✍️ از دژ خرمشهر تا دژ بصره (یادمان عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه)
❇️ گفتار ۳۰. #شیدای شاسیکج؟!
🔸 با روحیه گرفتن همه افراد و پس از گرفتن تلفات اولیه از ارتش بعث، ورق جنگ با حدود یک ساعت تاخیر برگشت و گارد ریاست جمهوری صدام مجبور به عقب نشینی شد. شکلات پیچ که حالا همدم بنده شده بود و با هم جلو میرفتیم از بالای کانال، این بار از زوایه بهتری توجهاش به کارخانه پتروشیمی بصره جلب شد. اولین کلمه او با از تعجب ناشی از عظمت این کارخانه بکار برد عبارت بود از کلمه "شاسی کج" که لقب او به لوله عظیم و کج این تاسیسات بود. وقتی من کلمه "شاسی کج" را از دهان شکلات پیچ! شنیدم، یاد پسر عموم علی اکبر هاشمی افتادم که ساعتی قبل با جنازه او در کانال وداع کرده بودم.
🚌 # رابطه شاسی کج و این پسر عمو شهید، خود خاطره است که میتوانست سرنوشت بعدی او باشد.!؟...
🔍 وقتی واژه شاسی کج از دهان شکلات پیچ نقل محفل شد، فکرم شروع به جستجو در حافظه کرد درست همانند در هارد کامپیوتر یا به قول اهل ادب پارسی حافظه رایانه، با سرعت نور دوید. ابتدا مرا به داخل کانال و کنار جنازه مطهر این شهید، سپس به دژ خرمشهر و شب وداع با علی اکبر و در ادامه بر بال خاطرهها مرا به مزینان برد. همانجایی که علی اکبر به رغم حیاء نتوانست از دختری که به او علاقمند شده بود دل بشوید. دختری که ما به او میگفتیم: "شاسی کج"؟!...
🔹️موضوع از این قرار بود در چند سفری که شهید هاشمی قبل از عملیات کربلایی پنج که برای مرخصی میآمد، به محل نزدیک خانه پدری ما سرک میکشید تا در وهله اول؛ سری به خانواده ما بزند و به خصوص از پدر بزرگم حبیبالله هاشمی که عموی ایشان محسوب میشد و در اواخر عمر هم نابینا شده بود عیادت کند. چون علی اکبر و پدر بزرگم بهشدت به هم علاقه داشتند و هر موقع او به عیادت پدر بزرگم میآمد او را به حمام عمومی میبرد و من هم با آنها میرفتم. حمامی که به خاطر فضای سنتی و امکان نظافت خوب برای هر سه نفر ما لذت بخش بود. یادم میاد که پدر بزرگم خیلی دوست داشت محکم کیسهاش کنند و علی اکبر هم به خوبی از پس این کار بر میآمد. و چون عجیب عاشق خدمت بود و حمام بردن عمو، اوج لذتاش در خدمت محسوب میشد.
💐 اما شهید علی اکبر یک هدف دومی هم از تردد به خانه ما داشت و آن هم جویا شدن حال دختر خانم حدود ۱۷ یا ۱۸ ساله از سادات حسینی بود. هر چند آن دختر هم نشانههای از علاقمندی به علی اکبر بروز میداد ولی حیای بین این دو مانع از ارتباط نزدیکتر و بیان آنچه در دل داشتن میشد و فقط از راه دور شبیه چراغ راهنما خودرو ژیان، به سختی میشد کور سوی از نور محبت همراه با شرم را از آن دو دید.
وقتی مدرسه راهنمایی دخترانه تعطیل میشد علی اکبر میآمد در انتهای مسیر و دورادور سکنات آن دختر را زیر نظر میگرفت و در حال محاسبه شرایط این خانم به منظور شکل دادن به آشیانه مشترک در آینده بود.
👜 این دختر خانم، به دلیل قرار گرفتن کیف سنگین مدرسه که معمولا مملوم از کتاب و دفتر بود بر روی شانهاش، هنگام راه رفتن دچار انحنای قامت میشد. بگونهای که وقتی راه میرفت شبیه اتوبوسهای دو طبقه لیلاند دهه شصت و مینی بوسهای فیات دهه هفتاد تهران، کج راه میرفت و به همین خاطر علی اکبر در میان چند آشنای مطلع مثل بنده، اخوی محمود و حاج حسین هاشمی (پسر دایی خوش مشربام)، در آن دوران به عاشق شاسی کج؟! مشهور شده بود.
همین مسئله باعث شده بود که ما هم سر به سر شهید علی اکبر هاشمی میگذاشتیم و به او میگفتیم: "شیدای شاسی کج".
ادامه دارد...
✍️#احمد_باقری_مزینانی استادیار دانشگاه/۸ بهمنماه ۱۴۰۲ه.ش/
💎 کانال ایتا #راه_نگار
🆔https://eitaa.com/rahnegar1401