در بیرون شهر دچار مریضی شد گرسنگی ودربه دری بسیار کسالت وجودش را بیشتر کرد هرچه التماس کرد راهش ندادند یک شب این جوان خسته ودرمانده از همه جا، سرش بر دیواری تکیه داد و بی سروصدا جان سپرد مردم بدنش را کنار زباله ها رهاکردند مالک بن دینار که از افرادزاهد شهربود خواب دید که درعالم رویا به او گفتند برو وبدن آن مرد را غسل بده وکفن کن و مردمان مومن را خبرکن سپس باتشییع جنازه بدنش را درقبرستان مومنین دفن کن مالک بن دینار باتعجب پرسید آن مردکه فاسد بود و همه فسقش را میدانند چطور الان اینقدرمقرب شده؟ درخواب گفتند زیرا درآخرین لحظات دلش شکست دید دنیایی نداشت تا به کامش شود آخرت هم امیدی به بهشت ندارد بادلی گرفته گفت: يا مَنْ لَهُ الدُّنيا وَ الآخِرَةُ إرْحَمْ مَن لَيْسَ لَهُ الدُّنيا وَ الآخرَةُ . ای خدایی که هم دنیا ازآن توست هم آخرت رحم کن برکسی که نه دنیاداردونه آخرت... 😭😔😭😔😭😔 ای مالک مگر میشود کسی از ما ترحم بخواهد و مااجابت نکنیم؟ اصل این حکایت در📚انیس اللیل ص ۴۵ نوشته شده ولی من به قلم خودم نوشتم 💚به جمع ما بپیوندید:👇 @rahimiseyed
لقمه ی حرام رو چه عرض کنم لقمه ی شبهه ناک هم آدمو از مسیر اصلی دور میکنه به این حکایت دقت کنید👇 همتون آیت الله شیخ فضل الله نوری رو میشناسید همون مرجع تقلیدی که حق گفت و وقتی دید مشروطه شرع مقدس اسلام رو رعایت نمیکنه فریاد زد این مشروطه حرام است😊 آقاشيخ فضل الله پـسري داشت که درجلسات بيش از بقيه اصرار داشت كه پدرش را اعدام كنند.😳 يكي از بزرگان گفته بـود, مـن بـه زندان رفتم و علت را از شيخ فضل اللّه نوري سؤال كردم . ايشان فرمود:خود من هم انتظارش را داشتم كه پسرم چنين از كار درآيد. چـون شـيخ شهيد, اثر تعجب را در چهره آن مرد ديد, اضافه كرد:اين بچه در نجف متولد شد. در آن هـنگام مادرش بيمار بود, لذا شير نداشت .مجبور شديم يك دايه شيرده براي او بگيريم . پس از مـدتي كه آن زن به پسرم شير مي داد, ناگهان متوجه شديم كه وي زن آلوده اي است , علاوه بر آن از دشمنان اميرالمومنين (علیه السلام ) نيز بود.... بالاخره شیخ به جرم فساددرزمین به دارآویخته شد اما كـار ايـن پـسـر به جايي رسيد كه در هنگام اعدام پدرش كف زد... 📚تربيت فرزند در اسلام ص ۸۹ برای همین دین به آداب انعقاد نطفه،خوراک مادر،شیردادن و لقمه خیلی تاکید کرده 👇👇👇👇👇 @rahimiseyed
🔷🔹🔷🔹🔷🔷 شریک بن عبد الله نخعی، از فقهای معروف قرن دوم هجری، به علم و تقوا معروف بود. مهدی بن منصور، خلیفه عباسی، علاقه فراوان داشت که منصب قضاوت را به او واگذار کند؛ ولی شریک بن عبد الله برای آن که خود را از دستگاه ظلم دور نگاه دارد، زیر بار نمی رفت. همچنین خلیفه علاقه مند بود که «شریک» را معلم خصوصی فرزندان خود قرار دهد تا به آن‌ها علم حدیث بیاموزد. شریک این کار را نیز قبول نمی کرد و به همان زندگی آزاد و فقیرانه ای که داشت، قانع بود. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 روزی خلیفه او را طلبید و به او گفت: باید امروز یکی از این سه کار را قبول کنی: یا عهده دار منصب «قضاوت» بشوی یا کار تعلیم و تربیت فرزندانم را برعهده بگیری یا آن که همین امروز با ما باشی و بر سر سفره ما بنشینی. شریک گرچه پذیرفتن هریک از این سه کار را دشوار می‌دید؛ ولی با خود فکر کرد و گفت: حالا که ناچارم، سومی بر من آسان تر است. ⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️ به دستور خلیفه لذیذترین غذاها را برای شریک تهیه کردند و سر سفره آوردند. شریک که تا آن وقت چنین غذاهایی نه خورده و نه دیده بود، با اشتهای کامل خورد. سرآشپز آهسته بیخ گوش خلیفه گفت: پس از خوردن این غذا، دیگر این مرد روی رستگاری را نخواهد دید. طولی نکشید که شریک، هم عهده دار تعلیم فرزندان خلیفه شد و هم منصب قضاوت را قبول کرد و برایش از بیت المال مقرری معین شد. 👈 روزی با متصدی پرداخت حقوق بر سر دریافت حقوق بگومگو کرد. متصدی به او گفت: تو که گندم به ما نفروخته ای که این قدر سماجت می‌کنی؟ شریک گفت: به خدا از گندم با ارزش تر به شما فروخته ام، من دینم را فروخته ام! ---------- 📚مجموعه آثار شهیدمطهّری (رحمة الله علیه)، ج ۱۸. 👇👇👇👇👇👇 @rahimiseyed
یکی از مصیبت‌ها همسر بداخلاق است. ✅✅✅✅✅ اصمعی (وزیر مامون) می‌گوید: روزی برای صیادی به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شده و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم به این فکر بودم که کجا بروم و چکار کنم. چشمم به خیمه ای افتاد. به سوی خیمه روان شدم، دیدم زنی جوان و با حجابی در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت: ◀️ ای مرد، من از شوهرم اجازه ندارم که به شما آب دهم (یکی از حقوقی که مرد بر زن دارد این است که بدون اجازه اش در مال شوهر تصرف نکند) اما مقداری شیردارم. این شیر برای نهار خودم است و این شیر را به شما می‌دهم. شما بخورید، من نهار نمی خورم. شیر را آورد و من خوردم. یکی – دو ساعت نشستم دیدم یک سیاهی از دور پیدا شد. زن، آب را برداشت و رفت خارج از خیمه. پیرمردی سیاه سوار بر شتر آمد؛ و زن پاها و دست و صورتش را شست و او را برداشت و آورد در بالای خیمه نشانید. پیرمرد، بداخلاقی می‌کرد و نق می‌زد، ولی زن می‌خندید و تبسم می‌کرد و با او حرف می‌زد. این مرد از بس به این زن بداخلاقی کرد من دیگر نتوانستم در خیمه بمانم و آفتاب داغ را ترجیح دادم. بلند شدم و خداحافظی کردم. مرد خیلی اعتنا نکرد، با روی ترشی جواب خداحافظی را داد، اما زن به مشایعت من آمد. ◀️وقتی آمد مرا مشایعت کند، مرا شناخت که اصمعی وزیر مامون هستم. من به او گفتم: خانم، حیف تو نیست که جمال و زیبایی و جوانی خود را به پای این پیرمرد سیاه بداخلاق فنا کردی؟ آخر به چه چیز او دل خوش کردی، به جمال و جوانی اش؟! ثروتش؟! تا این جملات را از من شنید، دیدم رنگش تغییر کرد. این زنی که این همه بااخلاق بود با عصبانیت به من گفت: حیف تو نیست می‌خواهی بین من و شوهرم اختلاف بیندازی. چون زن دید من خیلی جا خوردم و ناراحت شدم، خواست مرا دلداری دهد و گفت: ای اصمعی دنیا می‌گذرد، خواه وسط بیابان باشم، خواه در قصر، خواه در رفاه و آسایش، خواه در رنج و سختی. امروز گذشت. من که در بیابان بودم گذشت و اگر وسط قصر هم می‌بودم باز می‌گذشت. یک چیز نمی گذرد و آن آخرت است. ای اصمعی من یک روایت از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله شنیدم و می‌خواهم به آن عمل کنم. آن حضرت فرمود: ◀️ایمان نصفه الصبر و نصفه الشکر. من در بیابان به بداخلاقی و تندخویی و زشتی شوهرم صبر می‌کنم و به شکرانه جمال و جوانی و سلامتی که خدا به من عنایت فرمود، به این مرد خدمت می‌کنم که ایمانم کامل شود. 😊😊😊😊😊 پیامبر اکرم صلی الله علیه واله می‌فرماید: کسی که بر بداخلاقی همسرش صبر کرده و او را تحمل کند، خداوند به او همان اجری را خواهد داد که به ایوب پیامبر داد و زنی که بر بداخلاقی شوهرش صبر کند و او را تحمل نماید، خداوند به او همان ثوابی را خواهد داد که به آسیه عطا فرمود. ✏️منبع:سبک زندگی فاطمی.ص۱۸ 🌼باماهمراه باشید:👇 @rahimiseyed