☀️تولد:۱۳۴۳/۳/۳-شیراز
🥀شهادت:۱۳۶۶/۱/۱۹-شلمچه, عملیات کربلای ۸
☝ #شهید_عبدالمطلب_اکبری کر و لال مادر زاد بود.
🛡️ اما از عملیات رمضان وارد جنگ شد, صفای عجیبی داشت…
🌷شهید نظام دانشور می گفت: اگر خدا بخواهد به خودش بنازه, همین یک نفر آدم بس است, اگه بخواد به دسته ما لطفی کند بخاطر همین یه نفره چون با تمام وجود بنده خداست نه اهل غیبت نه اهل دروغ و نه هزار گناه که توسط همین زبان وگوش می شه!
زمانی که نوبت خادمالحسینی اش باشه تمام چادر رو زیر ورو می کنه و تمام وسایل و پتو رو خانه تکانی می کنه سفره منظم و رسیدگی به بچه ها, مثل یه مادر انجام میده وقتی نوبت عبدالمطلب باشه همه لذت میبرن خدا حقشو گردن ما حلال کنه!
🌷 شب کربلای ۸ بود. با اينکه سابقه عمليات داشتم ولی آتش به اين سنگينی نديده بودم به خوبی گرمای تيرهايی که از جلوی صورتم رد می شد حس می کردم. با حاج محسن شجاعی خودمان را به بالای خاکريز و درون کانال ميثم جا داديم. درگيری شديدی بين بچه ها و عراقی ها بالا گرفته بود در اين حالت بودم که چشمم افتاد به عبدالمطلب. در حال شليک کردن آر پی جی بود. خيلی برايم عجيب بود خستگی برايش مفهومی نداشت و بدون هيچ واهمه ای در حال نبرد بود. يادم به عمليات کربلای۵ افتاد که تانک عراقی در حال سوختن بود و فرياد بچه ها بلند بود, عبدالمطلب تانک رو زد و من بين نخلستان او را در حال شليک می ديدم!
به تازگی عبدالمطلب صاحب فرذند دختری شده بود و قبل از عمليات در مقر نويد پدر شدنش را به بچه ها می داد. در آن عمليات چند پاتک شديد از طرف عراقی ها برای باز پس گرفتن منطقه انجام شد که در هر پاتک عبدالمطلب مردانه با رشادت تمام جلوی پاتک عراقی ها مقاومت می کرد. در پاتک سوم که نزديکی های عصر بود عراقی ها با نفرات بيشتری برای باز پس گرفتن منطقه آمدند خاکريز کوچکی در مسير آنها بود عبدالمطلب با چند گلوله آر پی جی به پشت آن خاکريز رفته بود و آماده نبرد بود و اين اخرين باری بود که او را ديدم و در همان درگيری به شهادت رسيد!
💠سر قبر پسرعموی شهیدش نشسته بود. با زبون کر و لالی خودش با ما حرف میزد، محلش نذاشتیم!
وقتی دید ما نمیفهمیم، بغل دست قبر این شهید با انگشتش یه دونه چارچوب قبر کشید و رویش نوشت: شهید عبدالمطلب اکبری. بعد به ما نگاه کرد و گفت: نگاه کنید! خندید، ما هم خندیدیم.
دید همه ما داریم میخندیم، طفلک هیچی نگفت؛ یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهاش را پاک کرد. سرش را پائین انداخت و آروم رفت…
فردایش هم رفت جبهه. ۱۰ روز بعد جنازه عبدالمطلب رو آوردند و دقیقاً توی همین جایی که با انگشت کشیده بود خاکش کردند.»
📜نوشته بود:
” بسم الله الرحمن الرحیم ”
یک عمر هرچی گفتم به من میخندیدند، یک عمر هرچی میخواستم به مردم محبت کنم فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند، یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام حرف میزدم و آقا بهم گفت: “تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد. این را هم گفتم اما باور نکردید! ”
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
🌹هـدیه نثـار ارواح طیبـه شـهدا و امـام شـهدا #صلواتـــــ
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#شهدای_گمنام_فضای_مجازی
#روحمان_با_یادش_شاد
#شهدای_گمنام_مجازی
ـــــــــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــــ
#شهدا_عند_ربهم_یرزقونند
#شهید_عبدالمطلب_اکبری
#شهادت_رویا_نیست
#شهیدان_زنده_اند
#همراه_با_شهدا
#آرزوی_شهادت
#معرفی_شهید
#شهید_بمانید
#شهید_باشید
#شهدایی_ها
#شهیدانه
#شهیدان
#شهادت
#شهدا
#شهید
#یاصاحب_الزمان
@rahpoyane
🗞شهید مدافع حرم
سید علی زنجانی
به روایت همرزمان؛ 🔻
يه روز حرف بچهها شد.
گفت:
«شیخ؛ تو که دختر داری هم، همینطوری هستی؟
گفت:حس عجیبی به زینب دارم.
خیلی شیرین بازی میکنه. خیلی دوروبرم میچرخه.
خیلی دوستش دارم».
🔹به یکی از علماء هم تو عالم رویاء گفته بود؛
روزانه در ساعاتی خاص به خانواده و بچههام سر میزنم.
🔺سید جان؛ به دل جاماندهها هم سری بزن.
#شهید_سید_علی_زنجانی
#شهدایی_ها
@rahpoyane
چه زیبا نامت را مهدی گذاشتند .
صبح روز ۲۷دشهریور ماه به دنیا آمد .
صورتش مانند ستاره می درخشید
آنقدر زیبا بود که پدر بزرگش گفت :
من اورا ستاره صدا می زنم ..
ببینید چه صورت نورانی دارد ....
مهدی از بدو تولد می درخشید و شد ستاره ای که امام خمینی فرمودند با این ستارگان میشود راه را پیدا کرد
#شهید_مهدی_ذاکرحسینی
#خاطرات
#شهدایی_ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سردار قاسم سلیمانی :
🔹برادری داشتیم به نام علی ماهانی خیلی آدم مقدسی بود. این آقای ماهانی یه زخمی در دستش و شبیه آن در پایش داشت و همیشه آن را مخفی می کرد که تظاهر به این زخم نکرده باشد (اینها خیلی حرف هست برادرا خیلی خودسازی میخواهد) آن وقت این فرد در والفجر ۳ در میدان مین ماند(رفت روی مین) آمدند تا به مجروحین آب بدهند اول رفتند به سمت علی ماهانی تا به او آب بدهند... نخورد! گفت به فلانی بدهید ... دادند و بازهم که برگشتند باز علی آقا آب نخورد و گفت به فلانی بدهید!
🔹 همینجور به همه آب دادند و وقتی برگشتند به سمت علی، شهید شده بود.... آن وقت ما در موضوعات مادی و موضوعاتی که خیلی ارزشی ندارد چه رقابت هایی میکنیم... در موضوعاتی که حیات ما به آن بستگی ندارد و ناجی جان ما نیست... در چیزهایی که یه ذره ما را بالا میبرد ...از نظر رتبه یا درجه یا هر چیز دیگری... چه رقابت های می کنیم
❤️ #حاج_قاسم
ـــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
#شهدایی_ها
#شهید_سلیمانی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی